#پارت80
خجالت می کشیدم راحت حرفم رابزنم. ولی از این که کارآرش باعث شده بود آقای معصومی دوباره مثل یک استاد برایم حرف بزندونظرش رابگوید خوشحال بودم.
دلم می خواست با او دراین زمینه مشورت کنم ولی همیشه حجب وحیا مانع میشد. حرفهایی راکه می شنیدم برایم عجیب بود. حیرت کرده بودم. کمی مِن ومِن کردم وگفتم:
– ولی من الان دقیقا نفسم رو زیر پام گذاشتم.
برای همین بهش جواب منفی دادم.
بشقابش را کمی عقب کشیدو ساعدهایش راروی میز گذاشت.
– می تونم راحت باهات صحبت کنم؟
چشم دوختم به میز ناهار خوری و گفتم:
–بله.
همانطور که به بشقاب سوپ من نگاه می کرد گفت:
– می دونم که شما یه معیارهایی تو نظرتون هست که شاید مهمترین اونهارو این آرش خان نداشته باشه.
می دونم شما می خواهید با یه خانواده ی مذهبی وصلت کنید وعمری رو در آرامش زندگی کنید، اینم می دونم که الان سختتون بوده جواب رد بهش بدید. به نظرم طور دیگه هم میشه فکر کنید. به این که آرش خان از خدا فقط شمارو می خواد، به این که اگه با هم ازدواج کنید چقدر می تونید کمکش کنید، اون به خاطر علاقه ایی که به شما داره ممکنه خیلی تغییر کنه.
بعد آهی کشیدوادامه داد:
– شما هم با هر خدمتی که به همسرآیندتون می کنید یا هر جا که تحملش می کنید به خاطر خدا، فقط خدا میدونه اجرش چقدره. اگه واقعا آدما دنبال رضایت خدا باشن، تو هرشرایطی میشه به دستش آورد.
این می تونه برای شما یه امتحان بزرگ باشه. درسته که ما همه اختیارداریم وحق انتخاب، ولی خب نمیشه از قسمت هم فرار کرد.
بعد سرش راپایین انداخت.
– شایدم خدا من رو وسیله قرار داده تا این حرفهارو بهتون بزنم که بیشتر رو تصمیمتون فکر کنید.
با چشمهای گرد شده فقط نگاهش می کردم. وقتی در این حد تعجبم رو دید، گفت:
–فقط خدا می دونه که چقدر برام سخته که این حرفها رو بهتون بزنم ولی واقعیتی که باید می گفتم.
باید خیلی به حرف هاش فکر می کردم تا بتونم هضمشون کنم.
ــ نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
– اگه من جواب مثبت بدم و ازدواج کنیم، بعدش اون تغییر نکنه چی؟
ــ شما همیشه وظیفه ات رو انجام بده، بقیه اش رو بسپار دست خدا. ممکنه اون موقع خیلی هم آزار ببینی و رنج بکشی، باید یادت باشه برای چی جواب مثبت دادی، نیتت چی بوده.
اگه من دارم این حرفهارو میزنم چون وظیفه ی خودم می دونم که بگم. دیگه انتخاب با شماست.
ــ ولی من می ترسم.
خیلی جدی نگاهم کردو گفت:
– تا وقتی خدارو داری از هیچی نترسید، همیشه به خودش توکل کن. بعدشم اول باهاش چند جلسه صحبت کنید، همه ی مسائلی که براتون مهمه براش توضیح بدید،
اصلا دلیل مخالف بودنتون رو با جزییات براش توضیح بدید. شاید براش شفاف سازی نکردید دلیل کارهاتون رو نمیتونه درک کنه.
اگه مرد میدون نباشه خودش جا میزنه میره کنار.
اینم فراموش نکنید که بدونه خواست خدا برگی از درخت نمیوفته.
از تصور این که با این حرفها چقدرمرا از خودش دورمی کند، بغضم گرفت و سرم را پایین انداختم. مدام به این فکر می کردم که چطور می تواند اینقدر راحت حرف بزند، به خاطر دیگران زود کوتا می آید، شاید هم به خاطر خدای دیگران.
حرفش افکارم را بهم ریخت.
ــ اگه قرار باشه افراد مذهبی با مذهبی ازدواج کنند وافراد غیر مذهبی با غیر مذهبی، پس مسئولیت ما چیه تو این دنیا؟ البته به نظرم آرش خان غیرمذهبی نیست. از حرف زدنش متوجه شدم، شاید فقط یه تلنگر می خواد. این کلمه ی غیر مذهبی یا مذهبی خیلی بد جا افتاده. طوری که وقتی مردم به یکی میگن مذهبی دیگه توی ذهنشون از اون شخص توقع عصمت دارند. یا برعکس وقتی به یکی میگن غیرمذهبی دیگه خیلی سیاه تصورش می کنند، که به نظرم هر دو اشتباهه در بیشترمواقع این طور نیست... به نظرم شما کمی بیشتر فکر کنید، همش که نباید دنبال یه زندگی آروم و بی دردسر بگردیم؟ اگه تونستی با همسری که عقایدش باهات فرق می کنه کنار بیای و روش تاثیر بزاری هنر کردی.
حالا اون تاثیر هر چند ناچیزباشه.
البته اینایی که گفتم نظرم بود. باز خودتون تصمیم گیرندهاید.
حرفهایش برایم تازگی داشت. با تردید گفتم:
ــ حرفاتون درسته، ولی این چیزایی که شما میگید خیلی صبوری می خواد، من نمی دونم اینقدر صبر دارم یانه؟
ــ وقتی هدف بزرگ داشته باشید که شما دارید هر چی سختی داشته باشه به جون می خرید. مثل یه کوهنورد که برای رسیدن به قله حتی گاهی جونش روهم میزاره.
عاجزانه نگاهش کردم وگفتم:
–اگر در خودم توان کوه نوردی نبینم چی؟
سرش راتکانی دادوگفت:
–خب، اون دیگه بحثش فرق میکنه. پس همین راهی که میرید درسته.
خیلی دلم می خواست بدانم او که اینطور صحبت می کند همسر خودش چطوربوده. هیچ وقت در موردش حرفی نزده بود.
بنابراین باپرویی پرسیدم:
–ببخشیدمی تونم در مورد همسرتون بپرسم؟
#پارت81
سرش راپایین انداخت و آهی کشیدوگفت:
– اون دیگه دستش از دنیا کوتاهه. لزومی نداره در موردش حرفی زده بشه.
خیلی کنجکاوتر شدم و گفتم:
–اگه ناراحت میشید خب نگید ولی دوست داشتم بدونم چه جور طرز فکری داشت.
پوزخندی زدو گفت:
– فکر خیلی چیز خوبیه.
بعد به روبه روش زل زد.
– من توی آموزشگاه باهاش آشنا شدم. شاگردم بود. اون اولش یه دخترمتین وچادری بود. بعد از مدتی اونطور که خودش می گفت احساساتش در گیر شده بود.
یک روز از من خواست که بیرون از آموزشگاه با هم حرف بزنیم. می گفت خیلی مهمه و حتما باید با من مشورت کنه. راستش اولش قبول نکردم ولی اصرارهاش رو که دیدم گفتم باشه، پس، من می رسونمت توی مسیر حرفت رو هم بزن. وقتی شروع به حرف زدن از علاقش نسبت به من کرد، خشکم زد. اونقدر پیش رفت که گفت اگه قبول نکنم خودش رو میکشه، حالابگذریم که چقدر کشمکش بینمون شد، تا بالاخره این ازدواج سر گرفت. خانواده اش مذهبی بودند ولی از نوع متعصبش، هنوز یک ماه از ازدواجمون نگذشته بود که کمکم تیپش تغییر پیدا کرد. وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت:
–خانوادهام من رو مجبور کرده بودند به چادر سر کردن، وگرنه خواست خودم نیست.
منم کاری بهش نداشتم می گفتم حجاب که فقط چادر نیست تو نباید مجبور باشی باید خودت انتخاب کنی، باید فکر پشت کارات باشه. تیپ جدیدش که با توجه به مد روز همش تغییر می کرد همه رو شوک زده می کرد. خب منم واقعا اذیت می شدم، ولی هیچ چیز زوری نمیشه. من فقط به روشهای مختلف راهنماییش می کردم...
با تعجب پرسیدم:
ــ اونوقت این راهنماییتون تاثیرم داشت؟
انگشتهایش را در هم گره زدو گفت:
–بی تاثیرم نبود، البته اجل مهلتش نداد.
وقت زیادی لازم بود.
خیلی مهمه که آدم ها اهل فکر باشند. زیادم نباید زوم کنیم روی اعتقاداتشون. البته خوبه هر دو رو داشته باشند. شاید ما رفتار ظاهری یک شخص رو ببینیم و بگیم چقدر با اعتقاده. ولی ممکنه مثل همسر من از روی اجبارتوی مقطعی از زندگیش باید اون رفتارو داشته باشه.
آهی کشیدو گفت:
– شناختن آدم ها کار ساده ایی نیست، بخصوص توی این دوره زمونه که بعضیها آفتاب پرست ونون به نرخ روز خور هستند.
ــ پس یعنی شما هم دوران سختی رو با همسرتون گذروندید؟
ــ سخت نمیشه گفت، همیشه برای داشتن روزهای خوش توی خانواده باید صبور بود، باید از بعضی خواسته هات بگذری.
وقتی همسرت حاضر نشه بگذره. این میوفته رو شونه ی خودت واونوقته باید از وجودت معدن معدن "صبر"استخراج کنی. وقتی از خواستت بگذری به خاطر خدا، خدا هم برات کم نمیزاره، خدارو شکرمن و همسرم روزهای خوب هم زیاد داشتیم.
وقتی از بالا به زندگی خودم نگاه می کنم می بینم واقعا این ازدواج قسمتم بوده .شاید خدا از طریق همین ازدواج خیلی چیزها رو می خواسته به من بفهمونه و شاید یه فرصتی به من و همسرم برای درست فکر کردن داده.
لبخندی زدم و گفتم:
–چقدر جالبه دیدگاهتون.
ــ به نظر من خدا مثل جور چین، زندگی همه ی آدم هارو چیده، فقط این پازل تیکه هاش به مرور زمان جلو راهمون قرار گرفته میشه. این دیگه اختیار خود ماست که درست انتخاب کنیم و هرکدوم روسرجاش بزاریم، تا به اون تصویر که هدف اصلی هستش برسیم.
گاهی که انتخاب اشتباه می کنیم شاید سالها طول بکشه متوجه بشیم کجای پازل زندگیمون اشتباه چیدیم.
با شنیدن صدای اذان گفت:
–ببخشید، سرتون رو درد آوردم.
ــ شما ببخشید حالتون خوب نبود من به حرف گرفتمتون.
همانطور که بلند میشد تا به طرف سرویس بره و وضو بگیره گفت:
–اتفاقا حالم خیلی بهتر شد.
چشم چرخواندم ریحانه نبود. در اتاقش شیشه به دست خوابیده بود، پتو را، رویش انداختم و به آشپزخانه رفتم. وضو گرفتم. بعد به سعیده پیام دادم تا بیاید دنبالم.
بعد از نمازم ظرف ها را شستم. سوپی که کمیل برایم ریخته بود. درقابلمه برگرداندم. این دودلی و استرس ها جلوی اشتهایم را گرفته بود.
کارم که تموم شد آماده شدم و نشستم روی صندلی و گوشیام رادستم گرفتم تا اگر سعیده تک زد متوجه بشوم.
کمیل ازاتاقش بیرون امدوبادیدن من پرسید؟ می خواهید برید؟
ــ بله، کارم تموم شد. خدارو شکر، شماهم بهترید. ریحانه هم خوابه. فقط آخر شب، وقتی خواستید بخوابید، هم خودتون دوباره از اون دم نوشه بخورید هم توی شیشه ی ریحانه بریزید با عسل.
نگاه قدرشناسانه ایی خرجم کرد و همانطور که به طرف آشپزخانه می رفت گفت:
– بعضی آدم ها مثل فرشته ها هستند. فکر می کنند وظیفشون فقط مهربونی کردنه، شما یکی از اون فرشته هایید.
با خجالت گفتم:
ــ من به خاطر خودم این کارو می کنم چون ریحانه رو دوست دارم، محبت بهش برام لذت داره.
ــ به خاطر همه چیز ممنونم. میرم سوئچ رو بیارم...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
20.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ ایران ما
🔹نماهنگی که شب گذشته مقام معظم رهبری از شبکه افق ملاحظه نمودند و مورد تقدیر و خرسندی ایشان قرار گرفت.
⭕ کارشناسان پزشکی اعلام کردند
۱-زیارت گاهها محدود شود.
۲-نمازجمعه تعطیل شود.
۳-مجالس مذهبی تعطیل شود.
۴-مراسم معنوی اعتکاف تعطیل شود.
و....
➖ وهمه علما قبول می کنند ودلیل شان این است که دکترها دراین موضوع تخصص دارند.
چون حفظ جان انسانها مهم است.
⭕اما اگر علما و مراجع تقلید که کارشناس دینی هستند وچند ده سال تحقیق و بررسی و تفسیر ومطالعه انجام داده اند، بگـویند :
➖ پارتی و فیلمهای ضد اخلاقی وبعضی از شبکه های فضای مجازی و ولنگاری و بدحجابی... را کنترل کنید، چون روح و جسم انسانها را آلوده به ویروسی میکند که تا چندین نسل فساد به بار میآورد و بنیان خانواده را از هم میپاشد و باعث طلاق و... میشه
آنوقت چه تصمیمی خواهید گرفت؟!؟؟!؟
⭕ حالا
از وقتی ویروس کرونا آمده، به شدت مراقب هستیم تا به ما سرایت نکند؛
روزی ۵۰ بار دستهایمان را میشوئیم؛
در و دیوار و دستگیرۀ درب و محیط کار و زندگی خود را ضد عفونی میکنیم؛
نزدیک کسی که مشکوک است نمیرویم؛
از حضور در اماکنی که احتمال آلودگی وجود دارد، میپرهیزیم و...
✅ این کارها تا حدودی عالی و لازم است؛
فقط یک نکته:
«تقوا» دقیقا یعنی همین؛
یعنی همینطور دقیق، مراقب پاکی قلبمان باشیم؛
از گناه و کارهای مشکوک به معصیت دوری کنیم؛
در معاشرت با افراد مشکوک به آلودگی مراقب باشیم؛
➖ از حضور در محافل آلوده به گناه بپرهیزیم؛
➖ و اگر آلوده شدیم، با استغفار و توبه، روح خود را شستشو دهیم.
⭕ یادمان باشد؛
اگر خدای نکرده ، کسی به ویروس کرونا مبتلاء بشه
نهایتا از زندگی دنیا محروم میشود
اما...
اگر قلب و جان و مال ما با گناه و حرام و فساد و... آلوده شود و دنبال پیشگیری و درمان نرویم، چه خواهد شد؟؟
چه به سر ما و نسلهای آینده ما می اید؟؟
فرزندان ونوه های ما و نسلهای بعد ازما به چه اسمی یاد میکنند؟؟
⭕ وقتی پزشکان دستورالعملهایی جهت آلوده نشدن به ما میدهند، گوش میکنیم و سریع به اشتراک میگذاریم؛
ولی حرف خدا و پیامبر و امامان که برای آلوده نشدن روح ماست را جدی نمیگیریم!
ای کاش حداقل به اندازۀ دنیای خود، نگران آخرت خود هم بودیم؛
و همانقدر که به سلامت جسم خود اهمیت میدهیم و حرف پزشکان را گوش میکنیم؛ دغدغۀ سلامت روح خود را داشتیم و سخنان خدا و دین برای «انجام واجبات» و «ترک گناهان» را رعایت میکردیم.
💠 وقتی خدا خندید!
پیامبر(ص):
ضحک ربنا من قنوط عباده
خداوند از ناامیدی بندههایش خندهاش میگیرد!
اگر همه درهای دنیا روی شما بسته شد، تازه باید مثل یوسف(ع) شروع کنید به دویدن
"حرکت"، راه را هموار میکند
راهها بسته میشوند، اما دستهای خداوند همواره باز است...
سلام دوستان
بیست و دومین روز از چله حدیث کسا
به نیت سیده سودابه میراییز است
به امید برآورده شدن حاجات همگی🙏🙏🙏🌸💐🌸💐
#حدیث
💚حضرت محمد(ص):
🔸سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا
از هر دری که بخواهند وارد بهشت میشوند:
1_کسی که خوش اخلاق باشد.
2_ کسی که هم در خلوت هم در حضور مردم
از خدا بترسد.
3_کسی که جر و بحث را رها کند،
حتی اگر حق با او باشد.
📚 اصول کافی'ج۲'ص ۳۰۰
💕💕💕
#پارت82
–نه دخترخالم میاد. شما زحمت نکشید.
ــ چرا به ایشون گفتید؟ مارو قابل نمی دونید؟
ــ این حرفها چیه؟ آخه شما حالتون خوب نیست، ریحانهام خوابه اذیت میشه. سعیده خودش بهم گفت می خواد بیاد دنبالم.
با روشن شدن صفحه ی گوشیام گفتم:
– سعیده امد، دیگه با اجازتون من برم.
مادر در حال سبزی پاک کردن بود، با دیدن من پرسید:
– چه خبر؟
ــ کنارش نشستم و گفتم:
–با نسخه ی شما خیلی بهتر شدن.
اونقدر که نطق بابای ریحانه باز شده بود.
با تعجب گفت:
–چطور؟
انگار منتظر همین سوالش بودم که سیر تا پیاز را برایش بگویم. حتی زنگ زدن های گاه و بیگاه آرش را هم از قلم نینداختم.
حرف هایم غرق فکرش کرده بود. در سکوت آخرین برگ های جعفری را از ساقه جدا می کرد.
پرسیدم:
–واسه آش فرداس؟
مادر جوابی نداد، انگار اصلا نشنید.
نمی دانم چرا انقدربه فکررفته بود.
سرم رابه بازویش تکیه دادم و گفتم:
–مامان جان، اون فقط نظرش رو گفت.
بالاخره هر کس هر جور که فکر میکنه زندکی میکنه دیگه.
سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت:
– تا تو لباس هاتو عوض کنی پاک کردن سبزیهام تموم میشه. بیا بشورو خردشون کن.
ــ کاش خرد شده می گرفتید.
ــ رفتم بگیرم نداشت. روزای تعطیل که اصلا سبزی پیدا نمیشه، اینم به خاطر فردا آورده بود. پاشو تنبلی نکن.
باخودم فکرکردم امروز دستگاه سبزی خردکن شدم، ظهرسبزی سوپ، حالا هم سبزی آش باید خردکنم.
ــ چشم مامانم. فقط اگه آرش دوباره زنگ زد جواب بدم؟
لبخندی زدو گفت:
– جواب بده ببین حرف حسابش چیه؟
ــ آخه شاید بگه بیا بریم بیرون حرف بزنیم.
ــ حالا فعلا تلفنی صحبت بکن باهاش ببین چی میگه.
لباسهایم را عوض کردم و گوشیام را از سایلنت در آوردم و همراه خودم به آشپزخانه بردم.
موقع خرد کردن سبزیها دوباره گوشیام زنگ خورد.
گردنم را چرخاندم تا ببینم کیه هم زمان چاقو به دستم اثابت کرد.
با گفتن آخ...مادر هراسان به سمتم امد وپرسید:
– بریدی؟
دستم رازیرشیر آب گرفتم و گفتم:
– بد جور...احساس می کردم قلبم روی یک تاب نشسته و زنگ تلفن هم دستی است که هلش می دهد وهرلحظه محکم تر...مادر نگاه گذرایی به صفحهی گوشی انداخت و لبخندمحوی زدوگفت:
– تو برو یه کم زرد چوبه بریز روش ببندش، من خودم بقیهاش رو خرد می کنم.
در حال بستن انگشتم بودم که صدای پیام گوشیام باعث شدنیمه رهایش کنم.
با دیدن اسمش، با خودم گفتم حتما دلخورشده وپیام داده.
ولی وقتی بازش کردم، دیدم نوشته:
– همین صدای بوق خوردن گوشیتم آرومم می کنه.
درد انگشتم کلا یادم رفت و برای چند دقیقه بی حرکت فقط به پیامش نگاه می کردم.
نوشتم:
– موقعیتش نبود که جواب بدم.
فوری جواب داد:
– الان می تونید صحبت کنید؟
نوشتم:
– اگه کوتاه باشه، بله.
به ثانیه نکشید که گوشیام زنگ خورد، از این همه سرعت جا خوردم.
زل زده بودم به اسمش، که روی گوشیام افتاده بود. انگارتمام وجودم شده بود قلب و می تپید.
ــالوو...
آنقدر ذوق زده سلام کرد که یک لحظه خنده ام گرفت، ولی خودم را کنترل کردم و آرام جواب دادم.
با همان ذوق گفت:
–اگه بدونید چقدر نذرو نیاز کردم تا گوشیتون رو جواب بدید.
با حرفش در دلم قند آب شد.
– امرتون؟
احساس کردم تمام ذوقش کور شد، چون سکوتی کردو گفت:
–فقط ازتون می خوام یه جلسه با هم حرف بزنیم. من با خانوادم صحبت کردم، اگه سختتونه بیرون دوتایی حرف بزنیم، اجازه بدید برای آشنایی بیاییم خدمتتون تا...
حرفش را بریدم:
–وقتی خودمون به نتیجه نرسیدیم چه کاریه خانواده هارو تو زحمت بندازیم؟
نفسش را محکم بیرون دادوگفت:
–خب پس چیکار کنیم؟ شما بگید.
بی معطلی گفتم:
– صبر.
اونم بی معطلی پرسید:
– تاکی؟
ــ من باید فکر کنم.
ــ یعنی حتی واسه با هم حرف زدنم باید فکر کنید؟
ــ خب تقریبا می تونم حدس بزنم چی می خواهید بگید.
بعد ازچند لحظه سکوت گفتم:
آقا آرش.
ــ با ذوق گفت:
–جانم
این جانم گفتنش برای یک لحظه تکلم را از من گرفت...برای این که لرزش صدایم لو نرود مجبور شدم سکوت کنم.
ــ چی می خواستید بگید؟
گوشی را از دهانم فاصله دادم و نفس عمیقی کشیدم.
– لطفا در مورد من دیگه با کسی حرف نزنید. کار درستی نبود با آقای معصومی در مورد من حرف زدید. من به یک شرط دوباره باهاتون حرف میزنم، که هر چی جوابم بود شما همون رو قبول کنید و دیگه از دیگران کمک نگیرید.
جوابی نداد، وقتی سکوتش را دیدم ادامه دادم:
–می تونید فکر کنید بعدا جواب بدید.
ــ آخه اگه من با آقاکمیل حرف نزده بودم که شما الان جوابم رو نمی دادید. من خوشبختتون می کنم، شما نگران چی هستید؟
نگران این که خوشبختی از نظر شما اون چیزی نباشه که ...
حرفم را برید و گفت:
–باشه، هر چی شما بگید، من راضیتون می کنم. هر کاری که لازمه و شما صلاح می دونید انجام میدیم.
ــ حتی اگه به ضررتون باشه؟
#پارت83
ــ شما هیچ وقت به ضرر کسی راضی نمیشید. باتعریف هایی که آقاکمیل از شما کرد، فهمیدم شما برای من از سرم هم زیادید، ولی... سکوت کوتاهی کردو آرامتر ادامه داد:
– بر من منت بگذارید بانو...
انگار ذوقش دوباره برگشته بود. مکثی کردم و گفتم:
– آقا آرش لطفا قبل از هر صحبتی خوب فکراتونو بکنید، لطفا برای یک روز هم که شده احساستون رو بزارید کنار با منطق به این موضوع فکر کنید. اگه شما بخواهید با کسی مثل من زندگی کنید ممکنه براتون سخت باشه ها، البته منظورم برای شما با این تفکر ممکنه سخت باشه. همینطور این سختی برای منم هست، حتی برای خانواده هامونم ممکنه سخت باشه. لطفا تا وقتی قرار بزاریم واسه حرف زدن همه ی جوانب رو بسنجید.
بااجازتون من دیگه باید قطع کنم...
ــ خیالتون راحت باشه. من فکرام رو کردم.
ــ فعلا خداحافظ.
ــ به خانواده سلام برسونید. خداحافظ.
گوشی را روی تختم انداختم. نمی دانستم باید چکار کنم. هنوز خوب آرش را نمی شناختم، نمی دانستم خانوادهاش چه تفکری دارند.
هر چه فکر کردم به این نتیجه رسیدم که تنها راه، آشنایی بیشتروشناخت بیشتره. می دانستم ما هیچ وجهه مشترکی باهم نداشتیم، ولی حرفهای کمیل هم فکرم را مشغول کرده بود.
آنقدر برای زندگی آیندهام در ذهنم برنامه داشتم، ولی نمی دانم چرا وقتی آرش را در کنارم تصور می کنم رسیدن به آنها را سخت و دست نیافتنی می بینم.
نمی دانستم قبول کردن آرش درست است یا رد کردنش...
نیت کردم هفته ی بعد سه روز روزه بگیرم تا خدا راهی را جلوی پایم قراردهد.
روز سیزده بدر، خانوادهی خاله به خانهی ماامدند.
پدر سعیده مرد آرام و کم حرفی بود، برای کشیدن سیگارش گاهی بیرون میرفت و برمی گشت. چون می دانست مادرم به دود سیگار چقدر حساس است.
سرش را با تلویزیون نگاه کردن گرم می کرد.
سعیده یک خواهرو برادر کوچکتر از خودش داشت، که مدام سر به سر هم می گذاشتند و مارا می خنداندند.
بعد از ناهار، همه با هم کمک کردیم ظرف ها را شستیم و جمع و جور کردیم.
پدر سعیده به اتاق رفت، تا چرتی بزند.
اسرا پیشنهاد داد اسم فامیل بازی کنیم. دوگروه تشکیل دادیم خانواده ماو خاله. مسعود برادر سعیده هم داور شد.
بازی را از حروف های سخت شروع کردیم. اولین حروف را مسعود "ژ" انتخاب کرد.
مادر دستش فرز بود و ما زودتر تمام کردیم.
وقتی داور چیزهایی راکه آنها نوشته بودند را خواند، همه از خنده روده بر شدیم. مثلا: اشیا را نوشته بودند، ژاکت مصنوعی...اسرا گفت:
– خاله جان ژاکت خودش شیء حساب میشه دیگه...خاله با خنده گفت: –مصنوعیش واسه محکم کاریه خاله. یااسم حیوان را نوشته بودند ژانگولر...اسرا همانطور که از خنده روی پایش میزد گفت:
–خاااله...این که حیوان نیست، اداهای شعبده بازا یا اونا که میرن رو طناب رو میگن.
خاله قری به گردنش دادو گفت:
– وا اسرا خانم فکر کردی ما نمیدونیم حیون از "ژ" میشه"ژوژه" اگه درست می نوشتیم که اینقدر نمی خندیدید، ما خودمونو فنا کردیم خاله. اسرا ذوق زده رفت کنار خاله نشست و گفت:
–من با گروه خاله اینا، سعیده تو برو با ماما اینا...اینجا بیشتر خوش می گذره...
حدود یک ساعتی بازی کردیم که همه اش به خنده گذشت.
بعد از آن خاله برایمان کلی از خاطرات بچگیاش با مادر تعریف کرد.
حرفهای خاله که تمام شد، سعیده سرش را روی شانه ی مادر گذاشت و گفت: –خاله برامون شعر می خونی؟
مادر بوسه ایی روی موهای سعیده زدو گفت:
– از هر کی می خوای بخونم برو کتابش رو بیار، تو کتابخونس خاله.
سعیده رفت و با دیوان شهریار برگشت. مادر کتاب را باز کردو نگاه عمیقی به صفحه ی کتاب انداخت، بعد نفسش را بیرون دادوشروع کرد به خوندن کرد.
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم
نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم
همه به کاری و من دست شسته از همه کاری
همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم
خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل
در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم
اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری
تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم
چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست
ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم
به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی
اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم.
مادر با لبخند نگاهی به جمع انداخت. همه تو حال و هوای خودشان بودند. کتاب را بست و بلند شد و گفت:
– بچه ها برم براتون میوه بیارم.
آقا یوسف هم از خواب بیدار شد و گفت:
– چایی داریم؟
مادر از آشپز خانه گفت:
– الان دم می کنم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد....
═══♥️⚜♥️═══
عقل، درس حذر از عشق بہ دل،ها مےداد
زیرِلب گفٺ دلم:
خسٺہ نباشے اسٺاد
......................
═══🍂☕️🍂═══
#سعٻـدسلٻـمانپـور
═🌸🍃════
#اسموتی_موز_کره_بادام_زمینی
دو عدد موز رو پوست بکنید
وبیست الی نیم ساعت بزارید
فریزرتایخی شه نخواستید
خیلی سرد باشه نزارید فریزر وهمونطور بریزید
داخل مخلوط کن یک پیمانه شیر ونصف پیمانه کره بادوم زمینی ☺
ونصف پیمانه خامه صبحانه
هم بریزید وخوب میکس کنید وداخل لیوان ریخته روشو
با چند حلقه موز وکره بادام زمینی تزیین
ونوش جان کنید وحالشو ببریددد
🍲 @bebinobepaz
🚨 همه میگن کاش جلوی کرونا رو تو همون چین میگرفتن تا وارد کشورهای دیگه نشه. حالا میفهمیم چرا جلوی #داعش رو تو همون سوریه و عراق گرفتند!
🌷شادی روح شهدای مدافع حرم صلوات
✍ تخریبچی
🚨تخریبچی، کانال اخبار خاص
🆔 @takhribchi110
🆔 @takhribchi110
سلام همراهان🌺🌺🌺💐💐💐
بیست و سومین روز از ماه رجب هم از راه رسید
حدیث کسا امروز به نیت برآورده بخیر شدن حاجات خانم سیده رقیه حاجی اسدی
به برکت صلوات بر محمد وال محمد🌸🌸🥀🥀💚
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#قسمت95
#استقبال_گرم_از_مؤمن
🔰🔰🔰
🌸 امام سجاد علیه السلام فرمودند؛ هر کس به برادرش #خوشامد بگوید، خدا تا روز قیامت برایش خوشامدگویی می نویسد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
❤️ خانوم خونه ❤️
👈 #یادمون_باشه هر چقدر استقبال از مؤمنین خوبه، استقبال از همسر خوبتره
👌👌 #یادمون_باشه توی این دنیا هیچ معامله ای بهتر از معامله با خدا نیست، اینکه فکر کنی یه نفر بهت کم محلی کرد پس موقعی که دیدی ش بهش کم محلی کنی و ازش استقبال نکنی، شاید ظاهراً یک نفعی هم برایت داشته باشد ولی ضرر آن بیشتر است چرا که معامله بزرگتری را از دست داده ای ؛ #معامله_با_خدا
✏️ #یادمون_باشه برای استقبال از اعضای خانواده و نزدیکان و اقوام و دوستان می شه برنامه داشت🔰
👈 مثلاً برای استقبال از پدر و مادر ، #دستی_بوسی یادت نره ، یا برای استقبال از همسر و بچه ها #غافلگیر کردن یادت نره...
🔔🔔 این روزا رو یادمون نره که چقدر تشنه حداقل رفت و آمد و مصافحه و دیده بوسی ها هستیم ، نعمتهایی رو که داریم #شکر کنیم و کفران ها مون رو #استغفار.
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
👆👆راحت و ساده ثواب جمع کنیم و محبوب خدا شویم 😌🌹..به همین سادگی😉...به همین خوشمزگی😋
🚨 عالم ملکوت به ما کمک کن!
🔷 صفحه اول امروزِ روزنامه نیویورک پست آمریکا
🔷 این عبارت برای وقتی بکار میرود که دچار مشکل هستند.
🔻 پ.ن: قابل توجّه سلبریتیهای وطن فروش و مسیح علینژاد اگر سوژه میخواهید برای تعریف از ملکوت و دعا سوژهی خوبیه
✍ تخریبچی
🚨تخریبچی، کانال اخبار خاص
🆔 @takhribchi110
🆔 @takhribchi110
🚨پاسخ به شبهات کرونائی امیرحسین رستمی
🔺اتهامات کرونائی امیرحسین رستمی حرف جدیدی نداشت. سیاهه ای که مدتهاست رسانه های سعودی و انگلیسی مطرح می کنند و احتمالا در ذهن برخی از هموطنان نیز به صورت شبهه مطرح است. البته قطع برنامه هم عجیب بود و غیرحرفه ای. شبهه را باید پاسخ داد نه اینکه سیم برنامه را چید. دقت کنیم که مواضع سلبریتی ها، هیچی ثمره ای نداشته باشد یک نشانه است از حرف مردم کف خیابان.
🚨و اما مرور چند شبهه.
می گوید: وزارت بهداشت در کنترل کرونا کوتاهی و پنهانکاری کرده است.
دقیقا مبنای این ادعا چیست؟ باید چه می کردند که نکردند؟ دقیقا کدام کشور چه کرده است که الگوی این بازیگر محترم است؟ آیا 162 کشور دیگر نیز اهمال کردند؟ اگر اغلب کشورها بنا بر گزارش های رسمی رسانه های خودشان و سازمان جهانی بهداشت پنهانکاری کرده اند، مسئولین وزارت بهداشت دو ساعت بعد از مطلع شدن خبررسانی کردند. اینکه قبل انتخابات چنین خبری با علم بر اثرگذاری بر مشارکت منتشر می شود گواه صداقت نیست؟ رسانه های داخلی و مسئولین را باور ندارند، تائید و گزارش سازمان بهداشت جهانی هم ملاک نیست؟
🔺می گوید: چرا یک شهر و کشور قرنطینه نشد.
چه کسی گفته قرنطینه جواب می دهد؟ چه کسی گفته تنها راه، همین راه است و جز این نیست؟ اگر قرنطینه جواب می داد چرا چین با حکومت نظامی و برقراری سنگر در شهر ویروس را به 160 کشور دیگر صادر کرد؟ چرا ایتالیا قرنطینه کرد وبعد نیمه کاره و ناقص رها کرد؟ چرا جواب نگرفت؟ چرا بقیه کشورها همراهی نکردند؟ اگر مختصری اخبار مواجهه کشورها با کرونا را مرور می کردند چنین ادعائی نداشتند.
🔺می گوید: چرا پروازهای ماهان لغو نشد.
کدام پرواز؟ چرا بدون بررسی، سیاهه های ضدانقلاب را تکرار می کنیم؟ ماهان تنها با درخواست وزیر بهداشت مبنی بر بازگرداندن دانشجویان نخبه و هموطنان ایرانی گرفتار آمده در چین، مبادرت به انتقال دانشجویان در شرایط خاص و ویژه پزشکی نمود که مشخص شد هیچیک از دانشجویان و پرسنل پروازی مبتلا به کرونا نشده اند. پروازهای دیگر نیز هیچ کدام مسافرتی نبوده است و دهها تن اقلام پزشکی شامل کیتهای تشخیصی، لباسهای محافظتی، تیم پزشکان متخصص چینی، دستگاه اکسیژنسنج، دستگاه اکسیژنساز و سایر اقلام پزشکی و دارویی را از مبدأ چین و با رعایت ضوابط سازمان بهداشت جهانی به ایران منتقل کرده است. نباید انجام می داد؟ اگر این تجهیزات وارد ایران نمی شد عواقبش را چه کسی پاسخگو بود؟
🔺می گوید: چرا فیلترینگ؟
خب. اولن ارتباطش به کرونا؟ دوم اینکه عجیب است کسی برای سلامتی جسم افراد معتقد به قرنطیه و اجبار و نظامی گری باشد اما برای سلامت و امنیت فکری و جسمی مردم فیلترینگ را منکر شود. آنهم در چنین شرایطی که به گواه شرایط موجود، رسانه های خارجی و ضدانقلاب کمر بستند بر تلفات بیشتر کرونائی در ایران.
🔺اما بدترین بخش سخنان جایی بود که گفت اگر مردم ایران شبیه مردم دنیا فروشگاه ها را غارت نکردند، بدلیل فقر و بی پولی است. این میزان شیفتگی به غرب و این قدر خودحقیرپنداری باور پذیر نیست. کمتر پیش می آید یک نفر تا این اندازه خود و ملت را حقیر بداند که نقاط مثبت رفتار و سبک زندگی مردمش را هم اینطور زشت و زننده تصویر کند.
"محسن مهدیان"
__________________
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
#راز_همسرداری
#احترام_متقابل
🔵 خانوم خونه
🔺احترام شوهر رو همیشه حفظ کنید. مخصوصاً مردها پیش خانواده خودشون یه غروری دارن.لطفا پیش اونها و بچه هاتون ، با همسرتون بحث نکنید وسعی کنید اصلا باهاش مخالفت نکنید(میدونم سخته اما شدنیه🙃) . آقایون حداقل تو خونه خودشون دوست دارن پادشاهی کنن😜
🔵آقای خونه
🔺همونطور که دوست دارید پادشاه🤴خونه باشید، شما هم مثل یک ملکه با همسرتون رفتار کنید👸 مطمئن باشید بازخورد مثبت این رفتار،بیشتر از همه شامل حال خودتون میشه😉💘
موضوع: #همسرداری
نوع محتوا: #استدلالی
مخاطب: #محجبه #کم_حجاب
رده سنی : #جوان #بزرگسال
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓