فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام آنچه شنیدهایم،
زینب به چشم دیده است :)))
خداحافظ ای جوانیِ زینب...
چند متری خدا
تمام آنچه شنیدهایم، زینب به چشم دیده است :))) خداحافظ ای جوانیِ زینب...
زنی دیدم که در گودال میرفت،
پریشان خاطر و احوال میرفت
گلی گم کرده بود اما بمیرم...
به هر گل میرسید از حال میرفت🖤
May 11
چند متری خدا
خندههارو میبینی؟ چقدر از تَهِ دله.. انگار دارن میگن این دنیایِ کوچیک مالِ شماها، ما که رفتیم :)
آخرین دستنوشتهاش این بود:
شیعه چه بَد با غیبتِ مولایش
خو گرفته است..
چند متری خدا
همین حالا، دقیقا همین لحظه باید حرم میبودم :)
اذانِ مغرب به اُفقِ مشهد✨
May 11
چند متری خدا
لحظه ورود رهبر و واکنش بچهها: چه ذووقی میکنن :)))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتاراشون وسط نماز عالیه😍😂
عکس و فیلمایِ این فرشتهها هم تمومی نداره❤️
May 11
چند متری خدا
از کاسبی پرسیدند: چطور در این کوچه پَرت و بیعابر کسبِ روزی میکنی؟ با آرامش گفت: آن خدایی که فر
روزیِ تو، بیشتر از تو، تو را میجوید؛
در جستجویِ آن آرام باش.✨
✍🏻امامعلی(ع)▪️غررالحکم
فوقالعادهترین داستانِ کوتاهی که خوندم:
پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی میافتاد، میگفت: خِیر است..
روزی دستِ پادشاه در زمینِ پُر سنگ گیر كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند. وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است!
پادشاه از درد به خود می پیچید؛ از رفتار وزیر عصبی شد و او را به زندان انداخت.
یک سال بعد، پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دامِ قبیلهای گرفتار شد كه بنا بر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را كه دینش با آنها مختلف بود، سَر میبریدند و لازمه اعدام آن شخص این بود كه بدنش سالم باشد.
وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند.
آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمانِ قطع انگشتش گفته بود: خیر است!
پادشاه دستور آزادی وزیر را داد.
وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنید، گفت: خیر است..
پادشاه گفت: دیگر چرا؟
وزیر گفت: از این جهت خیر است كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام میكردند!
در طریقت هرچه پیش سالک آید خِیر اوست،
در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نیست..
+ خواستم بگم خیر است☺️❤️