لطفا سخن حضرت آقا را به طور کامل در توییت ها و کانالهایتان نشر بدید!
ایشان فقط نفرمودند با بستن بودجه سنگین مخالفم.
بله ، کاملا کلام درست و صحیح ، مثل همیشه .
اما لطفا به بعدش هم توجه کنید که فرمودند «من به مسئولینش که بودجه باید به دست آنها برسد اعتماد دارم» و حتی اسم چند تا نهاد مهم را میبرند.
پس لطفا طوری منقطع ، کلام ایشان را منعکس نکنید که ملت فکر کنه همه دزد هستند و همه مسئولین نشستند بودجه سنگین بستند تا به نون و نوایی برسند.
و یا جوری حرف نزنید که مخاطب برداشت کنه که کلا بودجه های فرهنگی در جای خوبی مصرف نمیشه و همه ارزشی ها در حال سواستفاده هستند.
آقا بسیار حکیمانه و مدبرانه فرمودند «بودجه های بی نام و نشان غالبا هدر میرود»
نه هر بودجه ای که در امور فرهنگی کشور هزینه میشود.
👈 از مهم ترین و با اولویت ترین مصادیق جهاد تبیین، جلوگیری از تحریف کلام رهبر فرزانه انقلاب میباشد.
مثل همین جا که حضرت آقا سه مرتبه از اعتمادشان به مسئولینی سخن گفتند که قرار است بودجه به دست آنها برسد.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
۲۰ اسفند ۱۴۰۰
✔️ دقیقا کجا ؟!
۱. مشهد ؛ کانون مناقشات اخیر
۲. حرم مطهر ؛ کانون توجهات
۳. ورود سلاح سرد علی رغم تفتیشات
۴. انتخاب سه نفر آخوند
۵. در صحن و زاویه ای که بیشترین فاصله به عوامل انتظامی و تیم پزشکی و آمبولانس دارد
۶. مثل همیشه شلوغ نیست و ریسک عملیات را بالاتر میبرد
✔️ ضارب کیست ؟
۱. یک نوجوان!
۲. حدودا پانزده ساله
۳. که بلد است در کمتر از بیست ثانیه، سه نفر را با چاقو بزند و در برود
۴. نه تنها در چهره اش ندامت نیست، بلکه ترس هم نیست و وسط مشت و لگد مردم، تا بتواند از خود دفاع هم میکند
۵. از محله ای که عده ای در آن برای پیروزی طالبان جشن گرفته بودند
۶. تنها و بی کس هم نیست و حداقل چهار نفر در دو ساعت اول پس از عملیات، مظنون تشخیص داده شده و دستگیر میشوند.
✔️ با چه وسیله ای؟
چاقویی نسبتا بزرگ و منقش به ذکر که در کلیپ های گروه های تکفیری از آن برای ذبح افراد بیگناه استفاده میشود.
و نکات دیگر ...
👈اولا قطعا این عملیات، کور نبوده.
حتما نباید فرد خاصی از قبل نشان کرده باشند که بگوییم عملیات کور نبوده.
👈 ثانیا خیلی هم حساب شده بوده.
حداقل تیم برنامه ریز، در رصد و انتخاب لوکیشن و زمان، بد عمل نکرده.
👈 ثالثا نکات فرا متن زیادی در این شکل از عملیات وجود دارد.
هم از این طرف و ضعف های مشهود و غیر قابل انکار خودمان. (که بگذارید دهانمان بسته باشد.)
و هم از آن طرف و انتخاب آن نوع المان ها و این تیپ جک و جانوران.
برای شهید شدن وقت هست
کسی هم از کشته شدن در لباس مقدس روحانیت و سربازی امام عصر ارواحنا فداه نمیترسه
چه بی هوا بزنن
و چه درگیر بشیم
برای هر نوع پلن احتمالی آماده ایم
اما
#لطفا_ساده_نگذریم
حمله به روحانیت، چه شیعه و چه سنی، از معنا و مفهوم خاصی برخوردار شده و صرفا به دلخوری از وضع موجود و شر و ورهایی که لیبرال ها امروز در توییتر بافتند برنمیگردد.
ارواح مطهرشان شاد.🌷
همنشین با قرآن و عترت
و عرض تسلیت به خانواده های محترم معزّی و علما و روحانیت بزرگوار مشهد علی الخصوص نماینده محترم ولی فقیه و همچنین تولیت محترم آستان قدس.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
۱۷ فروردین ۱۴۰۱
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا گشت ارشاد جواب داده ؟!
پاسخ جالب استاد رحیم پور ازغدی👆
بله که جواب داده. اگر نبود، به شما میگفتم وضع چه میشد!
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
✔️ مدت ها پیش این مطلب را شنیده بودم اما یادم رفته بود تا اینکه در یکی از منابع دیدم. لذت بخش بود. گفتم لذتش را با شما تقسیم کنم:
سلیمه کاتب گوید: یکی از خطبای متوکّل ملقب به ((هریسه )) به متوکّل گفت : تو با هیچ کس آنگونه که در مورد علی بن محمد رفتار می نمایی ، رفتار نمی کنی . وقتی او وارد خانه تو می شود همه به او خدمت می نمایند و همواره برای ورود او پرده را کنار می زنند.
متوکّل به همه درباریان دستور داد که برای آن حضرت خدمتی نکرده و پرده را کنار نزنند.
کسی خبر داد که علی بن محمد علیهم السلام وارد خانه می شود، پس کسی بر آن حضرت خدمت نکرده و پرده را در برابرش کنار نزد. وقتی امام هادی علیه السلام وارد شد، بادی وزید و پرده را کنار زد و حضرت وارد شد و موقع خروج هم ، چنین شد.
متوکّل گفت : پس از این برای او پرده ها را کنار بزنید، دیگر نمی خواهم باد برای او پرده را کنار بزند.
👈 پ ن: اگه کسی عزیز کرده خدا باشه اینجوری هواشو داره.
نمیذاره عزتش با بادمجون دور قابچین ها کم بشه.
با کسی که خدا خواسته ببرتش بالا، حتی شوخی هم نمیشه کرد، چه برسه به اینکه بخوای اذیتش کنی! همچین خدا جلوی همه دهنتو میزنه که دیگه به خیالت هم نیاد که بخوای عذابش بدی.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
۵ بهمن ۱۴۰۱
مادربزرگم با وحشت گفت: یعنی آن مرد قرار است در گودال زیرزمین حبس شود؟! فکر نمیکردم خانه ام زندان شود و از حالا من و تو و بچه ها بشویم زندان بان!
سندی گفت: حق ندارید به طرف مطامیر بروید. روزی نصف نان و جرئه ای آب از بالا ... از سوراخی که از درش ساخته ایم، به قعر آن بینداز و برو!
مادربزرگم میگفت از وقتی آن مرد در سیاه چال خانه ما حبس شد، قلبم آرام و قرار نداشت. وقتی سندی در خانه نبود، به نزدیکیهای زیرزمین میرفتم. هر روز آن مرد، وقتی از عبادتهایش فارغ میشد، با سوز و آه، شروع به خواندن ابیات و اشعاری میکرد که جان را میسوزاند. در یکی از ابیاتش خود را موسی بن جعفر معرفی کرده بود. مادر بزرگم به مادرم گفته بود که شنیدم که چند مرتبه در اشعارش خود را موسی بن معرفی کرد.
روزها از پیِ هم میگذشت و مادربزرگم هر روز، به محض رفتن سندی از خانه، خود را به پشت درِ مطامیر میرساند و به مناجات و اشعار موسی بن جعفر گوش میداد. تا این که کمکم طبع شعر مادربزرگم گل کرد و شروع به سرودن اشعاری در مناقب موسی بن جعفر کرد. مادرم میگفت وقتی مادرش برای آنان لالایی میخوانده، از موسی بن جعفر میگفته. از اجداد معصومش که در اشعار موسی بن جعفر بوده برای مادرم و دیگر بچه هایش میخوانده. تا این که این طبع لطیف را سینه به سینه از مادربزرگم به مادرم و از مادرم به من منتقل شد و به همین خاطر است که اکثر اشعارم در مدح موسی بن جعفر است.
هر کدام از شاگردان طکشاجم خود را به گوشه ای از کلاس درس انداخته بود و مشغول ناله و گریه بودند. اما از آن روایت جانسوز، خودِ طکشاجم که در سنین پیری به سر میبرد، بیشتر از همه خُرد شده بود و اشک میریخت.
وقتی شاگردان کنار رفتند و طکشاجم میخواست از مسجد خارج شود این جملات را زیر لب میگفت و آهسته آهسته قدم برمیداشت و مسجد را ترک کرد: «اگر آن مادربزرگ نبود، اگر محبت آن زندانی در قعر سجون به دل مادربزرگان نمیافتاد ... نه ما طعم اسلام میچشیدیم و نه لذت شیعه بودن ... و نه سینهمان مملو از علوم آل محمد میشد. رحمت و غفران الهی به آن مادربزرگ و آن لالایی ها و ... درود بی حد و حصر پروردگار عالم به موسی بن جعفر و اجداد و اولاد طاهرینش.»
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
مادربزرگم با وحشت گفت: یعنی آن مرد قرار است در گودال زیرزمین حبس شود؟! فکر نمیکردم خانه ام زندان شود و از حالا من و تو و بچه ها بشویم زندان بان!
سندی گفت: حق ندارید به طرف مطامیر بروید. روزی نصف نان و جرئه ای آب از بالا ... از سوراخی که از درش ساخته ایم، به قعر آن بینداز و برو!
مادربزرگم میگفت از وقتی آن مرد در سیاه چال خانه ما حبس شد، قلبم آرام و قرار نداشت. وقتی سندی در خانه نبود، به نزدیکیهای زیرزمین میرفتم. هر روز آن مرد، وقتی از عبادتهایش فارغ میشد، با سوز و آه، شروع به خواندن ابیات و اشعاری میکرد که جان را میسوزاند. در یکی از ابیاتش خود را موسی بن جعفر معرفی کرده بود. مادر بزرگم به مادرم گفته بود که شنیدم که چند مرتبه در اشعارش خود را موسی بن معرفی کرد.
روزها از پیِ هم میگذشت و مادربزرگم هر روز، به محض رفتن سندی از خانه، خود را به پشت درِ مطامیر میرساند و به مناجات و اشعار موسی بن جعفر گوش میداد. تا این که کمکم طبع شعر مادربزرگم گل کرد و شروع به سرودن اشعاری در مناقب موسی بن جعفر کرد. مادرم میگفت وقتی مادرش برای آنان لالایی میخوانده، از موسی بن جعفر میگفته. از اجداد معصومش که در اشعار موسی بن جعفر بوده برای مادرم و دیگر بچه هایش میخوانده. تا این که این طبع لطیف را سینه به سینه از مادربزرگم به مادرم و از مادرم به من منتقل شد و به همین خاطر است که اکثر اشعارم در مدح موسی بن جعفر است.
هر کدام از شاگردان طکشاجم خود را به گوشه ای از کلاس درس انداخته بود و مشغول ناله و گریه بودند. اما از آن روایت جانسوز، خودِ طکشاجم که در سنین پیری به سر میبرد، بیشتر از همه خُرد شده بود و اشک میریخت.
وقتی شاگردان کنار رفتند و طکشاجم میخواست از مسجد خارج شود این جملات را زیر لب میگفت و آهسته آهسته قدم برمیداشت و مسجد را ترک کرد: «اگر آن مادربزرگ نبود، اگر محبت آن زندانی در قعر سجون به دل مادربزرگان نمیافتاد ... نه ما طعم اسلام میچشیدیم و نه لذت شیعه بودن ... و نه سینهمان مملو از علوم آل محمد میشد. رحمت و غفران الهی به آن مادربزرگ و آن لالایی ها و ... درود بی حد و حصر پروردگار عالم به موسی بن جعفر و اجداد و اولاد طاهرینش.»
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
🔷 سال 120تا 128 قمری
جابر بن یزید جُعفی به دستور امام باقر عليه السلام خود را به ديوانگي زد و در صحن مسجد كوفه بچه ها را دور خود جمع ميكرد. اتفاقاً چند روز از جريان جنون جابر نگذشته بود كه از سوي هشام بن عبدالملك به والي كوفه فرماني رسيد كه: «جابر بن يزيد جعفي را گردن بزن و سرش را پيش من بفرست!»
والي كوفه پس از قرائت نامه از اطرافيانش درباره جابر پرس و جو كرد. آنان گفتند: «او مردي فاضل، دانشمند و محدث و اهل بحث و نظر است، ولي اخيراً ديوانه شده و اينك در صحن مسجد همراه بچه ها، اسب سواري مي كند.» والي شخصاً موضوع را تعقيب كرد و ديد كه جابر، سوار بر چوبي شده و بازي مي كند. وقتی دید جابر در سر پیری به چه روزی افتاده گفت: «سپاس خدا را كه مرا از قتل اين مرد رهايي بخشيد.»
🔷 سال 180 تا 190 قمری
نیمه شب، بهلول با امام کاظم علیه السلام در حاشیه شهر به طور مخفیانه ملاقات کرد. بهلول گفت: «به امر شما با ده نفرشان مناظره کردم.»
-بله. خبر پیروزی تو به دربار عباسیان رسیده. این کار تو سبب از رونق افتادن تمام آن ده نفری شد که کاندید ریاست دستگاه قضای عباسیان بودند.
-بله. شکست و عجز آنها در نزد مردم و شاگردانشان محرز شد.
-به زودی این مقام را به تو پیشنهاد میکنند.
-لابد تا پس از این که مرا به این مقام منصوب کردند، بتوانند از من حکم قتل شما را بگیرند و اینگونه شیعه را وادار به امام کُشی کنند.
-هم این، و هم این که تو را سپر همه اعتراضاتی کنند که از سوی شیعیان و علویان به عباسیان میشود.
-تکلیف چیست سرورم؟
-به سیره استادت ... جابر بن یزید جعفی عمل کن.
دو روز گذشت. ماموران حکومتی با جوایز و هدایای فراوان به خانه بهلول رفتند. وقتی در زدند، فرزندش در را باز کرد.
-با پدرت ... فخر شیعیان ... قاضی القُضات عباسیان کار داریم.
-پدرم قاضی القُضات شد؟ عجب!
-چرا تعجب میکنی؟ انگار از مقام و منزل علمی و معنوی پدرت بی خبری!
-بی خبر نیستم. اما بهتر است نگاهی به پشت سرتان بکنید.
وقتی همه رو برگرداندند، دیدند بهلول لباس کهنه ای به تن کرده و مثلا بر چوب بزرگی سوار شده و او را هی میکند. فرماندهی که خیال میکرد از آن روز وظیفه اش محافظت از قاضی القُضات عباسیان خواهد بود، با تعجب پرسید: «جناب بهلول چه میکنید؟! این خلاف شان شماست!»
بهلول جواب داد: «مگر کوری؟ خلیفه بازی میکنم!»
فرمانده با تعجب پرسید: «پس کو خلیفه؟!»
بهلول اشاره به چوبی کرد که لای پایش قرار داده بود و او را هی میکرد. گفت: «اینا. الان من سوار خلیفه ام و ساعتی دیگر، خلیفه سوار من خواهد شد.»
و این چنین بود که فرمانده ناامید شد و خبر دیوانگی بهلول را به دربار رساند. و از آن روز، بهلول تا ده سال، یعنی تا سال 190 هجری، با زبان و هیبت دیوانگان، از هر فرصتی برای بی آبرو کردن عباسیان استفاده کرد تا اینکه با همان حال از دنیا رفت.
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
برای مردم
برای کشور
برای سُفره های خالی و
برای حال بهتر
برای اون شبی که بنزین...
برای نیامدنِ کسی
که شنبه فهمید
برای خنده های روی اعصابِ
برای نیامدن یکی بدتر ...
برای ندیدنِ صفهای مرغ و ...
برای ندیدنِ صف برنج و شکر ...
برای ندیدن روزایی که روغن ...
نداشتیم و
برای نخریدن به قیمتِ فزون تر...
برای اونایی که سرمایههاشون
با گرونیِ بورس و دلار و ارز سوخت...
فیالمثل با دلار سه تومن اومدن و
دادن با دلار سی تومن گرونتر...
برای ۸۰۰ تا کشته کرونا
برای تعطیلی مدارس و جاده ها
یادته که نفت ما اینقدر نخریدن
که رسید فروش ما به روزی ۲۰۰ هزار تا
برای دختر بیکار وزیر روحانی!!
یادته نساختن مسکنِ آخوندی
برای بیکاری هفت تپه و ارج و هپکو
یادته مدیریت سیل از اتاقِ روحانی؟!!
یادته ظریفی که گفته بود
بلده زبان دنیا از خودش قشنگتر
یادته که فرداش تو مونیخ...
مونده بود بدون سوختِ برگشت؟!!!
برای اونایی که
هشت سال از جوانیشون
حتی آب و نونشون
گره زدند به برجام
برای قیمتای نجومی
که هر روز و ساعت
میریخت از من و تو
برگات و برگام
یادته که ۶۰ تُن طلا تو دو سال
حیف و میل و خورده شد و یه آبم روش
یادته قطعی مکرر آب اهواز و ...
یادته این چیزا
یا میگی یادم تو را فرامووووووش؟!
برای مردم و
برای کشور
برای خودرو
برای صنعت
برای موشک
برای عزت خاک و
جان و مال و زندگیمون
با رأی ندادن به #پزشکیان و
به خونه فرستادن ظریف و آخوندی
میگم یه #نه بزرررررگ
به ادامه راه #روحانی
✍ نویسنده: #حدادپور_جهرمی
#انتخابات
#نه_به_ادامه_راه_روحانی
#نه_به_پزشکیان
#حماسه_حضور
#مشارکت_حداکثری
#حضور_حداکثری
🇮🇷 رأی ما #جلیلی 🇮🇷
#لطفا_نشر_حداکثری
#لطفا_نشر_حداکثری
کانال #دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
۱۰ تیر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین کلیپی که برای اهمیت کار تیمی و تشکیلاتی میتوان دید، این کلیپ است.
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
۱ شهریور ۱۴۰۳
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ ️رهبر انقلاب در نخستین دیدار دولت چهاردهم: آقای رئیس جمهور برای انتخاب وزیران با من مشورت کردند. برخی را تایید و برخی را هم تاکید کردم. تعداد زیادی را هم نمیشناختم و نظری نداشتم.
👈 این بیان نورانی حضرت آقا مؤید کلام رئیس جمهور محترم در مجلس است. پس نه کذبی بر زبان رئیس جمهور جاری شده و نه خدایی نکرده ساحت رهبر فرزانه انقلاب را خرج خود کردند.
حتی حضرت آقا در ادامه فرمودند که رئیس جمهور توانست مجلس را #قانع کند و از این مسئله به عنوان #موفقیت_بزرگ یاد کردند. این یعنی همه چیز بر اساس اصولش انجام شده و باید به عنوان یک #موفقیت_بزرگ در کارنامه پزشکیان ثبت کرد.☺️
چقدر لجنپراکنی کردند رفقای متحجر و سوپرانقلابی! چقدر تهمت زدند و چقدر بیتقوایی شد و ادای دایه دلسوزتر از مادر برای نظام و رهبری درآوردند. ملاحظه بفرمایید 👆خود حضرت آقا هم تایید کردند و هم خیلی عادی از کنار مسئله مشورت عبور کردند و حتی از کل این فرایند، به عنوان #موفقیت_بزرگ یاد کردند.
رفقا اتقوالله
رفقا قیامتی هم هست
با قالیباف و مجلس انقلابی و دولت و پزشکیان و هر کسی دیگر که مشکل دارید به کنار. اصلا مهم نیست. پیشنهاد میدم که بیشتر از این خودتان را از چشم مردم نیندازید.
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
۶ شهریور ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما کامل نیستیم
همه ما به طرز زیبایی ناقصیم
و این به خودی خود هیچ اشکالی ندارد
#از_مسیر_لذت_ببر
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
۷ شهریور ۱۴۰۳
مادربزرگم با وحشت گفت: یعنی آن مرد قرار است در گودال زیرزمین حبس شود؟! فکر نمیکردم خانه ام زندان شود و از حالا من و تو و بچه ها بشویم زندان بان!
سندی گفت: حق ندارید به طرف مطامیر بروید. روزی نصف نان و جرئه ای آب از بالا ... از سوراخی که از درش ساخته ایم، به قعر آن بینداز و برو!
مادربزرگم میگفت از وقتی آن مرد در سیاه چال خانه ما حبس شد، قلبم آرام و قرار نداشت. وقتی سندی در خانه نبود، به نزدیکیهای زیرزمین میرفتم. هر روز آن مرد، وقتی از عبادتهایش فارغ میشد، با سوز و آه، شروع به خواندن ابیات و اشعاری میکرد که جان را میسوزاند. در یکی از ابیاتش خود را موسی بن جعفر معرفی کرده بود. مادر بزرگم به مادرم گفته بود که شنیدم که چند مرتبه در اشعارش خود را موسی بن معرفی کرد.
روزها از پیِ هم میگذشت و مادربزرگم هر روز، به محض رفتن سندی از خانه، خود را به پشت درِ مطامیر میرساند و به مناجات و اشعار موسی بن جعفر گوش میداد. تا این که کمکم طبع شعر مادربزرگم گل کرد و شروع به سرودن اشعاری در مناقب موسی بن جعفر کرد. مادرم میگفت وقتی مادرش برای آنان لالایی میخوانده، از موسی بن جعفر میگفته. از اجداد معصومش که در اشعار موسی بن جعفر بوده برای مادرم و دیگر بچه هایش میخوانده. تا این که این طبع لطیف را سینه به سینه از مادربزرگم به مادرم و از مادرم به من منتقل شد و به همین خاطر است که اکثر اشعارم در مدح موسی بن جعفر است.
هر کدام از شاگردان طکشاجم خود را به گوشه ای از کلاس درس انداخته بود و مشغول ناله و گریه بودند. اما از آن روایت جانسوز، خودِ طکشاجم که در سنین پیری به سر میبرد، بیشتر از همه خُرد شده بود و اشک میریخت.
وقتی شاگردان کنار رفتند و طکشاجم میخواست از مسجد خارج شود این جملات را زیر لب میگفت و آهسته آهسته قدم برمیداشت و مسجد را ترک کرد: «اگر آن مادربزرگ نبود، اگر محبت آن زندانی در قعر سجون به دل مادربزرگان نمیافتاد ... نه ما طعم اسلام میچشیدیم و نه لذت شیعه بودن ... و نه سینهمان مملو از علوم آل محمد میشد. رحمت و غفران الهی به آن مادربزرگ و آن لالایی ها و ... درود بی حد و حصر پروردگار عالم به موسی بن جعفر و اجداد و اولاد طاهرینش.»
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
۷ بهمن