eitaa logo
🍟چالش غذا🍟
9.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
46.3هزار ویدیو
119 فایل
°✾﷽✾° 💍𝑊𝐸𝐿𝐶𝑂𝑀𝐸💍 . 𝚂𝚃𝙰𝚁𝚃 . ⊰کلیپ‌های‌اسمرخوشمزه.☁️🍓 ⊰خوردنی‌های‌خوشمزه.🍿🍖 تعرفه تبلیغات😎🤗👇 https://eitaa.com/joinchat/3202613328Cabd56e4eba
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
😂 **قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)یه زن خوب بخوام...❗️رفتم و درخواستمو به آقا گفتم...شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️هر جای حرم که میخوابیدم... خادما می اومدن میگفتن"آقا بلند شو..."متوجه شدم کنار پنجره فولاد…یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن…کسی هم کاری به کارشون نداره.....رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم...یهو یکی داد زد** :😱🙈👇 ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
یکی از رفقا میگفت:"قصد داشتم گفتم برم و از یه زن خوب بخوام..رفتم و درخواستمو به آقا گفتم...شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️هر جای حرم که میخوابیدم خادما رو سرم خراب میشدن که...😢"آقا بلند شو..."متوجه شدم کنار یه عده با پارچه خودشونو به نیت شفا بستن…کسی هم کاری به کارشون نداره.رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️صبح شد...پارچه رو وا کردم با صحنه ای روبه رو شدم که👇😳 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
✨بیان از کرامت (ع):✨ 📌عطر و رایحه تمام فضای مهمان‌سرای را پر کرده بود، کاروان عزم رفتن کرده و آخرین لحظات را داخل سپری می‌کردند، پسرک از لحظه استشمام بو از مادر خود درخواست داشت تا از غذای تناول کند اما این امر نیاز به قبلی داشت. از این‌رو مادر، پسرش را به همراه از آن مکان دور کرد اما لحظه آخر پسرک به سمت بازگشته و گفت: - یادت باشد یک قرمه‌سبزی به من ندادی. ساعاتی گذشت و کاروان سوار بر عازم شهر خود شدند، اما میان راه نزدیک‌های اتوبوس با مشکل فنی مواجه شده و کاروان مجبور به اقامت چند ساعته شدند. همان حین‌ به سرعت به سمتشان دویده و درخال نفس- نفس زدن پرسید: - میان شما هست؟ وقتی مادر، اشاره‌ به بچه کرد، آن مرد درحالی که اشک دورچشمانش حلقه بسته بود گفت📌 اگه دوست داری ببینی بقیه ماجرا چی شد بکوب رو این لینک👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1565523968Cb03b2bdb24
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
✨بیان از کرامت (ع):✨ 📌عطر و رایحه تمام فضای مهمان‌سرای را پر کرده بود، کاروان عزم رفتن کرده و آخرین لحظات را داخل سپری می‌کردند، پسرک از لحظه استشمام بو از مادر خود درخواست داشت تا از غذای تناول کند اما این امر نیاز به قبلی داشت. از این‌رو مادر، پسرش را به همراه از آن مکان دور کرد اما لحظه آخر پسرک به سمت بازگشته و گفت: - یادت باشد یک قرمه‌سبزی به من ندادی. ساعاتی گذشت و کاروان سوار بر عازم شهر خود شدند، اما میان راه نزدیک‌های اتوبوس با مشکل فنی مواجه شده و کاروان مجبور به اقامت چند ساعته شدند. همان حین‌ به سرعت به سمتشان دویده و درخال نفس- نفس زدن پرسید: - میان شما هست؟ وقتی مادر، اشاره‌ به بچه کرد، آن مرد درحالی که اشک دورچشمانش حلقه بسته بود گفت📌 اگه دوست داری ببینی بقیه ماجرا چی شد بکوب رو این لینک👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1565523968Cb03b2bdb24