eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
445 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
77 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫#قسمت_نه وقتی با گریه به خانه می‌آمدم یک کیف جیبی پر از پول پ
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫 اما من در هر وضعیتی خود را به سیل مردمی می‌رساندم که فریاد (یا مرگ یا خمینی) آنان هر کوی و هر و برزنی را پر کرده بود. وقتی به انبوه جمعیت می‌پیوستم انگار خود را پیدا می‌کردم خود واقعی‌ام را رحلت روحانی و فقید یگانه شهر همدان آیت الله آخوند ملا علی معصومی همدانی و تشییع ایشان مرحله جدیدی از حرکت مردم برای تحقق انقلاب بود به تیراندازی رژیم شاه و درگیری‌های‌خیابانی منجر شد. آن روز ضرب اولین توم‌های پاسبان‌ها را در حوالی امامزاده عبدالله نوش جان کردم و به تلافی آن به جای تلفن کیوسک‌های تلفن و پاروکوموتورها افتادم. با کمک مردم مثل درخت آنها را تکان می‌دادیم و از بیخ می‌کردیم. یادم نمی‌رود بانک سپه خیابان شوروین شهدا را همان روز آتش زدیم؛ساختمان دو طبقه بانک یکپارچه آتش شده بود. گرما و حرارت لاستیک‌های که جلوی بانک روشن کرده بودیم سوزش چشم‌هایمان را که از گازهای اشک‌آور می‌سوخت التیام می‌داد. در این ماجرا پسر خاله‌ام حمید صلواتی همراه من بود کار که به اینجا رسید نظامیان وابسته به حکومت شاه با تفنگ ژ۳ مردم را به گلوله بستند. صدای سنگین و گوش خراش ژ۳ تمام خیابان را گرفته بود که سرب‌ها را به سینه می‌دوخت پیر و جوان زن و مرد همه آماج رگبار مامورانی بودند. که ازفراز یک بلندی به نام ساختمان کاخ دایی قاسم به سمت مردم تیراندازی می‌کردند من یاد گرفته بودم. وقتی وزوز تیرها به سمتم می‌آید پشت دیوار یا درخت قایم می‌شدم رگبار که قطع می‌شد می‌پریدم وسط خیابان شعار می‌دادم قسم به خون شهدا شاه تو را می‌کشیم همان جا پیرمرد نفت فروش کوتاه قامتی به اسم بابا قدرت یا قدرت نفتی در کنارم شهید شد و آن روز خیابان شروین به نام خیابان شهدا تغییر نام داد. یک روز همه همه‌ای میان بزرگترها در خیابان افتاد برویم برای تسخیر ساختمان ساواک ساختمان ساواک را دیده بودم در همان خیابانی که منزل ما در انتهای آن قرار داشت معطل نکردم پریدم پشت دوچرخه و رکاب زدم و عرق ریزان به آنجا رسیدم مردم به ویژه جوانان مثل مور و ملخ ز در و دیوار ساختمان ساواک بالا می‌رفتند شاید کم سن و سال‌ترین فرد که از دیوار بلند ساواک بالا می‌کشید من بودم. نه از گلوله می‌ترسیدم و از ضرب باتوم آژان‌ها و این کار دیگر از نوع شیطنت‌ها و ماجراجوهای نوجوانی‌ام نبود. غرض و کینه نسبت به حکومت طاغوت در دل و جانم زبانه می‌کشید. احساس می‌کردم کارم با معرفت و آگاهی همراه است از حادثه و ماجرا لذت نمی‌بردم فکر می‌کردم به آموزه‌های منبر و مسجد عمل می‌کنم. لذا وقتی وارد ساختمان ساواک شدم دنبال اسلحه و نارنجک و اینجور چیزها نبودم مردم در یک کمد را با آهن شکستند و اسلحه و مهمات زیادی بیرون ریخت. و چشم من به یک آلبوم بزرگ افتاد همان جا در آن ازدحام و شلوغ یکی از آنها را ورق زدم. آلبوم بود از عکس‌های نیروهای انقلاب در زندان با سرهای تراشیده و قیافه‌های نحیف و پیراهن یک شکل زندانی‌ها با و پلاکی که از گردنشان آویزان بود. آلبوم دیگری پیدا کردم بر خلاف قبلی پربود از عکس آدم‌های اتو کشیده و فکل کراواتی و در صفحه اول آلبوم عکس بازدید شاه از همدان در قطعات بزرگ و سیاه و سفید بیشتر به چشم می‌آمد حدسم درست بود. این عکس‌ها می‌توانست بعد از پیروزی انقلاب برای شناسایی ساواکی‌ها مدارک خوبی باشد آلبوم‌ها را زیر پیراهنم قایم کردم و از معرکه گریختم. به خانه رسیدم قیاافه ظاهری‌ام تابلو بود که چیز مبهم را زیر پیراهنم قایم کرده‌ام مادرم با نگرانی پرسید چه زیر لباست قایم کرده‌ای ؟!؟!؟ دو تا آلبوم عکس آلبوم انقلابی‌ها با آلبوم ساواکی‌ها... مادرم جلو آمد دست روی جیب به برآمده شلوارم زد خودم هم فراموش کردم. که قبلاً جیبم را از فشنگ پر کرده‌ام. مادربه گریه افتادمی خواهی پای پاسبان‌ها را به خانه‌مان باز کنی و با دست به خانه همسایه اشاره کرد... . . 🥺♥️ ╔════🦋✨🦋════╗ @chadoraneh113 ╚════🦋✨🦋════╝