8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
متحول شدن دختر بدحجاب در اردوی راهیان نور
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳۰۰ تا ۷۰۰ میلیون خودروهای مونتاژی رو گرونتر مینداختن به مردم
البته این خودروسازهای مونتاژی مثلا در خوروسازی بم خارج از ضوابط به کارمندای خودشون هزاران دستگاه خودرو واگذار کرده و میکند در حالی که این واگذاری خلاف دستور رییس جمهوره
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمیشه که ما بگیم بچه ولایی هستیم ولی راه ولی رو نریم
خواندن کتاب های خوب که خیلی هاش رو میشه توی خود وبسایت رهبر انقلاب
https://khamenei.ir/
پیدا کرد میتونه دیدگاه انسان را اصلاح اساسی بکند
داستانی از مولانا:
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد.
از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن پیراهنش ریخت و پیر مرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :
«ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.»
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
چون نمیبیند، چو تو بینندهای
کاین گره را برگشاید، بندهای؟
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود!
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.
نتيجه گيري مولانا از بيان اين حكايت:
تو مبین،اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین، که منم مفتاح راه!