روش اصولی شستن سبزیجات👇
✍ شستن سبزی ها با مایع ظرفشویی، نه تنها بی فایده است؛ بلکه بسیار هم مضر است. برای شستن سبزیجات، تنها کافی است مقداری سرکه طبیعی یا نمک دریا به آب اضافه کنید. حفظ سلامتی خانواده، مهم ترین دغدغه بانوان محترم است.
👌شستن با سرکه باعث ماندگاری بیشتر سبزی میشه
💠درمانخانه اسلامی💠
💠 @Darmaneslami
#شروع_خانواده_شاد_ماه_رمضان2
#قسمت_اول
#خانم_محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین
سلام علیکم 🌸
ما ایرانی ها معمولا عادت داریم به استقبال هر چیزی می رویم💚 گاهی خوب گاهی بد. این استقبال می تونه مناسبت خاصی باشه. الان رسم هست همه عید نوروز از یک ماه قبلش آماده باش هستند⬅️ برای خونه تکونی و خرید، پذیرایی و بهاری بودن.🍃🌸🍃
می خواهیم برای #بهار_قرآن برای #مهمانی_خدا رفتن یعنی ماه رمضان هم قبل از آمدنش آماده بشیم.
تمیز کاری کنیم، خرید مایحتاج داشته باشیم، حلالیت طلبی انجام بدیم، روزه قضا تمام بشه، خلاصه روحی و جسمی خودمان را آماده کنیم.🍃💠🍃
مثل سفره هفت سین میخوایم یه سفره پهن کنیم اسمشو بذاریم⏪ #سفره_استقبال که همه اعضای خانواده مشارکت داشته باشند.
بخصوص، خانواده هایی که دختر یا پسر روزه اولی دارند یه گوشه ای از اتاق، روی سفره، پارچه، چفیه، میز ⬅️ وسایل مورد استفاده ماه مبارک رو بگذارید مفاتیح، قرآن تسبیح... و تزئین کنید. شما این کار رو جریان سازی کن و به همه خبر بده ما این کار رو کردیم شما هم انجام بده.
این میشه خیر رسوندن در خوب کردن حال دیگران برای شروع خوب😍🌸😍
عکس براشون بفرستید. 📸
عکس سالانه ماه مبارک داشته باشد.👨👩👧👧
قبل از اینکه ماه رمضان بیاد مثل امروز، خودتون و خانواده غسل جمعه کنید غسل توبه کنید ان شاءالله با تمیزی روح و جسم وارد مهمونی بشیم.
🔸💠🔸 لحظات آخر ماه شعبان رو قبل از اینکه اذان مغرب را بگن و ما وارد ماه رمضان بشیم بهتر هست در بهترین حالت، سجده باشیم، و با شکر وارد ماه رمضان بشیم💠🌸💠
💕افراد خانواده رو از زیر قرآن رد کنید و اسپند دود کنید. به هم تبریک بگید توی مهمونی پذیرش شدید. 😍 برای همدیگه دعا کنید. و دسته جمع، دعای فرج بخونید🍃
خوبه مفاتیح رو قبل از ورود به ماه مبارک، مطالعه داشته باشید؛ اعمال شب اول، روز اول رو نگاه کنید و کم کم وقت بذارید کل اعمال مشترک و مختص رو نگاه کنید تا یه وقتی بعدا احساس نکنید جا موندید. این به خاطر این هست که ما نقشه راه رو روزها و شبها رو بدونیم.
برای خودتون یه علامت بزنید تا بتونید استفاده کنید.
از کارهاتون عکس بگیرید یا متن بنویسید برامون بفرستید.
التماس دعا
تعجیل فرج صلوات.🌷
http://eitaa.com/jalasaaat
ارسال مطلب ✅
کپی ⛔
#خانواده_شاد_ماه_مبارک_رمضان2
#قسمت2
#خانم_محمدی
از روز اول ساعت خواب و بیدار بودن افراد خانواده رو بررسی کتید و یه نظم به اوضاع بدید.
با خانواده خودت و همسرت شاید هر روز یا یه روز درميون یا هر فاصله زمانی که تلفنی صحبت میکنید امروز پیام تبریک بدید يت تلفن بزنید شادی تون و خوشبختی ورود به ماه مبارک رو بروز بدید💕💚
چند روز ديگه مجدد تماس بگیرید و توی حرف ها بگید که شما چه زمانی بیدار هستید و چه زمانی استراحت می کنید. خودتون هم جویا بشید که اونها برنامه شون چه طوريه. 😍⁉️😍
یه کار خیر دیگه توی این تماس ها انجام بدید⏪ بپرسید سحر نیازی هست بیدارشدن کنید😊 البته اگر خودتون هم نیاز هست کسی بیدار کنه هماهنگ کنید منتظر نباشید کسی اوضاع شما رو حدس زنه😎
یادتون باشه شرایط همسر و فرزندان رو در نظر بگیرید مثلا خودتون بیدار میشید ولی نمیتونید کسی رو بیدار کنید. ⏪ اولویت اول زندگی زناشویی شملست❤️
غذاهای افطار و سحر امروز را به نیت نذری حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله بپزید و سوره حمد رو بخونید. از بچه ها هم بخوايد سوره حمد رو بخونن. غذاها رو تزیین کنید با هر وسيله ای که دارید. از ظرف های مهمونی تون استفاده کنید.
برای سفره افطار و اولین پذیرایی این مهمونی بزرگ، لباسهای شیک و تمیز و مرتبی که دارید بپوشید. 👚👕 لباس خانواده رو هم همینطور آماده کنید.
موقع افطار همگی با هم سفره پهن کنید. شما صدای ربنا که براتون توی کانال میگذاریم پخش کنید.
(مال شجریان رو نگذارید چون ایشون نظام رو قبول نداره).
امشب پنیر موقع افطار رو تزیین کنید ما یه نمونه براتون توی کانال هنرهای خانگی ترمه 🌸 میگذاریم.
💛💙 یه هیجان
توی خونه نماز مغرب رو به جماعت بخونید. ممکنه مردها صدای شکم گرسنه شون نگذاره ولی بگید ثوابش با شما، شما پيشنماز بشو ما اقتدا کنیم ⬅️ مرد رو قوی میکنی ❤️❣
دعای افطار رو بخونید و از مردی که بزرگتر از همه هست بخواهید خرما به همه تعارف کنه ؛پدر بزرگ، پدر، همسر.
حتما به همدیگه قبول باشه بگید. روزتون رو با سلام بر امام حسین و صاحب الزمان عجل الله باز کنید.
کلی کار خوشحال کننده دیگه هست باشه برای فردا و روزهای دیگه
التماس دعا
تعجیل فرج صلوات.🌷
http://eitaa.com/jalasaaat
ارسال مطلب ✅
کپی ⛔
#خاطره_سازی
#ربنا یکی از خاطرات همه آدم ها برای ماه مبارک رمضان هست
برای نسل جدید خاطره سازی کنید.
#ربنا_سیدعلیرضاموسوی
#پارت140
سر میز شام کنار آرش نشستم.
برادر شوهرم روبروی آرش نشسته بود. هر بار که آرش به من غذا تعارف می کرد، متوجه ی نگاه تیز کیارش می شدم. سعی کردم به روی خودم نیاورم ولی سخت بود.
با این نگاهها مگه غذا از گلویم پایین می رفت، یک جوری خودم را مشغول نشان می دادم.
آرش نگاهی به بشقابم انداخت ومرغ خوری را جلویم گرفت وکنار گوشم گفت:
–اگه قورمه سبزی دوست نداری مرغ بکش.
خیلی آرام جوری که کسی نشنود گفتم:
– لطفا چیزی تعارفم نکن خودم هر چی بخوام برمی دارم.
ظرف مرغ را روی میز گذاشت و گفت:
–اون روز که خونتون بودم خوب غذا می خوردی پس چرا ...
حرفش را بریدم و گفتم:
–باور کن می خورم، نگران نباش.
حرفی نزدو دیگه تعارف نکرد ولی می دیدم بی حرف سعی می کرد حواسش به من باشد.
پیاله ی ماست را کنار بشقابم می گذاشت وداخل لیوانم نوشابه می ریخت.
من هیچ وقت ماست را با غذای گوشتی نمیخوردم و نوشابه هم که...
وقتی دیدم مژگان یک لیوان پر از نوشابه را راحت خورد دلم برایش سوخت، بخصوص برای بچه اش. ولی از ترس نگاه های کیارش حرفی نزدم و با خودم گفتم بعدا یادم باشد حتما بگویم بیشتر مواظب تغذیه اش باشد.
بعدازشام، برای جمع کردن میز به مادر شوهرم کمک کردم.
مژگان روی کاناپه لم دادو کیارش و آرش هم در مورد مسائل کاری شروع به صحبت کردند.
برای شستن ظرف ها آستین هایم را بالا زدم که مادرشوهرم در ظرفشویی را باز کردو گفت:
_ راحیل جان ظرف ها رو میزارم توی ظرفشویی خودت رو اذیت نکن.
رفتم سالن تا لیوان ها را هم از روی میز بیاورم که دیدم آرش گوشش پیش برادرش است و چشمش پیش من.
می دانستم که اگر می توانست حتما بلند میشد و کمکم میکرد. ولی انگار او هم یک جورایی می خواست توجه برادرش را جلب کند و باعث ناراحتیاش نشود.
بعد از تمام شدن کارها، رفتم و کنار مبل تک نفره ی آرش، نشستم.
با لبخند به طرفم برگشت و گفت:
– دستت دردنکنه. نشد بیام کمک.
من هم لبخندی زدم.
–کاری نکردم که، چشمم دوباره به کیارش افتادو لبخندم جمع شد. سرم را چرخاندم به طرف آرش که دیدم نگاهش به مژگان است و با اشاره چیزی به او می گوید. وقتی به مژگان نگاه کردم دیدم با اکراه بلند شد تا به طرف اتاق برود.
از کنار من که خواست رد بشود گفت:
–راحیل جان توام بیا بریم تو اتاق.
با تردید از جایم بلند شدم و با کمال تعجب دیدم که به طرف اتاق آرش رفت و روی تخت آرش دراز کشید و گفت:
–این نامزدت نگذاشت که همونجا دراز بکشم.
اونقدر اشاره کرد تا مجبور شدم بلند شم بیام اینجا.
با شنیدن این حرفها تعجبم بیشتر شدوگفتم:
–چرا؟
ــ چه می دونم، جدیدا خیلی گیر میده. فکر کنم به خاطر توئه.
ــ من؟
به طرف پهلو چرخیدو گفت:
–میگه راحیل خوشش نمیاد. حساسه.
اخمی کردم و گفتم:
– از چی خوشم نمیاد؟
ــ از این که من جلوی آرش اینقدر راحتم دیگه. البته من کلا جلوی همه راحتم، آرش که دیگه خودمونیه.
شانه ایی بالا انداختم و گفتم:
– چه ربطی به من داره، من اگه زرنگم مواظب کارهای خودم باشم، چیکار به دیگران دارم.
یه جوری پیروز مندانه، انگار مچم را گرفته باشه گفت:
– پس چرا اوایل آشناییتون جواب رد بهش دادی و دلیلش رو گفتی، چون با دختر ها راحته و دست میده خوشت نمیاد.
برایم عجیب بود که آرش این چیزها را هم به جاریام اینقدر راحت گفته بود. گفتم:
– اون یه مثال بود. برای این که بتونم براش دلیلم رو توضیح بدم.
ــ ولی اینجوری که خیلی سخته، آرش می گفت توی دانشگاه از اون دسته دخترایی بودی که محل پسرا نمیذاشتی، اینجوری که آدم منزوی میشه، سختت نبود؟
ــ موضوع اصلا سخت بودن یا نبودن نیست، معلومه که هر چیزی که باب دل ما نباشه خوب سخته.
با تمسخر گفت:
–پس موضوع دقیقا چیه؟
ــ موضوع اینه که خدارو از خودم عاقل ترمی دونم و شک ندارم اگر به حرفش گوش نکنم دودش دیر یا زود میره تو چشم خودم.
با دهان باز گفت:
ــ وا! یعنی ما خدارو عاقل نمیدونیم.
مگه خدا گفته معاشرت نکن.
همونطور که بلند می شدم با لبخند گفتم:
–نه، فقط گفته جوری که من تعیین می کنم معاشرت کن، تا بیشتر از زندگیت و همسرت لذت ببری. مژگان فقط نگاهم کردو دیگه چیزی نگفت.
به طرف در راه افتادم و گفتم:
–من میرم پیش آرش، تا تو استراحت کنی.
روی کاناپه نشستم، آرش دنبال فرصت می گشت که از دست برادرش خلاص بشود و بیاید پیش من.
کمی از دستش ناراحت بودم که حرف هایی که باهم زدیم را به مژگان گفتهاست. البته وقتی به ته دلم رجوع می کنم بیشتر از این که اینقدر با زن داداشش احساس راحتی دارد دلخورم. شاید اون حس حسادته بیشتر آزارم میداد.
با خودم فکر کردم بهترین کار چیه الان؟
"فکر کن بعد حرف بزن" آره باید فکر کنم.
بالاخره آرش امد کنارم نشست و من هم از او خواستم که من را به خانه ببرد.
#پارت141
آرش بلند شدو به طرف آشپزخانه رفت. به مادرش چیزی گفت و برگشت، بعد از چند دقیقه مادر شوهرم با کادویی که دستش بودامد.
کادو را به طرفم گرفت و گفت:
– راحیل جان پا گشای اصلیت بعد از عقدتونه، الان یه پاگشای کوچولو بود با یه کادوی کوچیک. بعد هدیه اش را به طرفم گرفت.
از جایم بلند شدم و بوسیدمش و تشکر کردم.
آرش گفت:
–بازش کن ببینم خوشت میاد.
خیلی آرام و با آرامش کادو را باز می کردم که هم زمان مژگان هم به جمعمون اضافه شدو گفت:
– مگه داری هسته می شکافی زود باش دیگه.
خندیدم و سریع تر بازش کردم.
یک چادر سفید نقره ایی مجلسی زیبا با یک مانتوی سبز یشمی بلند که دکمهایی نداشت. مدلش هم طوری بود که نمیشد برایش دکمه دوخت. با دیدن مانتو کمی وار رفتم. ولی به روی خودم نیاوردم.
دوباره از مادرشوهرم تشکر کردم و گفتم:
–خیلی قشنگه مامان جان، دستتون درد نکنه.
ــ برات مانتو بلندگرفتم که دیگه با چادر اذیت نشی.
بی توجه به حرفش رو به آرش گفتم:
–برم آماده بشم؟
آرش با بازو بسته کردن چشم هایش جواب مثبت داد.
لباسهایم را از کمد در آوردم و روی تخت گذاشتم. حرف مادرشوهرم مدام توی سرم اکو میشد.
دلم می خواست آرش حرفی بزند و حمایتی بکند، خدایا نکند معنی سکوتش یعنی او هم همین نظر را دارد.
چادرو روسریام را از سرم کشیدم و موهایم را محکم تر بستم و شروع کردم به تاکردن چادر رنگیام. آرش با یک نایلون رنگی داخل شدو گفت:
– وسایلت رو داخل این بزار، اشاره کرد به نایلون.
با این کارش همه ی افکار منفی که در موردش برای یک لحظه به ذهنم هجوم آورده بود محو شدند. نگاه قدر شناسانه ایی به او کردم و گفتم:
– ممنون.چقدر توحواست به همه چی هست آرش جان.
امد جلو و چادری رو که تا کرده بودم، را از دستم گرفت، به همراه هدیه ام داخل نایلون گذاشت و گفت:
–می دونم از حرف مامانم خوشت نیومد. اگه من اونجا حرفی می زدم مامانم ناراحت میشد، نمیشد قولم رو بزارم زیر پام.
باتعجب گفتم:
– یعنی حتی بخوای چیزی رو توضیح هم بدی ناراحت میشن؟
ــ پیش مژگان نباید بگم، بعدا باهاش حرف میزنم.
مانتوام را از روی تخت برداشت برایم گرفت تا بپوشم، ولی من باید اول کتم را در می آوردم.
مردد نگاهش کردم و گفتم:
–خودم می پوشم.
نگاهی به کتم انداخت و گفت:
–خب درش بیار دیگه.
با خجالت گفتم:
– میشه لطفا بری بیرون...
دلخور نگاهم کردو گفت:
– نه.
سرم را پایین انداختم و با خودم فکر کردم چیکار کنم.
با صدای در به خودم امدم که دیدم رفته.
حتما از دستم ناراحت شده، از این فکر لبم را گاز گرفتم و بعد فوری آماده شدم.
بعد از خداحافظی وارد آسانسور شدیم، اصلا نگاهم نمی کرد.به سویچ توی دستش نگاه می کرد.
سوار ماشین که شدیم بینمون سکوت بود، توی ذهنم مدام دنبال مطالب اون کتاب می گشتم، یعنی الان اقتدارش را نابود کردهام؟ یا بانارنجک زدهام غرورش را پوکاندهام؟ آخه مگه مرد ها اینقدر نازک نارنجیند؟ من که برادر یا پدری نداشتهام تا شناخت حداقل مقدماتی از این جنس مذکر داشته باشم. شاید هم آرش از آن نوع حساسش هست.
از فکرهایم لبخندی بر لبم نشست و این از نگاهش دور نماند.
الان چی بگم که بازهم شادو شنگول شود؟ کاش کتابه اینجا بود یه تقلبی می کردم.
بازهم لبخند به لبم امد. آرش سرش را چرخاند طرفم و دوباره نگاه دلخوری بهم انداخت.
با خودم گفتم طاقت نمی آورد مطمئنم قبل از رسیدن به خانه حرف می زند.
چند بار با خودم تا شماره ی ده می شمردم ومی گفتم الان حرفی میزند.
بالاخره رسیدیم. بدون هیچ حرفی. سایلنت سایلنت بود.
خواستم خداحافظی کنم که دیدم او هم پیاده شدو نایلون وسایلم را از ماشین برداشت وگفت:
– میارم تا در آسانسور.
خوشحال شدم.
وسایل را گذاشت جلوی در آسانسور و زیر لب گفت:
– خداحافظ.
"عه، واقعا رفت. شاید فکر کرده به او اعتماد ندارم و به غرورش برخورده."
نزدیک در که شد صدایش کردم. برگشت و گفت:
– جانم.
این جانم گفتنش آنقدر احساس و عشق داشت که توانستم خیلی نزدیکش بایستم و بپرسم:
– ازمن دلخوری؟ بدون نگاه با اکراه گفت:
– نه.
با خودم گفتم، بایددرستش کنم. نزدیکتر رفتم. آنقدر که حُرم نفس هایش را روی صورتم احساس کردم.
–با اخم وتَخم برم؟
با چشم های از حدقه در امده نگاهم کرد.
لبخندی زدو دستهایش را دور کمرم حلقه کردو گفت:
– وقتی اینقدر بهم نزدیکی مگه میشه دلخور بود، زندگی من.
آغوشش آنقدر حس داشت که دلم نمی خواست دل بکنم، بوی تنش را دوست داشتم، ولی باید می رفتم.
✍#به قلملیلافتحیپور
💠🔹حضـرت مهـدی علیـهالسلام:
↫◄ دعـای افتتـاح را
در هر شب مـاه رمضـان بخوانید
زیرا ملائکه بہ آن گوش فرا میدهند
و برای خواننده آن طلب مغفرت میکنند.
◽️⇦ فضیلت #دعـایافتتـاح
یکى از دعاهاى بسیار مناسب و پرمحتوا
که براى قرائت در شبهای این ماه وارد شده «دعـاى افتتـاح» است.
◽️⇦ این دعا از مضامینى عالى برخوردار مىباشد و مطالب آن بہ گونهاى است که بہ داعى مىآموزد که در هنگام دعا چه آدابى را باید رعایت کند و متوجه چه مسائلى باشد.🌷🌷🌷
دوستان هرشب موقع افطار وسحر دعا کنید شر این بیماری از ایران وکل دنیاپاک بشه 🤲🤲
التماس دعا
#رمضان یعنی..
ماهی که در آنـ
با هر نفس کشیدنت،
میتوانی دنیا را به #خوشبختی
نزدیکـ تر کنی..
پس حتی برای #نفسهایت هم
نیت #ظهـــور کن..
العجل مولای من..💔
🍃#اللهمعجللولیکالفرج🍃