eitaa logo
از هر چمن،گلی 🌼🌸🌻🌸🌼
161 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
28.3هزار ویدیو
212 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🌸🍃🌺🍃🌸💠‏ ‏💠 سال ۶۱ شهید بابایی را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان. 🔸 درجه‌ی این سرگردی بود، که او را به سرهنگ تمامی ارتقاء دادیم. 🔹آن‌وقت آخرین درجه‌ی ما سرهنگ تمامی بود. 🔸مرحوم بابایی سرش را می‌تراشید و ریش می‌گذاشت. 🔹بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختی بود. دل همه می‌لرزید؛ 🔺 دل خود من هم که اصرار داشتم، می‌لرزید، که آیا می‌تواند؟ اما توانست. ⛔️ وقتی فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. 🔸افرادی بودند که دل صافی نداشتند و ناسازگاری و اذیت می‌کردند؛ حرف می‌زدند، اما کار نمی‌کردند؛ 🔹اما او توانست همان‌ها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونه‌ای از این قضایا را نقل کرد:👇 ♦️ خلبانی بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شد. 🔸 او جزو همان خلبان‌هایی بود که از اول با نظام داشت. 🔹شهید بابایی با او گرم گرفت و کرد؛ حتی یک شب او را با خود به مراسم دعای کمیل برده بود؛ 🔸با این‌که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمامِ چند ساله بود؛ 🔹 سن و سابقه‌ی خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامی‌ها این چیزها خیلی مهم است. 🔸 یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایی شده بود. 🔹 شهید بابایی می‌گفت دیدم در دعای کمیل شانه‌هایش از گریه می‌لرزد و اشک می‌ریزد. 🔸 بعد رو کرد به من و گفت: عباس! !! 🔹 این را بابایی پس ازشهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. ۱۳۸۳/۱۰/۲۳