eitaa logo
چند متری‌ خدا
36.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
5 فایل
﷽ خدایا این عزت مرا بس که بنده توام و این افتخار مرا بس که تو خدای منی.. خدایا تو همانی که من می‌خواهم، مرا آن کن که تو می‌خواهی :) • تبلیغات: @tblighaat • تبادلات: @tabaadl • کانال انگشترمون @khaneh_angoshtarha #نشر_مطالب_صدقه_جاریه ❤️✨
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام‌ آنچه‌ شنیده‌ایم، زینب به‌ چشم‌ دیده است :))) خداحافظ ای جوانیِ زینب...
چند متری‌ خدا
تمام‌ آنچه‌ شنیده‌ایم، زینب به‌ چشم‌ دیده است :))) خداحافظ ای جوانیِ زینب...
زنی دیدم که در گودال می‌رفت، پریشان خاطر و احوال می‌رفت گلی گم کرده بود اما بمیرم... به هر گل می‌رسید از حال می‌رفت🖤
چند متری‌ خدا
بسیجیِ جیره‌ خور، آخرشه خوب بخور :)
اگه تروریست بودن اینه، منم تروریستم :)
چند متری‌ خدا
خنده‌هارو می‌بینی؟ چقدر از تَهِ دله.. انگار دارن میگن این دنیایِ کوچیک مالِ شماها، ما که رفتیم :)
آخرین‌ دست‌نوشته‌اش این بود: شیعه‌ چه‌ بَد با غیبتِ‌ مولایش‌ خو گرفته است..
وقتی حق را مظلوم‌تر‌ و غریب‌تر از همیشه می‌یابم، ایمانم فُزون‌تر می‌گردد!
فوق‌العاده‌‌ترین داستانِ کوتاهی که خوندم: پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می‌افتاد، می‌گفت: خِیر است.. روزی دستِ پادشاه در زمینِ پُر سنگ گیر كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند. وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است! پادشاه از درد به خود می پیچید؛ از رفتار وزیر عصبی شد و او را به زندان انداخت. یک سال بعد، پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دامِ قبیله‌ای گرفتار شد كه بنا بر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را كه دینش با آنها مختلف بود، سَر می‌بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بود كه بدنش سالم باشد. وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند. آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمانِ قطع انگشتش گفته بود: خیر است! پادشاه دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنید، گفت: خیر است.. پادشاه گفت: دیگر چرا؟ وزیر گفت: از این جهت خیر است كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می‌كردند! در طریقت هرچه پیش سالک آید خِیر اوست، در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نیست.. + خواستم بگم خیر است☺️❤️