eitaa logo
🍟چالش غذا🍟
9.4هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
46.4هزار ویدیو
119 فایل
°✾﷽✾° 💍𝑊𝐸𝐿𝐶𝑂𝑀𝐸💍 . 𝚂𝚃𝙰𝚁𝚃 . ⊰کلیپ‌های‌اسمرخوشمزه.☁️🍓 ⊰خوردنی‌های‌خوشمزه.🍿🍖 تعرفه تبلیغات😎🤗👇 https://eitaa.com/joinchat/3202613328Cabd56e4eba
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پر از سرگذشت های واقعی‼️ وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم. یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه.... کلیک‌کنید‌برای‌👈شروع‌داستان 🍂 اینجا سرگذشت زندگی انسان‌ها از زبان خودشان منتشر می‌شود☕️ https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c تمامی داستان ها واقعی میباشد داستان بهار👉👉
هدایت شده از گسترده چمران
کانالی پرازسرگذشت های جذاب وواقعی‼️ بعدم بلند گفت بی بی مریم حجله علی پسرمه وارث این آبادی و رعیتا بگو اهالی عمارت پایکوبی راه بندازن همه رو بیدار کن شب فرخنده ای رقم میخوره ،امید به خدا همین امشب عروسم ابستن بشه و پسر بزاد کاچی درست کنید و حمومم آماده کنید. عمدا اینا رو میگفت که من بشنوم و عشق علی از سرم بپره. گونه هام گر گرفته بود. منم زنش بودم ولی هیچوقت حجله ای نداشتم.. ادامش و اینجا بخونید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c داستان خورشید❤️
هدایت شده از گسترده چمران
کانالی پرازسرگذشت های جذاب وواقعی‼️ بعدم بلند گفت بی بی مریم حجله علی پسرمه وارث این آبادی و رعیتا بگو اهالی عمارت پایکوبی راه بندازن همه رو بیدار کن شب فرخنده ای رقم میخوره ،امید به خدا همین امشب عروسم ابستن بشه و پسر بزاد کاچی درست کنید و حمومم آماده کنید. عمدا اینا رو میگفت که من بشنوم و عشق علی از سرم بپره. گونه هام گر گرفته بود. منم زنش بودم ولی هیچوقت حجله ای نداشتم.. ادامش و اینجا بخونید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c داستان خورشید❤️
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پراز سرگذشت های واقعی‼️ ‼️بهترین کانال داستان در ایتا‼️ وحشت دیدن اون جوون از یک طرف و نفسهایی که کم آورده بودم از طرف دیگه ،هاج و واج به خط اخم بین ابروهاش خیره شده بودم تنها بودم با مرد غریبه ای که بارها شنیده بودم قبل از فرنگ رفتن دختر ها رو سرِزمینها بدنام کرده بود از ترس زبونم بند اومده و با لکنت گفتم توروخدااا... با من....كا...ری نداشته باش..... برای شروع داستان کلیک کنید 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c ❤️داستان عاشقانه خورشید❤️
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پر از سرگذشت های واقعی‼️ وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم. یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه.... کلیک‌کنید‌برای‌👈شروع‌داستان 🍂 اینجا سرگذشت زندگی انسان‌ها از زبان خودشان منتشر می‌شود☕️ https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c تمامی داستان ها واقعی میباشد داستان بهار👉👉
هدایت شده از گسترده چمران
کانالی پرازسرگذشت های جذاب وواقعی‼️ بعدم بلند گفت بی بی مریم حجله علی پسرمه وارث این آبادی و رعیتا بگو اهالی عمارت پایکوبی راه بندازن همه رو بیدار کن شب فرخنده ای رقم میخوره ،امید به خدا همین امشب عروسم ابستن بشه و پسر بزاد کاچی درست کنید و حمومم آماده کنید. عمدا اینا رو میگفت که من بشنوم و عشق علی از سرم بپره. گونه هام گر گرفته بود. منم زنش بودم ولی هیچوقت حجله ای نداشتم.. ادامش و اینجا بخونید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c داستان خورشید❤️
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پراز سرگذشت های واقعی‼️ ‼️بهترین کانال داستان در ایتا‼️ وحشت دیدن اون جوون از یک طرف و نفسهایی که کم آورده بودم از طرف دیگه ،هاج و واج به خط اخم بین ابروهاش خیره شده بودم تنها بودم با مرد غریبه ای که بارها شنیده بودم قبل از فرنگ رفتن دختر ها رو سرِزمینها بدنام کرده بود از ترس زبونم بند اومده و با لکنت گفتم توروخدااا... با من....كا...ری نداشته باش..... برای شروع داستان کلیک کنید 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c ❤️داستان عاشقانه خورشید❤️
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پر از سرگذشت های واقعی‼️ وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم. یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه.... کلیک‌کنید‌برای‌👈شروع‌داستان 🍂 اینجا سرگذشت زندگی انسان‌ها از زبان خودشان منتشر می‌شود☕️ https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c تمامی داستان ها واقعی میباشد داستان بهار👉👉
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پر از سرگذشت های واقعی‼️ وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم. یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه.... کلیک‌کنید‌برای‌👈شروع‌داستان 🍂 اینجا سرگذشت زندگی انسان‌ها از زبان خودشان منتشر می‌شود☕️ https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c تمامی داستان ها واقعی میباشد داستان بهار👉👉
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پراز سرگذشت های واقعی‼️ ‼️بهترین کانال داستان در ایتا‼️ وحشت دیدن اون جوون از یک طرف و نفسهایی که کم آورده بودم از طرف دیگه ،هاج و واج به خط اخم بین ابروهاش خیره شده بودم تنها بودم با مرد غریبه ای که بارها شنیده بودم قبل از فرنگ رفتن دختر ها رو سرِزمینها بدنام کرده بود از ترس زبونم بند اومده و با لکنت گفتم توروخدااا... با من....كا...ری نداشته باش..... برای شروع داستان کلیک کنید 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c ❤️داستان عاشقانه خورشید❤️
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پر از سرگذشت های واقعی‼️ وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم. یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه.... کلیک‌کنید‌برای‌👈شروع‌داستان 🍂 اینجا سرگذشت زندگی انسان‌ها از زبان خودشان منتشر می‌شود☕️ https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c تمامی داستان ها واقعی میباشد داستان بهار👉👉
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پر از سرگذشت های واقعی‼️ وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم. یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه.... کلیک‌کنید‌برای‌👈شروع‌داستان 🍂 اینجا سرگذشت زندگی انسان‌ها از زبان خودشان منتشر می‌شود☕️ https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c تمامی داستان ها واقعی میباشد داستان بهار👉👉
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پر از سرگذشت های واقعی‼️ وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم. یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه.... کلیک‌کنید‌برای‌👈شروع‌داستان 🍂 اینجا سرگذشت زندگی انسان‌ها از زبان خودشان منتشر می‌شود☕️ https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c تمامی داستان ها واقعی میباشد داستان بهار👉👉
هدایت شده از گسترده چمران
‼️کانالی پر از سرگذشت های واقعی‼️ وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم. یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه.... کلیک‌کنید‌برای‌👈شروع‌داستان 🍂 اینجا سرگذشت زندگی انسان‌ها از زبان خودشان منتشر می‌شود☕️ https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c تمامی داستان ها واقعی میباشد داستان بهار👉👉
هدایت شده از گسترده چمران
کانالی پرازسرگذشت های جذاب وواقعی‼️ بعدم بلند گفت بی بی مریم حجله علی پسرمه وارث این آبادی و رعیتا بگو اهالی عمارت پایکوبی راه بندازن همه رو بیدار کن شب فرخنده ای رقم میخوره ،امید به خدا همین امشب عروسم ابستن بشه و پسر بزاد کاچی درست کنید و حمومم آماده کنید. عمدا اینا رو میگفت که من بشنوم و عشق علی از سرم بپره. گونه هام گر گرفته بود. منم زنش بودم ولی هیچوقت حجله ای نداشتم.. ادامش و اینجا بخونید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c داستان خورشید❤️