eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.9هزار دنبال‌کننده
626 عکس
317 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گسترده ایران 🇮🇷
من آیه‌ام!! یه دختر از خانواده مذهبی تو سن کم با یکی از همکارهای داداشم که ازدواج کردم.. زندگیمون رویایی و عاشقانه بود تا روزی که فهمیدم باردارم و خبر شهادت داداشم و شوهرم اومد!! تازه ۱۸ سالم بود،با وجود بچم درس خوندم و پلیس شدم!! دخترم که ۸ ساله شد میخواستم هرطورشده انتقام خون شوهرم و داداشم رو بگیرم ولی تنهایی ممکن نبود! اداره میگفت باید یه همکار اقا همرات باشه. نمیدونستم همکارم همون خواستگار سمجمه و سالهاست عاشقمه! بهش پیشنهاد ازدواج صوری دادم و باهم رفتیم جنوب... شرطم این بود اتاقمون جدا بشه تا یه شب که بهش گفتم بعد ماموریت قراره واسه همیشه از ادراه برم دیوونه شد و بهم گفت زنمی و اجازه نمیدم... اونقدر ازش عصبی بودم پای سجاده بیهوش شدم وقتی روی تخت بیدار شدم شوکه نشستم! مگه من روی زمین خواب نبودم؟؟ اولش فکرکردم توهم زدم که پایین تخت خواب بودم، ولی چشمم که به سجاده و چادر تا شده‌ی رو میز افتاد فهمیدم نه واقعاااا من رو زمین خوابم برده بوده! دستم و روی گونم گذاشتم،پس اون منو.... سرگذشت آیه عشق🔥⛔️🙈 https://eitaa.com/joinchat/1412236570C140dce5c6b
دختره پلیسه و خیلی جدی و بی احساسه! تا اینکه با مافوق جذابش صوری ازدواج میکنه بدو بخون چیا میشهههه😍🚷👇 https://eitaa.com/joinchat/1412236570C140dce5c6b
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۷۸ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ باشه عزیزم ب
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _ نه جواد جان من نمیام قبل از اومدنت ناصر صدا کرد نرگس، ولی بعدش دیگه حرفی نزد من میمونم کنارش شاید میخواد حافظه‌ش برگرده من باشم پیشش بهتره امیر حسین با لحن ناراحتی گفت: _ مامان، خیالاتی شدی چون اگر بابا حرفی زده بود ما هم باید میشنیدم. بیا بریم دیگه _ نه عزیزم شما با دایی جواد برید من پیش بابا میمونم جواد نگاهی به بچه‌ها انداخت _ مامانتون راست میگه بمونه بهتره بیا ما بریم با خنده سر چرخوند سمت من _ فقط زنگ بزن به مش رحیم بگو که ما داریم میریم باغ بدونه، تا جکی بلایی که سر نادر محمد آورد سر ما نیاره عزیز گفت _ دایی اونها از دیوار پریده بودن تو باغ که جکی گرفتنشون، ما که نمی‌خوایم از دیوار بالا بریم جواد خنده‌ای کرد _ میدونم دایی، گفتم بخندیم... بیاید بریم تا شب نشده رو کردم به بچه‌ها خیلی مواظب باشید ها بدون مش رحیم به جکی نزدیک نشید هر دو گفتن _چشم مامانم نگاهش رو داد به جواد _ تو هم خیلی مراقب خودت باش _ باشه مامان نگران نباش مواظبیم رو کرد به زینب و امیر حسن _ شماها نمیاید؟ هر دو شونه انداختن بالا _ نه دایی ما میترسیم جواد رو به زینب لبخندی زد _ بالاخره ما دیدم که تو از یه چیزی بترسی زینب صورتش رو جمع کرد _ ان‌شاالله جکی شماها رو هم بگیره دلم خنک شه پسرها خندیدن و خدا حافظی کردن رفتن. یه سینی چایی آوردم و نشستیم کنار ناصر بهش گفتم _ چایی میخوری؟ سرش رو تکون داد _ آره کمک کردم نشست استکان چایی رو دادم دستش، همینطوری که چایی‌ش رو می‌خوره زل زده به من حسم بهم میگه می‌خواد یه چیزی بهم بگه منم ساکت نگاهم رو دوختم به نگاهش لب باز کرد و گفت _ عزیز کجاست _ رفتن باغ _باغ کجاست؟ _ ما یه باغ داریم یادت نیست استکانو گذاشت تو سینی و گفت _ تو بدون اجازه من ختنه‌ش کردی به خودم گفتم میون این همه خاطره چرا اینو یادش اومده... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنا داریم فردا به مناسبت شهادت امام هادی علیه‌السلام مراسم سوگواری برگزار کنیم و دستمون خالیست عزیزان، اجرتون با جد بزرگوارشون امام حسین علیه‌السلام❤️ هر مقدار که در توانتون هست، ما رو در برگزاری این مراسم یاری کنید 🌹 👇👇 5892107050025454 گروه جهادی شهدای دانش آموزی فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @shahid_abdoli لینک قرارگاه گروه جهادی: https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a عزیزان، این اجازه رو به گروه جهادی ما بدید که احیاناً اگر مبلغی اضافه اومد، صرف کارهای خیر شود🙏
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۷۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ نه جواد جان
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) ببخشید آخه شما می‌خواستید صبر کنید شش، هفت سالش بشه براش جشن ختنه‌سرون بگیرید.من با خودم فکر کردم اون موقع میفهمه دردش میاد گناه داره. نفس عمیق کشید و سری تکون داد نفهمیدم تایید کرد، یا ناراحت شد... شرایط روحیشم طوری نیست که ازش بپرسم به خاطر این کار از من ناراحته یا منو بخشیده بعد از چند لحظه سکوت پرسید _ الان کجا رفته؟ _ رفته باغ، عزیزم _ گم نشه چرا تنهایی رفته؟ _ تنهایی نرفته با جواد و امیرحسین رفته چند بار زیر لب تکرار کرد _ جواد جواد، لبش رو برگردون و ساکت شد. دوباره پرسید _ امیرحسین کیه؟ _ پسر دوممون _ ما دو تا پسر داریم؟ _ نه، سه تا پسر داریم و یه دختر _ اونها‌هم رفتن باغ؟ _ نه، دوتاشون خونه‌اند، امیر حسن و زینب نرفتن _ عزیز کجاست؟ یه صدای ریز خنده از زینب شنیدم فهمیدم بچه‌ها پشت سرم هستن و زینب شیطنتش گل کرده به سوال‌های تکراری باباش میخنده. تو دلم گفتم وااای خدای من ایکاش با امیر حسن دعواشون نشه... جواب ناصر رو دادم. _ عزیز رفته باغ _ آهان، کی میاد؟ تازه رفتند دوسه ساعت دیگه میاد _ تشنمه برام آب میاری _ آره عزیزم از کنارش بلند شدم نگاهم افتاد به زینب و امیر حسن که کنار مامانم نشستن...در حالی که بغض گلوم رو گرفته و دارم به خودم فشار میارم تا اشکم در نیاد یه لبخند مصنوعی بهشون زدم و اومدم تو آشپزخونه همینطوری که لیوان رو گرفتم زیر شیر آب با خودم زمزمه کردم شهدا چقدر شماها خوبید و پیش خدا آبرو دارید عهد زیارت عاشورای من با شما به چهل رو نرسیده که آثار برگشت حافظه همسرم نمایان شده نمیدونم با چه زبون و چه اعمال پسندیده به درگاه خدا ازتون تشکر کنم...همینجا دوباره عهد میبندم که بعد از چهل رو که حافظه کامل شوهرم برگرده یه سفره احسان کنار مزارتون باز کنم. به خودم اومدم دیدم آب همینطور داره از لیوان سرازیر می‌شه. لبم رو به دندون گرفتم به خاطر اسرافی که شد استغفرالله گفتم شیرو بستم و لیوان آب رو آوردم دادم دست ناصر... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنا داریم امروز به مناسبت شهادت امام هادی علیه‌السلام مراسم سوگواری برگزار کنیم و دستمون خالیست عزیزان، اجرتون با جد بزرگوارشون امام حسین علیه‌السلام❤️ هر مقدار که در توانتون هست، ما رو در برگزاری این مراسم یاری کنید 🌹 👇👇 5892107050025454 گروه جهادی شهدای دانش آموزی فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @shahid_abdoli لینک قرارگاه گروه جهادی: https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a عزیزان، این اجازه رو به گروه جهادی ما بدید که احیاناً اگر مبلغی اضافه اومد، صرف کارهای خیر شود🙏
🐦 برنامک پرنده فلپی پرنده پرجنب‌وجوش، موانع چالش‌برانگیز 🎮 🎮 پرنده فلَپی یه بازیه که توش یه پرنده کوچولو تو دست خودته و همه‌چی به واکنش‌هات بستگی داره 😄 📱 با هر لمس صفحه، پرنده می‌پره 🪽 🚧 و باید با دقت از بین لوله‌ها و موانع عبور کنه 🟢 ⭐️ هر پرش درست = یه امتیاز بیشتر ➕ 🏆 و رقابت هیجان‌انگیز برای شکستن رکورد بالاتر 🔥 ▲جهت استفاده از برنامک‌ها ایتا را بروزرسانی کنید. ❇️ @trendingapps | برنامک‌های ایتا
کریستالی شفاف ماه سایز 6 پایه چوبی ثابت : کابل USB ساخت چین : سایز 6 : 220 سایز 8 : 360 جهت استعلام قیمت دایرکت پیام بگذارید ❤️👇 @admin_mehr_shop https://eitaa.com/joinchat/1485637033Cffaf75fef0
این روزا هوش مصنوعی فقط یه ترند نیست، یه مزیت رقابتیه 🔸 یکی باهاش محتوا تولید می‌کنه 🔸 یکی کمپین‌های فروش راه می‌ندازه 🔸 یکی هم مسیر درآمدشو متحول کرده 🔸 و بعضیا هنوز فقط باهاش چت می‌کنن... 📌 اگه نمی‌خوای فقط تماشاچی باشی، این وبینار می‌تونه نقطه شروع واقعی تو باشه همین الان رایگان ثبت‌نام کن 👇 hwp.ir/aiet
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ گریه نکن دختر قشنگم . از بس شده بودم نمیتونستم نشون بدم یا حرفی بزنم😢 امیر بجای من گفت _ حالا یادتون افتاده که دختری دارین ؟ _ میدم دخترم... توضیح میدم . ارزش داشت که بشنوم؟ بشنوم که چرا ترکم کردن ؟ 😞مگه من همینو نمی‌خواستم ؟ یه نمی‌خواستم ؟ از بیرون اومدم و قبل از اینکه امیر حرفی بزنه گفتم 🥺 _ چرا الان ؟ بعد از ۱۹ سال اومدین منو ببینین؟ دستم رو توی دستش گرفت و گفت _ توضیح میدم برات... اگه بدونی.... 🚷اگه نمی خوای این رمان نفس‌گیر رو از دست بدی، سریع عضو کانال شو. عضویت محدوده😱 https://eitaa.com/joinchat/1354564444Ce68c94637a
من ریحانه‌ام... دختری که مجبور شدم به خاطر بین دو برادر...😔 دعوای بین عمو و پدرم! با پسر عموم کنم.😭 نه من به اون احساسی داشتم نه اون من... به خاطر پدرم...😢 بدون این‌که خبر داشته باشم که چه آینده ای در انتظارمه! https://eitaa.com/joinchat/1354564444Ce68c94637a