eitaa logo
🇾🇪🇵🇸🇮🇷🇮🇶🇱🇧 کانال کمیل
29.5هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
15.1هزار ویدیو
485 فایل
فی الواقع خداوند اِند لطافت اِند بخشش اند بیخیال شدن اند چشم پوشی و اِند رفاقت است فقط کافی است بخواهی به سمت او حرکت کنی ادمین اصلی تبادل و تبلیغ @tabligh_tabadol ادمین دوم تبادل و تبلیغ @Admincahanel ارتباط با خودم ✍️ @seyedkomeil
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت پنجاه و هشتم» 🔺جنبش نوین زنان! در طول آن چند روز که ترکیه بودیم، علاوه بر دیدن جاهای خاص، تفریحی و عبادی ترکیه، بیش‌تر ارتباطات ما با مؤسّسه مربوط به «جنبش نوین زنان» ترکیه بود. این مؤسّسه که حسابی در خاورمیانه کار میکند و حتّی زنان و دختران زیادی از ایران و افغانستان را جذب کرده است، دوره‌های 48 ساعته فنّ سخنوری و سحر جمعیّت را برای افرادی برگزار میکند که یا از اسرائیل معرّفی شده باشند و یا خود مؤسّسه تشخیص بدهد که آن‌ها باید این آموزش را ببینند. به‌خاطر همین هرکسـی اجازه نداشت در آن دوره شرکت کند. ما که مستقیماً از خود اسرائیل معرّفی شده بودیم توانستیم در این دوره 48 ساعته شرکت کنیم. یک استاد داشتیم که سه چهار ساعت با او بودیم. صحبتش را این‌طوری شروع کرد: «اسمم طاهره‌ است. اسممو دوس دارم، امّا یه چیز اعتباریه و خودم تو انتخابش نقش نداشتم. پس اجازه میخوام که از چیزایی بیش‌تر حرف بزنم که خودم تو انتخابش سهم دارم و براش زحمت کشیدم. امروز میخوام از دو کلمه صحبت کنم: یکیش چیزی هست که اگه من و تو به‌عنوان یه زن به بقیّه نشانش بدیم، بدون شک متّهم به بی‌پروایی و حتّی لاابالی‌گری میشیم که به اون میگن: «نشاط»! و یکی هم چیزیه که نباید بروزش بدیم، فقط و فقط به این علّت که ممکنه جلب توجّه کنه و وقتی من و تو رو از بیرون اون‌طوری میبینن، دوستمون داشته باشن؛ که اونم اسمش «هیجان» هست! کسی نمیگه این دو تا کلمه برای من و تو حرومه و یا خوب نیست، ولی میشه از نگاه‌های چپ‌چپ مردها و بقیّه زنهای از جنس خودمون فهمید که درباره ما چی فکر میکنن و حتّی ممکنه در فکرشون من و تو رو تا مرز بی‌حیایی سوق بدن! امروز تو این کلاس جمع شدیم تا درباره بکارگیری این دو عنصر یعنی «نشاط» و «هیجان» تو سخنرانیها و جلساتمون صحبت کنیم. فکر نمیکنم موضوع خسته کننده‌ای باشه. به‌خاطر همین لطفاً اجازه میخوام در مرحله اوّل، با یه آهنگ خاطره‌انگیز یه تکونی به خودمون بدیم و رقصی و آوازی و ... هان؟ موافقین دخترا؟» همه تا این را شنیدند، یک جیغ و هورا کشیدند و با این کارشان، پیشنهاد طاهره را تأیید کردند. صندلی‌ها به‌صورت جمعی و دایره‌ای چیده شده بود. به‌خاطر همین خیلی راحت، همه برای رقص ریختند وسط، لباسهای اضافی را کندند و... (عینی علیک انا عینی علیک چشمام دنبال توئه بحین لیک انا بحین لیک من به تو عشق میورزم هیمانة یانا امانة علیک ریحنی ماتسبنیش کده من عاشقتم، به من رحم کن و مایه آرامشم باش و این‌جوری رهام نکن!) ماهدخت همین‌جور که داشت میرقصید به‌طرفم آمد. در حالی که به هم نگاه میکردیم و میخندیدیم، دست هم را گرفتیم. دوباره مثل داخل هواپیما شده بود، تب داشت و بدنش داغ شده بود! (مالی بدوب انا مالی بدوب چی به سرم اومده که این‌جوری دارم میسوزم وانا یدوب کده وانا یدوب این‌جوری من تو تب عشق میسوزم حالا من لحظة فی لحظة دوب و الحب یعمل کل ده تو یه چشم بهم زدن وجودم آتیش گرفت و عشق با همه اینکار رو میکنه جرالی ده اللی جرالی لیه چرا این بلا به سرم اومد هو انت تطلع منین یابیه تو یهو از کجا پیدات شد شوقک حصلی وصلنی ایه) آرام در گوشش گفتم: «چته دختر؟ چرا دوباره تب کردی؟ حالت خوب نیست؟» (دلتنگی تو این بلا رو سرم آورده وده باینله ده اللی اسمه بیه اینا از طرف کسی سرم اومد که حتّی اسمشم نمیدونم الحب صیاد القلوب یاماما دوب قلبی دوب عشق دلها رو شکار میکنه وای مامان دلم آتیش گرفت) گفت: «نمیدونم! خودم احساس تب نمیکنم فقط یه‌کم سرم گیجه. مشکلی نیست، خودت رو ناراحت نکن عزیزم!» ادامه... 👇 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
(وبالامارة مش عارفة نوم با وجود اینا من نمیتونم بخوابم ولا انا عارفة کم و لا انا فاهمة لیه نمیدونم چقدر و نمیفهمم اصلاً چرا این‌جوری شدم شایفة الحیاة متزوقة زندگی به چشمم یه طعم دیگه پیدا کرده مزاجی حلوة مروقة همه‌چیز در نظرم شیرین شده معقول من اوّل لقاء با عقل جور در نمیاد، ولی از همون نگاه اوّل حاسة انا عرفاک من السنین احساس کردم سالهاست میشناسمت استنی علی مهلک یاعم بیا با ما باش عمو !! هو انت ایه معندکش دم تو اصلاً احساس نداری قبل ماتمشی من المکان انا عایزة اقولک کلمتین قبل‌از اینکه بری میخوام دو کلمه حرف حساب باهات بزنم....) بعداز یک ربع بیست دقیقه قر و فر، نشستیم و طاهره شروع به صحبت کرد. از شیوه‌های هیجان و نشاط در سخنرانی گفت و چیزی حدود 15 یا 16 روش عملی و جذّاب را تشریح کرد. یادگیری و انتقالش خیلی راحت بود و حتّی نیاز به نوشتن و جمله‌برداری نبود. حتّی با خودم میگفتم چرا قبلاً دنبالش نبودم و چیزی از آن روشها نمیدانستم. آن چند روز که نه، بلکه بعدها به این نتیجه رسیدم که آن چند روز خلاصه بسیار مفیدی از آن چندماهی بود که در اسرائیل بودیم و انواع و اقسام کلاس‌ها رفته بودیم. حتّی به نظرم آن چند روز، برای اهلش خیلی مفیدتر و جذّاب¬تر از آن چند ماه بود. بگذریم. وقت رفتن شد. از آنکارا به کابل، چیزی حدود 5 ساعت پرواز بود. آماده شدیم و به فرودگاه رفتیم. در فرودگاه من برای خریدن نوشیدنی به‌طرف یک کافه رفتم. از دور دیدم یک نفر پیش ماهدخت آمده است، پشتش به من بود و خیلی مشخّص نبود که چه میگویند و چه‌کار میکنند. فکر کنم آدرسش را پرسید و رفت! وقتی به ماهدخت رسیدم، دیدم دو سـه تا کـیک در دستش هست. یکیش را داشت میخورد، تعارفم کرد. با تعجّب از او کیک را گرفتم؛ چون در کیفمان کیک نبود و تعجّب کردم که آن کیکهای گرم و خوشمزه را از کجا آورده است. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🔥 🔥 💥 «قسمت پنجاه و نهم» 🔺خودم زحمتش را میکشم! سوار هواپیما شدیم. باورم نمیشد که حدّاکثر تا چهار پنج ساعت دیگر به وطنم برمیگردم و به زودی میتوانم خانواده‌ام را ببینم. این‌قدر هیجان زده شده بودم که دو سه بار بغض کردم و میخواست گریه‌ام بگیرد که جلوی خودم را گرفتم. تا نشستیم و کمربندمان را بستیم، هنوز پرواز نکرده بودیم که دیدم ماهدخت بدنش داغ شده است. خودم هم یک‌کم سرگیجه داشتم ولی این‌قدر نگران تب ماهدخت شده بودم که درد خودم یادم رفته بود. بهش گفتم: «چته تو؟ چرا باز بدنت داغه؟» با کمی بیحالی گفت: «نمیدونم! نه اینکه حالم بد باشه‌ها، امّا هر وقت تب میکنم، سرم سنگین میشه و گردنم تیر میکشه!» تا گفت گردنم تیر میکشد، یاد مسائل پرواز قبلی‌مان افتادم. خیلی عادّی گفتم: «حالا سرت میگیم طبیعیه! امّا گردنت چرا؟ کجای گردنت تیر میکشه؟!» چشمانم به دستانش بود. آرام بالا آورد و نقطه‌ای از گردنش را نشان داد و گفت: «اینجا! دقیقاً اینجا! حتّی گاهی درد و تیرش پخش میشه و به اندازه یه کف دست تیر میکشه!» جالب اینجا بود که دقیقاً دستش را همان‌جا گذاشت که آن خانم آرام دست کشید و چک کرد. دستم را بردم و روی دستش گذاشتم. گفتم: «اجازه هست ببینم؟» گفت: «آره! جای خاصّی نیست، یه‌کم زیر فَکّم!» دست کشیدم. یک‌کم دقیقتر نگاهش کردم، داشتم جای غیرطبیعی بودن بخش کوچکی از پوست آن منطقه را زیر انگشتانم حس میکردم، جایی که مثل جای بخیه یا جراحت خاصّ و قدیمی است. همین‌طور که آرام دست میکشیدم گفتم: «آخی! عزیزم! چند وقته این‌طوری؟» گفت: «نمیدونم، خیلی وقته. گاهی وقتا حتّی نمیذاره نفس بکشم. اون شب که تو زندان بودیم، یادته؟ یادته حالم بد شد و یه مرد افغان منو زد و داشت منو خفه میکرد؟!» وای یادم آمد، همه صحنه‌ها از جلوی چشمانم رد شد. گفتم: «آره‌آره! خب؟» گفت: «از اون شب احساس میکنم بیش‌تر تیر میکشه؛ چون یکی از زانوهاش رو همین‌جا گذاشته بود و داشت گردنمو میشکست!» گفتم: «ینی قبل‌از اون مشکل تنفّسی و تیر و درد و اینا نداشتی؟» کمی فکرش کرد و گفت: «یادم نمیاد! نمیدونم، نه! فکر کنم یه چیزی اینجا بوده که بعداز حمله وحشیانه اون شب، جابه‌جا شده!» با تعجّب گفتم: «ینی چی مثلاً؟ استخونات؟» یک نفس عمیق کشید و در حالی که به سقف نگاه میکرد گفت: «نمیدونم، هیچی!» پروازمان شروع شد. رفتیم آسمان! من چشمانم را بستم، خسته بودم. مقاومتی نکردم و راحت خوابیدم. وسطهای خواب بودنم، هست یک‌مرتبه آدم سرش را جابه‌جا میکند و یک لحظه چشمش اطرافش را میبیند، دقیقاً همان‌طوری شدم. حالا خوب گوش بدهید که چه شد! 2ثانیه چشمانم دید که در دستهای ماهدخت چیزی است و آرام با آن ور میرود. بعدش فوراً چشمانم بسته شد، امّا مغزم نیمه بیدار بود و کنجکاو شده بود که این چه هست که دستش است. حریف مغزم نشدم که ناگهان صدای بسیار آرام ماهدخت را شنیدم که گفت: «سمن! بیداری؟» چیزی نگفتم. مغزم میگفت بذار فکر کنه خوابیدی! نفس کشیدنم، نفس خواب بود و به‌خاطر همین یکی دو بار که پرسید و من هم چیزی نگفتم، دیگر شک نکرد و ساکت شد. نبضم بالا رفته بود. همه‌ش فکر میکردم تا چشمم را کمی باز کنم، قیافه ماهدخت را سه سانتی صورتم میبینم که با چشمانش شدیداً بهم زل زده و سکوت الانش هم ترفندش است که مچ مرا بگیرد! به‌خاطر همین ترسیدم که آن لحظه چشمم را باز کنم. یکی دو دقیقه صبر کردم. لحظات هیجان‌انگیزی بود! میخواستم مچش را بگیرم، میخواستم به او بفهمانم که میدانم نمیتواند به عشقش فکر نکند و میدانم که با او در ارتباط است. باید تنفّسم را کنترل میکردم که با وجود هیجان بالا، امّا صدای خورخور خوابیدن همیشگی‌ام را بدهد. مژه‌هایم این‌قدر بلند است که وقتی میخوابم، مثل این است که مژه‌هایم در هم تنیده شده است و میخواهی از بین یک صحرای علفزار و از زیر تاریکی خاک، همه‌چیز را کنار بزنی و به نور خورشید برسی! خیلی آرام؛ یعنی خیلی‌خیلی آرام... مژه‌هایم را این‌ور و آن‌ور کردم تا کمی نور دریافت کنم و ببینم پشت پلکم چه خبر است. وای از آن لحظه! وای از هیجانش! وای از چیزهایی که دیدم و خواندم! دیدم یک گوشی خاص روی صندلی‌اش گذاشته و آرام با نوک انگشت اشاره دست راستش تایپ میکند. آن گوشی را هیچ‌وقت در دستش ندیده بودم! من که ادّعایم میشد از جیک‌و‌پوکش خبر داشتم و حتّی دو سه بار تمام وسایلش را چک کرده بودم، امّا تا آن لحظه به آن گوشی نرسیده بودم. معلوم بود که دارد چت میکند. داشت قلبم می‌آمد توی حلقم! نمیدانید آن لحظه چه بر من گذشت. یک‌کم بیش‌تر مژه‌هایم را باز کردم، امّا جوری که اگر کسی میدید فکر نمی‌کرد که دارم میبینم. وسطهای مکالمهاش بود. نوشتههایی که در ذهنم مانده، این‌هاست: - من شک دارم! شما مطمئنّی؟ - بله، شک نکن. - از کجا این‌قدر مطمئنّین؟ - ما اون‌جا بودیم. - ینی شاهد ماجرا بودی و کاری نکردین؟ - اینا دیگه به شما ربطی نداره!
- چی به من ربطی نداره؟ داشتن منو چک میکردن و شما مثل ماست اجازه دادین؟! - مثلاً باید چه غلطی میکردیم؟ پامیشدیم و بین زمین و هوا درگیر می‌شدیم؟ - چرا دارین الان بهم میگین؟ نمیشد وقتی ترکیه بودیم... - نه! ما درگیر یه عامل خارجی شدیم! درگیری ما سه چهار روز طول کشید. - ینی این‌قدر نزدیکن که باهاشون درگیر شدین؟ - بله متأسّفانه! ما تازه همین الان تونستیم با خودت ارتباط بگیریم. - ینی چی با خودم؟ پس اون موقع تا حالا داشتین با کدوم سگ ارتباط می‌گرفتین؟ - لطفاً مؤدّب باشین! مشکل همین‌جا بود. بخش سایبر دشمن بسیار فعّال و زرنگه! تمام پیامها و تماسهای ماهواره ما رو از رو زمین میگرفتن و میزدن! - ینی الان خبری نیست؟ الان امن هست؟ - به احـتـمال قوی! دشمن فقط وقتی رو زمین هسـت مـیتونه ارتباط ماهـواره‌ای ما رو بزنه؛ به‌خاطر تحریمایی که داشتن از قابلیّت فضا برخوردار نیستن! - خب الان تکلیف چیه؟ - مقامات معتقدن که باید تمومش کرد، برگردین! - زده به سرتون؟ چی دارین میگین؟ اگه این‌جوری باشه که میگی، ما همین الانش هم تو دهن گرگیم! اصلاً باشه، برمیگردیم! میشه بگی چطوری؟ - نمیدونم. دیگه صلاح نیست مکالمه‌مون طولانی‌تر از این بشه! - وایسا ببینم! کدوم گوری میخوای بری آشغال؟ بین دندونای گرگ گیرم انداختین و اون‌وقت میگی نمیدونم؟! پس منو لینک کن به کسی که بدونه. - آروم باش! - چطوری؟ لابد با گوش دادن به آهنگ و خوردن قهوه! آره؟ - نمیدونم، پایان مکالمه! - من ادامه میدم! از اینا که کم‌تر نیستم! به سازمان بگو فلانی گفته من ادامه میدم، بگو آلفا رو بفرستن منو شکار کنه و برگردونن! بعدش تا دو سه دقیقه چیزی ننوشت و چیزی نوشته نشد. تا اینکه صفحه گوشی‌اش خاموش شد. بعداز دو سه دقیقه رفت سراغ گوشی‌اش و با اثر انگشت بازش کرد. نوشت: «باشه، برمیگردم! من نباید احساسی برخورد میکردم. اصلاً بلد نیستم احساسی رفتار کنم، ببخشید که تند رفتم. گوش به فرمانم که برگردم!» تایپینگ بالای صفحه‌اش نوشت، تا اینکه این متن نوشته شد: «همیشه اون‌جوری نمیشه که من و تو میخوایم. تصمیم درستی گرفتی! به‌محض دریافت دستور بازگشت، بهت ابلاغ میکنم. ضمناً اگه لازم باشه بَرِت گردونیم، آلفا و بتا لازم نیست. خودم زحمتشو میکشم!» واقعاً گیج شده بودم، اصلاً از آن مکالمات سر در نمی‌آوردم! تمام هنرم این بود که نگذارم بفهمد که بیدارم. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
اینم دو قسمت مستند نه 🤣☝️☝️☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ست هوایت نکنم میمیرم کلیپ های شب جمعه شب زیارتی امام حسین (ع) 🆔 @Kashoob_Media 🌐 Kashoob.com ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
⭕️اگه دنبال تغییر هستی بیا داخل کانال هنوز دیر نشده💯 ⭕️اگه با همسرت دائم دعوا داری و کلافت کرده بیا داخل کانال💯 ⭕️اگه می خوای همسرت رو بشناسی بیا داخل کانال💯 ⭕️اگه فرزندت یک سر با گوشی بازی میکنه و از این جهت کلافه هستی بیا داخل کانالم💯 ⭕️اگه توانایی کنترل خشم نداری بیا داخل کانال💯 ♨️تمام این چیزایی که نوشتم رو رایگان گذاشتم داخل کانال هر وقت مشکلت حل شد کانالمون رو به دوستات معرفی کن تا شاید با دستای شما چهار نفر دیگم زندگیشون حل بشه♨️ ❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️ عضویت در کانال رضا عزتی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/686686521C5c7d22f13e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تـلنـگـر 📢 نـگـذاریـد در قـیـامت قــــرآن از شـما شـکـایـت کـند... اگـر شـده روزی یـک آیـه از قـرآن را بـخـوانـیـد ولـی بـی قـرآن روزتـان را سـپـری نـکـنـید ☺️💞بـرنـامـه امـروز آیـه ۱۹۲ سـوره مـبـارکـه آل عمران  هـمـراه بـا تـرجـمـه تـصـویـری بـسـیـار زیـبـا🌼🌸 📖 رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ « ۱۹۲» پروردگارا! هر كه را تو (بخاطر اعمال بدش) به دوزخ افكنى، پس بى شك او را خوار و رسوا ساخته‌اى و براى ستمگران هيچ ياورى نيست
پدرمهربان سلام ای کسی که روز آمدنت نقطه پایانی است بر جولان فاسقان و سرکشان. سلام بر تو و بر روزی که زمین را از عشق و عدل لبریز خواهی کرد. السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ المُبِیدُ لِأهلِ الفُسوقِ وَالطُّغیانِ... ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
هر روز،صبحِ زود،به گوشم صدای توست حَیّ عَلَی الحسین وَ حَیّ عَلَی الحَرم با یک سلام رو به شما رو به کربلا جا میدهم میان دلم یک بغل حرم صبحتون حسینی ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر ولایت بیانات رهبر انقلاب در خصوص اهمیت حفظ یاد شهید و شهیدپرور ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🔻بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم هم عزت و هم ذلت از آن خداست و اگر او بخواند، عاقبت انسان ذلیل و گنه‌کاری چون مرا با شهادت ختم می‌کند اگر هم نشد برایم دعای آموزش کنید. 🗓شهادت ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ 📿شادی روحشان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحانی در سیل پلدختر: «خیلی نگران شدم، مقداری قرآن خوندم و دعا کردم!» شهروند بلوچستانی خطاب به رئیسی: «من از مخالفان شما بودم، از امروز از موافقان شما هستم» هم رأی دادن اثر داره، هم فرق می‌کنه کی رییس جمهور باشه! :) ♥️ ‌ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
هزاربار‌ با طلا بنویسید و بر سر در خانه ملت بزنید: «نمایندگان جدید کام ملت و فضای سیاسی را تلخ نکنند؛ تقابل و جبهه‌بندی مانع انجام وظیفه اصلی درمجلس است» ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🔻به راحتی غول اعتیاد رو نابود کن😉💪 ⭕️ ترک ریشه ای و تضمینی و بدون بازگشت با داروهای پژوهشکده👌 🔹 بدون کوچکترین درد و خماری 🔹 پاکسازی بدن و سم زدایی خون ✅ دارای تاییدیه وزارت بهداشت ✅ داری تاییدیه سازمان غذا و دارو ✅ دارای تاییدیه سیب سلامت و GMP بدون بستری شدن و از طریق یه مشاوره ساده خودتو درمان کن👌 💚به خاطر خانوادت بزن روی این لینک👇👇 https://eitaa.com/joinchat/467993112Cc11fc8095c
✅ هشت توصیه امام رضا برای روزهای آخر شعبان 🔸اباصلت می‌گوید: در آخرین جمعه شعبان خدمت امام رضا علیه‌السلام رسیدم. حضرت فرمودند: ای اباصلت، بیشترِ ماه شعبان سپری شده و امروز آخرین جمعه شعبان است، پس در روزهای باقیمانده کوتاهی‌های روزهای گذشته را جبران بکن و باید به آنچه برایت مهم است اقدام کنی: 1⃣ زیاد دعا کن 2⃣ زیاد استغفار کن 3⃣ زیاد قرآن تلاوت کن 4⃣ از گناهانت به درگاه خدا توبه کن تا خالصانه به ماه خدا وارد شوی 5⃣ هر امانتی که گردنت هست ادا کن 6⃣ تمام کینه‌هایی که در دلت نسبت به مؤمنان داری، از دل بیرون کن 7⃣ هر گناهی که به آن مبتلا هستی از آن دست بکش و تقوای خدا پیشه کن و در آشکار و پنهان بر خدا توکل کن 8⃣ و در روزهای باقیمانده این ماه بسیار بگو: اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز 📗عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۲ ص۵۱ 📗بحارالانوار ج ۹۴ ص۷۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ مرز تشخیص اسلام اهل بیت علیه‌السلام از اسلام انحرافی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیر‌بچه‌های فلسطینی، با وجود قحطی و گرسنگی کمرشکنی که آمریکا و اسرائیل براشون رقم زدن، زیر بار ذلت نمیرن! + بگو اهل اسرائیل هستی تا بهت گوشت بدم - عمرا اگه بگم✌️ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil