eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.9هزار دنبال‌کننده
604 عکس
304 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
من مهدی‌م،پسر عزت الله خان صولتی که پولش از پارو بالا میره و کلی خدم و حشم داره! عاشق و شیدای رضوانه دختر‌دایی‌م بودم ولی چون پدرم و دایی‌م با هم مشکل داشتند جرئت بازگو کردن نداشتم، ولی مادرم می‌دونست و تمام تلاشش رو کرد که این وصلت سر بگیره ،اما پدرم راضی نمیشد و برای اینکه از صرافت این عشق بیفتم، مجبورم کرد با دختر سرایدار خونه‌مون ازدواج کنم. ملیحه، اسمش ملیحه بود و انصافا دختر زیبا‌رویی بود ولی چون دهاتی بود؛در شأن من نبود. چند وقتی رو باهاش زندگی کردم دیدم دیگه نمیتونم تحملش کنم. ولش کردم و رفتم خارج پیش دختر داییم. به پیشنهادش اسمم رو عوض کردم و تمام شرط و شروطش برای ازدواج رو چشم بسته اجرا کردم. چند وقت بعد از ازدواجم مادرم زنگ زد و گفت ملیحه حامله‌ست، بهش گفتیم سقط کنه ولی راضی نمیشه. برام اهمیتی نداشت، مهم این بود که من الان کنار رضوانه بودم. تو اروپا زندگی خیلی خوب و لاکچری داشتیم، تا اینکه یه روز صبح مادرم زنگ زد و گفت ملیحه... https://eitaa.com/joinchat/2955084066C07b9fb5447 ♥️
بعد سالها چشم انتظاری از بابای شهیدش خبر رسیده و خبر آوردند که پیکرش برگشته و باید بره معراج شهدا ❤️ محسن انگار رمق از پاهایش رفته بود که کنار در نشست .ساره ترسیده کنارش می نشیند.آرام جانش رنگ به رو نداشت. _ خوبی محسن جان.. دست جلو می برد و گوشه چادر رنگیش را می گیرد و می نالد. _ ساره...بابام.. نمی تواند ادامه بدهد و سر روی چادرش می گذارد.اشک هر دو می ریزد. شانه محسن می لرزد. محسن با اشک می نالد. _ بابام برگشته ساره...بعد اینهمه سال بابام برگشته.. ساره اشک درشتش چون زنجیری می ریزد. محسن یهو بلند می شود و‌ به سمت کمدش می رود. همه بلوزهایش را روی تخت می ریزد و به سمت ساره می چرخد. _ کدوم بلوز رو بپوشم ساره...می خواهم مرتب برم پیش بابا... ساره لرزان جلو می رود.یک بلوز یشمی رنگ به دستش می دهد و پر بغض میگوید. _ اینو بپوش...بهت خیلی میاد. فورا دکمه های لباس سرمی اش را باز می کند و همان لباسش را می پوشد. موهایش را شانه می زند.عطر محبوبش را به سر و صورتش به ریشش به لباسش می زند و به سمت ساره می چرخد و با ذوق خاصی می گوید. _ تو هم یه لباس خوشگل بپوش بریم.... https://eitaa.com/joinchat/894173865C113f3ab15b بلاگردون