eitaa logo
❤️کانال عشق ❤️
2.3هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
106 فایل
مطالب ناب وعالی وسرشار از عشق ادعانمیکنیم که بهترینیم اماخوشحالیم که بهترینهامارابرگزیده اند... درهمه حال خدارادرنظرداشته باشیم کپی برداری ازپست های کانال حلال است ❁﷽❁
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ✍درویشی تنگدست، به در خانه توانگری رفت و گفت : شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی. من نیز درویشم. 🔸خواجه گفت : من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد و گفت : ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام. این را بگفت و روانه شد. 🔸خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد. از او بخواه که دارد و میخواهد که از او بخواهی... از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی...! @channel_eshgh
🎬: مدتها بود که عموره در زندان به سر می برد بی آنکه به او آب و غذایی برسانند و نگهبانان شبانه روز جلوی در اتاق نگهبانی می دادند تا مطمئن شوند که عموره از دنیا رفته است. روزهای اولیه حبس، عموره داد و قال می کرد، گاهی زبان به نصیحت می گشود و گاهی از عبدالغفار، یگانه مرد روزگار سخن ها می راند اما در همه حال خدای یکتایی را که عبدالغفار به او نشان داده بود می‌ستود. کم کم این فریاد ها و این اندرزها فرو کش کرد و دیگر صدایی از زندان عموره به گوش نمی رسید. شش ماه از زندانی کردن عموره می گذشت، نگهبانان جلوی در که از مرگ آن دخترک با بصیرت اطمینان پیدا کرده بودند، نگهبانی را رها کردند و به همگان گفتند که بی شک عموره از تشنگی و گرسنگی جان داده است. ضمران سعی می کرد نزدیک اتاق عموره هم نشود، انگار عذاب وجدانی عظیم از نگاه کردن به در آن اتاق به او دست میداد، او حتی جرات نداشت لحظه ای کلید در قفل در فرو کند و در را باز نماید و وضعیت عموره را ببیند، دیگر اعضای خانواده هم همین حس را داشتند. روزها پشت سر هم سپری میشد، یک سال از آن واقعه گذشت، در این یکسال ، عبدالغفار مدام به شهر می آمد و مردم را به سوی خدا دعوت می نمود و هر بار مردم با سنگ و چوب و ناسزا به دعوت او جواب میدادند و فقط تعدادی اندک گرد او جمع شده بودند، اما نوح ناامید نبود و چونان پدری دلسوز دست از تلاشش برنمی داشت. دوباره مجلس سنا را آذین بستند و مردم و اشراف آماده میشدند برای برگزاری جشن بزرگ بت پرستی شان، این بار ضمران، حال و حوصله شرکت در این مجلس را نداشت و این جشن برای او ،یاد آور مرگ عموره بود. ضمران بی صدا در اتاقش نشسته بود و به وقایع این یک سال فکر می کرد که همسرش وارد اتاق شد و با بغضی در گلو گفت: ای ضمران! درطول این یک سال خون دل خوردم اما به تو اعتراض نکردم که چرا با دست خودت دخترمان را ذره ذره کشتی، اما اینک دلم زخمی است، آخر انصاف نیست پیکر بی جان عموره بر کف آن زندان، افتاده باشد، مگر ما از قابیل آن فرزند خیانتکار حضرت آدم کمتریم؟! او اگر ظلم کرد و هابیل را کشت، اما پیکر بی جان برادرش را در خاک دفن کرد، حالا از تو خواهش میکنم درب اتاق را بگشایی و اجازه دهی تا پیکر عموره را اگر چیزی از آن باقی مانده باشد با اداب تدفین یک بنی بشر به خاک سپاریم. ضمران که انگار خودش هم دوست داشت از این وضعیت خلاص شود، بی آنکه حرفی به زبان آورد به سمت طاقچه گلی انتهای اتاق رفت و کلید آهنی و بزرگ را از داخل طاقچه برداشت و به سمت اتاقی که عموره را در آن زندانی نموده بودند حرکت کرد. همسر ضمران به دنبال او راه افتاد و ضمران چون نمی دانست که با چه صحنه ای روبه رو خواهند شد به او گفت که دنبالش نیاید، اما او مادر بود و می خواست بعد از یک سال برای آخرین بار دخترش را ببیند و از او خداحافظی کند. ضمران کلید را در قفل در انداخت، قفل را بیرون کشید و اندکی درز در باز شد، با باز شدن درز در بویی بسیار لطیف و معطر در فضا پیچید. ضمران که انگار انتظار چنین شمیم دلنوازی را نداشت در حالیکه کمی دستپاچه شده بود در را گشود و به یک باره هجوم هوایی مطبوع و معطر به صورتش را احساس کرد. چشم باز کرد، از انچه که در پیش رو میدید شوکه شده بود. عموره از داخل حلقه ای نورانی که او را در برگرفته بود و گلهایی رنگارنگ و زیبا که دور تا دور او خودنمایی می کردند به ضمران و مادرش درحالیکه لبخند میزد، سلام داد. مادر که فکر می کرد این عموره نیست و خیالاتش به او لبخند میزنند نقش بر زمین شد و ضمران با دست و پایی لرزان به سمت عموره که در لباسی به سپیدی برف روبه رویش بود رفت و گفت: دخترم! عموره! تو هستی یا اینکه من خواب می بینم و اینجا بهشت است و تو در رؤیایی منی؟! ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: عموره لبخندی زد و آغوشش را گشود انگار بوی بهشت از او جاری بود و گفت: من عموره ام، دخترکت، همان که از خدای یکتا دم زدم و دل در گرو مهر عبدالغفار نهادم و شما به جرم بندگی خدای یکتا و مهر نوح، از ترس مترفین و اشراف مرا در این اتاق حبس کردید تا از دنیا بروم. ضمران که انگار گیج و منگ بود با لکنت پرسید: آ..آ...آخر چگونه ممکن است؟! و با اشاره به اتاق بزرگ محبس ادامه داد: تو به جز هوا در این اتاق، نه آبی برای نوشیدن داشتی و نه نانی برای خوردن، حتی اگر مورچه هم میبودی باید میمردی، چگونه هست که اینچنین سرحالی؟! این لباس های زیبا و این گلهای رنگارنگ و این صورتی که از جوانی و زیبایی و لطافت می درخشد حاصل کدام تغذیه و رسیدگی ست که من نمی دانم؟! عموره دستان پدر را در دست گرفت و گفت: مگر عبدالغفار نگفت که خدایی جز خدای یکتا وجود ندارد؟!مگر ندیدی قدرت خدایش را؟! ضمران سرش را به نشانه تایید تکان داد و عموره لبخندش پررنگ تر شد و گفت: روزهای اول حبس، از پشت این در بارها فریاد زدم تا شما را آگاه سازم که در اشتباه هستید امیدوار بودم فریادهایم اثر کند و مرا ببخشید و از مرگی دردناک نجات دهید، اما شما گوشی برای شنیدن نداشتید. کم کم نیرویم تحلیل رفت و به جایی رسیدم که با مرگ فاصله ای نداشتم، درآن زمان فکری به ذهنم رسید، عبدالغفار تعاریف زیادی از خدایش می کرد و من به چشم خودم دیده بودم که چگونه با طنین صدای نبی خدا بتکده به لرزش افتاد و...پس رو به درگاه خدا کردم و دست توسل به آسمان بلند کردم و از خدای نوح کمک گرفتم و اینبار به مدد پروردگار امید بستم. حرفهای زیادی با خدا زدم و کم کم پلک چشم هایم روی هم آمد، در حالت اغما بودم که احساس کردم کسی قطرات آبی به صورتم می پاشد. نای باز کردن چشم هایم را نداشتم و فکر می کردم که آخر عمرم است و دچار توهم شده ام و لحظاتی بعد شیرینی عسل را در دهانم حس کردم، با تمام وجود آب دهانم را فرو دادم، گویی کسی عسل در دهانم ریخته بود و قوتی گرفتم و چشمانم را باز کردم، با دیدن مرد پیش رویم، ناخوداگاه از جا برخاستم و گفتم: یا نبی خدا! من مرده ام یا زنده؟! خواب می بینم یا بیدارم؟! عبدالغفار لبخندی زد و فرمود: تو‌کاملا بیدار و هوشیاری.... دو زانو در مقابل نوح نشستم و گفتم: چگونه تو را به این اتاق راه داده اند؟! چه کردی که مرا عفو کردند؟! نوح نگاه خیره اش را به زمین دوخته بود و گفت: تو از خدای یکتا کمک خواستی و من به امر خداوند به اینجا آمده ام، وقتی خداوند اراده کند تمام قفل ها باز و تمام حصارها برداشته میشود و من مأمورم تا تو در این زندان هستی هر روز برایت غذا و نوشیدنی بیاورم... عموره به اینجای حرفش که رسید لبخند شیرینی زد و گفت: از آن روز به بعد هر روز نوح برایم غذا می آورد و نه تنها غذا بلکه به من احکام دین و اعتقادات واقعی را آموزش میداد. عموره که انگار مستاصل شده بود دست پدرش را در دست گرفت و گفت: پدر! آیا دیدن این معجزه از جانب عبدالغفار برای تو کافی نیست تا به خدای او ایمان آوری و اجازه دهی من با او ازدواج کنم؟! و بعد بغضی شدید گلویش را گرفت و با لحنی گرفته گفت: نمی دانم امروز چرا نوح هنوز نیامده، من عاشق خدای او شدم و از عشق خدا به عشق او رسیدم، دلم برایش تنگ شده و با التماسی در نگاهش به ضمران چشم دوخت و ادامه داد: پدر اجازه بده با نوح ازدواج کنم و همانند حوا که همسفر حضرت آدم شد، من هم همسفر و همراه پیامبری از پیامبران خدا شوم. ضمران که هنوز حالت گیجی را داشت، خیره به عموره حرفی نمیزد در این هنگام صدای مادر عموره که لحظاتی بود به هوش امده بود و سخنان عموره را می‌شنید بلند شد و‌گفت: ای ضمران! این معجزه بزرگ را نمی شود انکار کرد... ضمران نفسش را محکم داخل کشید انگار میخواست این بوی بهشت را درون وجودش جاری سازد و گفت: من هم به خدای عبدالغفار ایمان آوردم، برخیز زن، برخیز باید بساط عروسی را فراهم کنیم، دیگر برایم مهم نیست ملا و مترفین چه می گویند، همانا خداوندی که یک سال عموره را از مرگ محافظت کرده تکیه گاه خوبی ست که به آن تکیه کنیم و ما را نیز محافظت کند در این هنگام مادر عموره کِل کشان از اتاق خارج شد. و خیلی زود خبر این معجزه بزرگ و عروسی عبدالغفار(نوح) با عموره دختر ضمران دهان به دهان در بین شهر چرخید و همه خبردارشدند که چه رخ داده است. عموره با نوح ازدواج کرد تا همراه و دوشادوش او تبلیغ دین خدا را نماید و پاکی و صداقت این زن آنچنان زیاد بود که خداوند اراده کرده بود پیامبر بعد از نوح، حضرت سام از رحم عموره پای به این دنیا نهد و عموره هم همسر پیامبر باشد و هم مادر پیامبری دیگر.... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: حضرت نوح پس از ۹۵۰ سالی که تمام تلاشش را کرد تا قومش را به دین خدا دعوت کند، اینک با بدنی پر از زخم در محضر خدا بود و خاطرات گذشته را در ذهنش مرور می کرد، او با عموره ازدواج کرد و حاصل این ازدواج به دنیا آمدن «سام»بود، عموره اولین کسی بود که به حضرت نوح ایمان آورد و در راه تبلیغ دین خدا همراه و دوشادوش نوح تلاش می کرد اما نوح همسر دیگری نیز اختیار کرده بود که از او‌ نیز پسری به نام«کنعان» داشت، اما هر چه که سام با ایمان و اعتقاد محکم بود، کنعان بی ایمان و ظاهربین بود و کنعان و مادرش در ظاهر، سخن نوح را می پذیرفتند اما در باطن با نوح و اعتقاداتش مخالف بودند و عناد می ورزیدند. نوح آه کوتاهی کشید و رو به درگاه خدا نمود و فرمود: حال که نهصدو پنجاه سال زحمت کشیدم و جز یاران اندکی نصیبم نشد، شما می فرمایید که دیگر امیدی به هدایت قومم نیست، پس چه باید بکنم؟! آیا رسالت من در همینجا تمام است؟! خداوند بوسیله فرشته وحی به او فرمود: ای نوح! لازم نیست دیگر برای هدایت قومت تلاش کنی، دیگر وظیفه ای در این زمینه نداری و من مأموریتی دیگر بر عهده ات می گذارم، تو باید تمام تلاشت را برای انجام مأموریت دوم که متفاوت با ماموریت اولت هست انجام دهی. نوح در فکر فرو رفت و سوال پرسید: این چه مأموریتی ست که متفاوت است؟! خداوند فرمود: تو از این لحظه مأموری تا کشتی عظیمی بسازی، البته این کشتی تحت نظر من باید ساخته شود، ساخت این کشتی با تمام کشتی هایی که تا به حال در دنیا دیده ای و ساخته شده است، بسیار متفاوت است، نه بادبان دارد و نه پارو و...کشتی اعجاب انگیز که بر اساس طرح و نقشه ای که منِ خداوند به تو می آموزم باید بسازی... نوح سر تعظیم فرود آورد و فرمود: ای خداوند حکیم! هر امری نمایی همان کنم، فقط قبل از شروع به ساخت کشتی از تو تقاضایی دارم، ای پروردگار مهربان! از تو می خواهم اگر می شود قوم گنهکار مرا ببخشی و یکبار دیگر به من فرصت دهی تا به سوی آنان روم و آنها را به راه الله بخوانم، شاید این بار به خود آیند و آرام تر زمزمه کرد: قلبم از اندوه میگیرد اگر عذاب بر ایشان نازل شود. در این لحظه خداوند به او الهام فرمود: ای نوح! دیگر مرا نسبت به انسان های ظالم خطاب نکن و از من درخواست آمرزش آنها را نکن چرا که آنها جزو غرق شدگان خواهند بود. حال دستور خداوند به نوح ابلاغ شده بود و فرشته وحی به آسمان بازگشت. نوح دستی به زانویش گرفت و از جا برخاست و از شدت ضرباتی که بر بدن مبارکش فرو آمده بود لنگ لنگان به سمت چشمه رفت، در این هنگام یارانش به سوی او شتافتند. آنها می دانستند که نوح با خدایش خلوت کرده و فرشته خداوند بر او نازل شده و فکر می کردند اینک زمان همان فرج و گشایشی ست که نوح بارها و بارها از آن سخن گفته بود. یکی از یاران جلو آمد و گفت:.... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منبر به این قشنگی کم گیر میاد تا آخر ببینید حال کردید صدقه جاریه ش ،نشردادنشه...... @channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام خوبی‌ها را برایت آرزو می‌کنم نه خوشی‌ها را.✨🌙 زیرا خوشی آن است که تو می‌خواهی و خوبی آن است که خدا برای تو می‌خواهد... شب بخیر⭐️ @channel_eshgh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹ای آنکه به ملک خویش پاینده تویی      وز دامن شب، صبح نماینده تویی 🌹کار من بیچاره قوی بسته شده      بگشای خدایا که گشاینده تویی بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @channel_eshgh
❣ 📖 السلام علیک یا تالی کتاب الله و ترجمانه... 🌱سلام بر تو ای مولایی که آیه های نور از لسان تو می تراود، و تفسیر حقیقی اش از قلب نازنین تو جاری می شود. (عج)♥️ @channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂صلوات محبوب ترین عمل است🍁 🍂صلوات آتش جهنم را خاموش می کند🍁 🍂صلوات زینت نماز است🍁 🍂صلوات بهترین داروی معنوی است🍁 🍂🍁 اللَّـهُمَّ 🍁🍂 🍂🍁 صَلِّ 🍁🍂 🍂🍁 عَلَى 🍁🍂 🍂🍁 مُحَمَّد🍁🍂 🍂🍁وعلی آلِ🍁🍂 🍂🍁 مُحَمَّد 🍁🍂 @channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــلام و صددرود صبح زیبـای پاییزیتون بخیر 🕊🍊 روزتون پر از خوبی لحظه هاتون پر از آرامش🕊🍊 نگاهتون پـر از مـهربـانی🕊🍊  دوستی هـاتون پـراز صفا🕊🍊 زندگیتون پراز محبت شروع دوباره زندگیتان به نیکی🕊🍊 @channel_eshgh
بـــیـــدار شـــو همه چیز مهیاست آرامــش صبـح نفس های عمیق.... هدفی داشته بـاش و حرکت را آغاز کــن سلام صبح بخیر @channel_eshgh
ذهن آدم مثل ساعتی است که مدام از کار می‌افتد ذهن را باید با فکرهای خوب کوک کرد هر روز را بهتر از دیروز آغاز کنید.... سلام صبح زیبای پاییزیتون بخیر وپراز شادی @channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی(علیہ السلام): سـجده(نـماز) را طـول دهیـد کہ هیــچ کارے بر شیطان از آن سخت تر نباشد کہ ببیــند فرزند آدم در سجـده است 📚خصــال ج ۲ , ص ۶۱۶ @channel_eshgh
رسول خدا صلي الله عليه و آله : گويا مي بينم كه روز قيامت دخترم فاطمه بر مركبي از نور مي آيد از سمت راست او هفتاد هزار فرشته و از سمت چپ او هفتاد هزار و از پيشاپيش او هفتادهزار و از پشت سرش هم هفتاد هزار فرشته هست او زنان مؤمن امتم را به سمت بهشت مي برد امام باقر عليه السلام : آن حضرت توقفي كوتاه بر در جهنم دارد كه هر كس در پيشاني او نوشته 《 محب 》از جهنم نجات مي دهد 📚بحار الانوار ج ٢٤ ص ٤٣ @channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر هرکاری کند بچه‌ها یاد می گیرند، مثلا اگر شهید شود! ایام شهادت بانوی دوعالم حضرت خانم فاطمه زهراسلام الله علیها برهمه ی شما خوبان تسلیت باد @channel_eshgh
تو‌رفتي‌حالِ‌قلبِ‌من‌خرابه :) ﮼خوشي‌بعدازتوواسه‌من‌سرابه .. ‹ 🖤 ›↝ ‹ ✨ ›↝ @channel_eshgh
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ای که بستی راه را در کوچه ها بر فاطمه گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود ⬛️شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) تسلیت باد.... شبتون فاطمی @channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 خدایا ! خودت گفتی،مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را... پس قلب مرا به نور خودت روشن و گرم کن. زنگار يأس و نا اميدی را از دلم بزدای... خالقا... هيچ دانا و توانایی جز تو برای ياری ندارم و ندانم ، پس دستم بگير و خود گره از كارم بگشای... مردم سرزمینم را ، درين زمانه ، از سختيها و گرفتاريها برهان و اجابتمان كن @channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃برراضیه 🖤برمرضیه ی کوثرصلوات 🍃بر فاطمه(س) 🖤صدّیقه ی اطهر صلوات 🍃برقله ی توحیدی 🖤زهرا (س)به بقیع 🍃برسیّده و 🖤همسرحیدرصلوات 🍃الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ 🖤وَآلِ مُحَمَّدٍ 🍃وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @channel_eshgh
🏴به احترام غم مادرت،بیا "مهدی" 🏴به قدرعمرکم مادرت، بیا"مهدی" 🏴به چادری که شده پرچم عزاداری 🏴به پرچم علم مادرت، بیا"مهدی" 🖤اللهم عجل لولیک الفرج 🖤اجرک الله یا اباصالح المهدی یا صاحب الزمان @channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یازهرا(سلام الله علیها) ازعناوین جهان نوکریت مارابس... ازچه باشم نگران؟ مادریت مارابس.. چیزے نمانده اسٺ بہ آن ماتـم عظیـم چیزے نمانده شودیتیم🌹🖤 چیزے نمانده‌سٺ ڪه مابچہ شیعہ ها ڪم ڪم دچارغصہ شویم🌹🖤 . کانال عشق ایام شهادت بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا(س)راخدمت همه دوستداران بی بی تسلیت عرض مینماید.. @channel_eshgh
الا یا اهل العالم مادرمون از دنیارفت ◼️اااااخ خدایا بی مادر شدیم ◼️ 🖤تسلیت ای دنیا....‌‌ إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون کشتند زهرا سلام الله علیها را ..... به ضربت غلاف شمشیر به ضربت سیلی.... اجرک الله یا صاحب الزمان @channel_eshgh
امروز پنجشنبه ۱۵/ آذر ماه/ ۱۴۰۳ / شمسی ۰۳/ جمادی الثانی/ ۱۴۴۶ / قمری ۰۵/ دسامبر / ۲۰۲۴ میلادی 🖤روضهٔ فاطمه یک روضهٔ معمولی نیست 🏴شـرح دوران غـريبی‌ است که مـولا دارد سلام و درود صبحتون بخیرونیکی پنجشنبه تون فاطمی و حسینی خدایا بحق الحسین و فاطمه الزهرا برای شهادت زهرا وبرای فراق حسین توبه ما توان بده و به چشم گریه کنان اشکی بی امان بده برای عزاداری ... وسینه زدن در عزای مادرمان.. در این حسینیه ها بیشتر زمان بده، برای گریه بر آنچه که آمده سرمان... به جای اشک به ماچشمان خون فشان بده،به آه .. و زمزمه‌های ما در روضه‌ها تسلایی به قلب غم زده ی آقاصاحب الزمان بده وبرای اجرروضه‌ها وپیروی ومعرفت به زهرایاربی مثال علی برای بهره از وجود مقدس نازنین زهرا در بهشت کنارخانه‌ مادرمان زهرا به مامکان بده و همه‌ی امواتمان و خودمارا ببخش و بیامرز و به ما برات زیارت کرب وبلا بده به برکت صلوات بر محمد و آل محمد 🖤شهادت بانوی دو عالم ، امّ ابیها حضرت فاطمه الزهرا سلام‌الله‌علیها بر عموم مسلمانان تسلیت باد @channel_eshgh
🕯یافاطمه الزهرا 🖤چیزی نمانده 🕯زمین خم بشود 🖤سایه مادرسادات زجهاڹ کم بشود 🕯امروزدگر 🖤بازعلی میگوید 🕯میخ ودیوار به پهلوی 🖤تومرهم بشود شهادت جانگداز حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها _تسلیت باد @channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا