من #مهرابنامدارام!
سی و هشت ساله، گیتاریست.🎸
متهم به قتل🔪
قسم خوردم که خودم قاتل رو پیدا کنم.
مافیایی شدم که همه اسمم وحشت میکردند.
حالا بعد از دوازده سال زمانی تو یه قدمی قاتل بودم، محبت یه دختر دلم رو زیر و رو کرد. مجبور به انتخاب شدم ... سپیده یا قسمم؟
https://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
من امیر حسین هستم ۱۲سالمه یک کانال شهدایی زدم عضو شید
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
من امیر حسین هستم ۱۲سالمه یک کانال شهدایی زدم عضو شید https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460a
سلام🤚 امیر حسین هستم
وقتی خواستم کانال شهید گمنام رو بزنم این اولین بنر من بود، الان ۱۵ سالم شده، واز شما دعوت میکنم که عضو کانال شهید گمنام شید🙏🌷
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃
بدترین آدما با کثیفترین زندگی
اوناییاند که یاد نگرفتن فکر کنند!
(اینو خدا میگهها)
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
جاریم خیلی زن حسود و دو به هم زنی بود... همیشه توی مهمونی های خانوادگی با حرفای بی مورد و دروغ بین اعضای خانواده رو به هم می زد.
یه حرفی میزد و آتیشی را میانداخت.
اصلاً براش مهم نبود که دو نفر به خاطر دروغهای خانم از هم کینه به دل می گیرن.
یه بار تو یکی از مهمونیها که خیلی عصبی شده بودم به برادر شوهرم گفتم...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
جاریم خیلی زن حسود و دو به هم زنی بود... همیشه توی مهمونی های خانوادگی با حرفای بی مورد و دروغ بین ا
بیا بخون ببین چطوری دم این زن دو بهم ریز رو قیچی کرده و کیف کن☺️
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
حکایت زیبای
《سفر به آلمان با طی الارض》
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2
فکر سالم.mp3
8.82M
🍃🌹🍃
#پادکست_روز | #استاد_شجاعی
√ فکرای من همش همین کارای روزمره و دغدغهها و مشکلات زندگیه!
✘ چرا فکر من اصلاً به چیزای بزرگ قد نمیده؟
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۳۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۳۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
وقتی مامانم برگشت گفت:
_بمیرم برا دخترم... بچهم مریض شده و کمر درد گرفته...
یکم با روغن کمرش رو ماساژ دادم...
سفارش کردم اگه تا فردا بهتر نشد با سعید برن شهر پیش دکتر...
دکتر قبلا بهش گفته مرتقب فشار و قندش باشه... اخه خیلی بالا میره.
هرروز که میره بهداری روستا اندازه گیری میکنند اما دکترای شهر بهترن
هم برای کمردردش بره هم آزمایش قند و فشار خونش رو دکتر ببینه آخه چرا اینجوری میشه.
بعدم مامان خندید و گفت:
به محبوب گفتم چه خوب شد که سعید تو شهر خونه نگرفت، تو همیشه بهش غر میزدی که چرا توی شهر برام خونه نگرفته حالا امروز حکمتش رو فهمیدی؟
خانوم از حرفم ناراحت شده...
زل زده تو چشمام و میگه هنوزم میگم قرار بود توشهر خونه بگیریم اینجا توی روستا چی داره آخه؟
میگم دخترهی خیره سر از وقتی عروس شدی هرروز خونهی مایی یا من بهت سر میزنم اگه الان شهر بودی چطوری میخواستم از حالت باخبر بشم یا بیام ببینمت؟
اصلا کسی بود که بهت برسه؟
میگه زنداداشهام که بودند...
این دختر هنوز بچهست و نمیفهمه زنداداش ها هر کدوم یه گوشهی شهر هستند تو هم قرار بود بری یه گوشه ی دیگهش چطوری میخواستین به هم سر بزنید.
اما اینجا دوقدم راهه تنهایی بدون اینکه منتظر باشیم مردامون از سر کار بیان و کلی منتشونو بکشیم تا ببرنمون، خودمون یه چادر سرمون و یه دمپایی پامون میکنیم و چند دقیقه ای کل ده رو دور میزنیم .
مامان به اینجای حرفش که رسید یه لبخند پهن زد و گفت:
از حرف من لجش گرفته بود و چرت و پرت میگفت همش.
بعد هم انگار که واکنشهای محبوبه رو به خاطر آورده باشه باصدای بلند شروع به خندیدن کرد.
منم به خندههای مامان میخندیدم.
یهو خنده رو لبش ماسید.
بعدم زیر لب زمزمه کرد،
محبوب حال خوشی نداره میترسم برای خودش یا بچهش اتفاقی بیفته
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۳۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۳۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
خداروشکر چند روز بعد محبوبه هم حالش بهتر و نگرانیهامون برطرف شد...
بار آخری که داداش نصیر به خونهمون اومد گفت: قراره عمه و شوهرش دوباره بیان و چند وقت پیشمون بمونند.
خیلی خوشحال شدم،
همه ی ما عمه رو خیلی دوست داشتیم سنش بالا ولی خیلی مهربون بود ، سه تا دختراش خیلی سال پیش ازدواج کرده بودند و دیگه وقت عروسی نوههاش بود...
کلا عمه زن باسیاست و با تدبیری بود.
از وقتی شنیدم قراره به روستا بیان کلی خوشحال شده بودم،
فقط عمه میتونست ماجرای همسایه ی حاج باقر رو فیصله بده...
همون همسایههای کاشانی،
عمه زن زرنگی بود کلاسهای نهضت سواد آموزی شرکت کرده و سواد داشت و همین سواد باعث شده بود که سری توسرها داشته باشه خیلی پخته و بافرهنگ رفتار میکرد.
سال پیش هم وقتی فهمید مسعود طلاقم داده خیلی با بابا دعوا کرده بود که نتونسته علت طلاق دادنم رو از زبون مسعود بیرون بکشه.
دوروز بود داشتم خونه تکونی میکردم که وقتی عمه اومد خونه از تمیزی برق بزنه.
قبل از ظهر عمه و شوهرش عمو محمد از راه رسیدند مثل همیشه بشاش و مهربون و خوش برخورد.
آدم از گفتگو با این دونفر هیچوقت خسته نمیشد.
سر سفرهی نهار حرف از مسعود شد و عمه که دوباره داغ دلش تازه شده بود خیلی بابا رو بابت طلاق من شماطت کرد حتی کلی دعواش کرد که اگه تو یکم به فکر آبروی دخترت بودی کم باغ و ملک توی روستا نداری همه رو میفروختی میومدی شهر که دخترت مجبور نباشه اینجا توی روستا هرروز حرفای صدتا یه غاز این مردم بشنوه.
اما بابا هم بهونه های خودش رو میاورد.
عصر همون روز مثل دفعات قبل با عمه به امامزادهی روستا رفتیم همونجا همسایهی مش باقر من رو دیده و پسندیده بودند...نقطهی امیدم برای رهایی از حرف مردم...
توی راه هرکی که چپچپ نگاهم میکرد یا با بغل دستیش پچپچ میکرد عمه چنان توی ذوق طرف میزد که کیف میکردم
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
هفده سالم بود که به خاستگاری پسر داییم جواب مثبت دادم.
هم ازش خوشم میومد و هم میخواستم از درس خوندن خلاص بشم
اون موقع گوشی همراه و اینترنت و فضای مجازی نبود برای همین
قبل از خاستگاری با پسرداییم دور از چشم پدرومادرهامون نامه نگاری داشتیم و گاهی تلفنی صحبت میکردیم .
طی همین نامه نگاری ها و صحبت های تلفنی عاشقش شدم.
حرف های قشنگی میزد و چشم انداز زیبا و رویایی برای اینده مون به تصویر میکشید..
اونقدر بچه بودم و افکارم نسنجیده بود که اصلا معیارهای مهمی برای ازدواج با او درنظر نداشتم.
نمیدونستم که بااین ازدواج همچین بلایی سرم میاد😔
https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2