🔥گوشهای از شکنجههای ساواک🔥
در چهلوپنجمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، مروری کوتاه بر سفاکیهای رژیم پهلوی از زبان یکی از شکنجهشدگان به توسط دژخیمان ساواک داشته باشیم:
👈 هادی غفاری:
شما معنای جنایت را نمیتوانید بفهمید، مگر اینکه به آن دچار شده باشید. این شعر یادتان باشد: « به دریا رفته میداند مصیبتهای طوفان را» آب در ۱۰۰ درجه به نقطه جوش میرسد و دمای سیگار ۴۰۰ درجه سانتیگراد است. بدن من، پر از جای سیگار است. هنوز سیاهی برخورد سیگار بر بدنم پاک نشده است. وقتی سیگار روی بدن من روشن میکردند، صدایی بدتر از حیوان از من خارج میشد.
حدود ۴۴ سال از سالهایی که شکنجه میشدم، میگذرد. الان که حضور شما نشستهام، خدا را گواه میگیرم که ضربات کابل آن چنان رگهای پای من را پاره پاره و متلاشی کرده است که الان هم پاهایم میسوزد.
هر روز صبح که از خواب بلند میشوم، باید کلی پایم را در آب سرد نگهدارم تا خونهایی که کف پای من میآید، برگردد.
افرادی که از شاه و هویدا دفاع میکنند، این چیزها را ندیدهاند و اظهار نظر میکنند. «آپولو» را ندیدهاند. ظرف یا استوانه مسی بزرگ روی سر میانداختند و با چوب یا آهن به آن میزدند. به طوری که صدایی شبیه انفجار بمب اتم، در گوش شما طنینافکن میشد.
آقایانی که امروز از عملکرد رژیم گذشته دفاع میکنند، به پنکه بسته نشدهاند تا ۱۰- ۱۵ روز ادرارشان دست خودشان نباشد.
۶ ماه شما را حمام نبرند تا بدنتان بوی عفونت و نجاست بگیرد. روزی هر چقدر ناله کردم که اسهال گرفتهام و نمیتوانم خودم را نگهدارم. اجازه ندادند به دستشویی بروم. در کاسهای مدفوع و ادرار کردم. نیم ساعت بعد در همان کاسه غذا خوردم...
هویدا مسئول مستقیم تمام شکنجهها بود. خواهر من را لخت کردند و مرا تهدید کردند که اعتراف نکنی، با خواهرت چنان میکنیم. آنها ندیدهاند دست انسان را از پشت ببندند و بالا بکشند و آویزان کنند. این شکنجه بیشتر از ۳۰ ثانیه انجام نمیشود، چون انسان را میکشد. سوزاندن پاها با اتوی داغ را ندیدند و نمیدانند چیست؟؟؟؟
کف پای من، قطرش به بیش از ۲۰ سانت میرسید. حسینی، شکنجهگر ساواک، یا همان «استوار شعبانی معروف»، برای اینکه پاهای من عفونت نکند و نیازی به بیمارستان نباشد و باز بعد هم بتواند شکنجه کند، با بیش از ۱۰۰ کیلو وزنش، روی جفت پای من میایستاد تا چرکها خارج شود در این وضعیت، صدایی بدتر از صدای حیوان از انسان خارج میشود.
از پدرم میخواستند که من را با شلاق بزند. بعد همان شلاق را به من میدادند و میگفتند: پدرت را بزن! وقتی من امتناع میکردم، آن چنان مرا کتک میزدند که پدرم به من گفت: «بزن پسر!! خودت را راحت کن!!!»
در دانشکده الهیات بازداشتم کردند و تا خود زندان اوین داخل ماشین کتکم میزدند. سال ۵۴ به زور به من سم خوراندند و بلافاصله آزادم کردند. یکی، دو ساعت نگهم داشتند. بعد در خیابان رهایم کردند. گوشه خیابان نشستم و خون استفراغ کردم. الان معده من، یک سوم معده انسان معمولی است.
«ازغندی» سر بازجوی من در زندان بود. چنان با پوتین بر دهان من زد که فک من شکست و دندانهایم خورد شد (دهانش را باز میکند و میگوید) اینها که میبینید، دندانهای من نیست و استخوان مصنوعی است. آقایان یادشان نیست. چون ندیدند و تجربه نکردند و امروز متاسفانه هویدا را تطهیر میکنند.
#خباثت
#واقعیت_پهلوی