eitaa logo
💫 فــرشــتــه‌ها 💫
8.6هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
87 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ ● مستقیم! 🚕 وقتی نشستم گفتم: ببخشید عزیز، میشه ضبطو خاموش کنی؟؟؟؟ ○ گفت: حاجی اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه.....😕 ● میدونم .....ولی عزادارم! ○ "شرمنده" 😟 و ضبط رو خاموش کرد. ○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟؟؟؟ ● بله .... ○ واقعا تسلیت میگم. خیلی سخته....منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید. بنده ی خدا راحت شد. 😔 ● خدا رحمتش کنه ○ خدا مادر شمارم بیامرزه... بعد پرسید ○ مادر شما هم مریض بودن؟ ● نه.مجروح بود.... ○ مجروح جنگی؟؟ شیمیایی بود؟؟😳 ● نه ... یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد زدنش. ○ جدأ؟😳😳شمام هیچکاری نکردی؟ ● ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم..... ○ خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقد ضربات شدید بوده؟؟؟ 😳 ● آره... مادرم بستری شد و بعد از دنیا رفت.... 😭 ○ حاجی ببخشیدا...عجب بی‌ناموسایی بودن! من خودم هر غلطی میکنم؛ گاهیم عرق میخورم ولی پای که وسط باشه نمیتونم آروم بشینم ....😡 😢 بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون عرق‌خور مثل تو بودن اون روز..... نمیذاشتن به جسارت بشه......😭 سکوتمو که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم....😕 ● نه خواهش میکنم ... واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه باشه... ○ آخ آخ... جوون بودن؟؟ ● آره ...💔 ○ گرفتی ما رو حاجی؟؟؟؟؟ شما خودت بیشتر از هیجده سالته😒 حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست... این هجده ساله همه‌ی ما شیعه ها .....🥀 یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده....😶 ○ آها ببخشید تازه متوجه شدم..... راست میگی... هیچ‌وقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم...😔 ■ لحظاتی به سکوت گذشت ○ یه سی‌دی مداحی هم دارم؛ البته برا محرمه.... و بعد یه نگاه سوالی بهم انداخت؛ جواب ندادم... خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد. 🎶 من بودم و راننده و صدای مداحی و نگاه خیسم به اطراف.... 😭😭 ••࿐‌ @chadorbesarha
|•🌸🌿 •| ارزشش رو وقتی فهمیدم که دستش پُر بود ان را با دندانش میگرفت! نه بچه اش را زمین گذاشت😍 نه امانتی حضرت زهرا(س)را❤ ✿↷🌼˘˘‌ ••࿐‌@chadorbesarha
شک ندارم اگر حجابی والاتر از چادر وجود داست، حضرت زهرا(س) که سرور زنان عالم است آنرا به سر میکرد مطمئن هستم که ؛ پوشش سروران است آیین را از انتخاب فهمیدم❤️ عشقه ••࿐‌ @chadorbesarha
همسرم اجازه داد یک شب را با دیگری سپری کنم !!! پس از سالها زندگی ، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من خواهد برد. زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم بود که ۱۹ سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی و یا یک دعوت غیرمنتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. به او گفتم: بنظرم رسید بسیار خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده خواهد برد. آن پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود. کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند. ما به رفتیم که هر چند نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری گذشته به من نگاه میکند، به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی را میخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم. هنگام صرف شام گپ وگفتی داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر زدیم که سینما را از دست دادیم… وقتی او را به رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم کنم. چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم. کمی بعد حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین بدان الصاق شده بود: "نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای . و تو هرگز نخواهی فهمید که آن شب برای من چه مفهومی داشته است، دارم پسرم." و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها دهیم. هیچ چیز در زندگی مهمتر از نیست. زمانی که شایسته است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود ༺🧡 ⃟ همسرانه شاد 🧡 ⃟༻‌ ┄┅┅┄┄┅✶🌸✶┄┅┄┅┄ @chadorbesarha
🔴 💠 فردى نمی‌توانست با خود کنار بیاید و هر روز با همسرش جرّوبحث داشت. نزد داروسازی قدیمی رفت و از او خواست بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد. داروساز گفت اگر سمّی قوی به تو بدهم که همسرت فوراً کشته شود همه به تو شک می‌کنند پس سمّ می‌دهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم او را از پای درآورى. 💠 و توصیه کرد برای اینکه بعد از مرگش‌ کسی به تو شک نکند در مدتی که به او می‌دهی تا می‌توانی به همسرت کن! این فرد، را گرفت و به توصیه‌های داروساز عمل کرد. 💠 هفته‌ها گذشت و او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت من او را به قدر دوست دارم و دیگر دلم نمی‌خواهد او بمیرد بده تا سمّ را از بدن او خارج کند! داروساز زد و گفت آنچه به تو دادم نبود! 💠 سمّ در خود تو بود و حالا با مهر و محبّت، آن سمّ از ذهنت بیرون رفته است. 💠 قوی‌ترین معجونیست که به صورت تضمینی، ، کینه و خشم را نابود می‌کند! 💛🧡❤