eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
779 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۷۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) حرفایی رو که میدونستم مردم روستا پشت سرم زدند مثل پتک تو سرم کوبیده می‌شد، حرفای پسر منیر خانم به سعید ، چهره‌ی خواستگارای عجیب و غریبی که بخاطر طلاق به سراغم اومده بودند جلوی چشمام رژه می‌رفتن. دلم می‌خواست اونقدر جسارت و جرات می‌داشتم و می‌رفتم تا بیرونشون کنم... یه صدای بابا رو شنیدم که داشت چیزی زو به مسعود و زنش تعارف می‌کرد . حرفش رو تو ذهنم مرور کردم آقا مسعود برای خانمت میوه بردار... تعارف نکن دخترم بفرمایید... آقا مسعود... پسرم راحت باش... واقعا بابا بود که داشت اینا رو گفت؟ چرا بابا هیچوقت درکم نمی‌کنه نمی‌دونه بعنوان پدر چه توقعاتی ازش دارم؟ حس میکنم هر لحظه به خاطر مصلحت اندیشی‌های بابا دارم کوچک و کوچک‌تر... خار و خارتر ... و ذلیل و دلیل‌تر میشم. الان زن مسعود پیش خودش چی فکر میکنه؟ لابد با مهمون‌نوازی بابا حرفایی که تابحال در موردم شنیده رو کاملا باور میکنه. یعنی تابحال مسعود چه اَراجیفی در مورد من بهش گفته؟ دلم می‌خواست برم و از خونه بیرونشون کنم. دلم می‌خواست از همینجا داد بزنم و بابا رو صدا بزنم و بگم بابا تروخدا این دوتا رو بیرون کن. دلم می‌خواست اونقدر میتونستم رو‌غیرت داداشام نسبت به خودم حساب کنم و تک تکشون رو صدا کنم و بگم اینا رو بیرون کنید. دلم می‌خواست به خاطر من به حرفم گوش کنند و اونارو بیرون کنند. میدونستم‌ هیچ کدومشون بخاطر زندگی محبوبه این کارو نمی‌کنند. دلم کمی حمایت می‌خواست... حیف با بلایی که مسعود سرم آورده تا عمر دارم هیچ کس حامی من نخواهد شد چون من دختر این خونه هستم و تا عمر دارم به خاطر مهر طلاقی که به پیشونیم خورده دیگه هیچوقت خواستگار خوب نخواهم داشت و برای همیشه دختر مجرد این خونه می‌مونم، از نظر خونواده‌م فعلا محبوبه که عروس مردم شده نیاز به حمایت داره ... من فعلا هیچ الویتی ندارم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۷۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بلاخره رسید اون زمانی که همیشه ازش هراس داشتم. بابا در مورد ازدواج و سنت و رسم و رسومات و اینکه هر دختر و پسری باید برن سر خونه و زندگی خودشون، اینکه همیشه سایه‌ی خودشو مامان بالای سرم نیست، اینکه ممکنه یه روزی سربار دیگرون بشم یا بی سرپناه بمونم و منت بقیه رو سرم بمونه. گفت و گفت و گفت و من با این بغض لعنتی که مدتهاست مهمون گلومه گوش می‌کردم. خیلی تلاش می‌کردم که مانع چکیدن اشکهام بشم. بابا راست می‌گفت: تا کی می‌تونستم مهمون این خونه باشم بالاخره که چی؟ اما من که هنوز خواستگار قابلی نداشتم. یعنی به خاطر اینکه یه روزی سربار کسی نشم یا منت کسی روی سرم نباشه شایسته هست که برم و هووی طوبی بشم؟ یاد اون روزی افتادم که در مراسم ختم شوهر عمه بهمراه عده‌ای از هم محلی‌ها اومده بود... ازم خواست لحظه‌ای باهام حرف بزنه... ازم قول گرفت حرفاش رو به احدی نگم... برام تعریف کرد که دکتر گفته خودت مشکل نازایی نداری و احتمالا ایراد از شوهرته... می‌گفت مادرشوهرم قبول نمی‌کنه ایراد از پسرش باشه برا همین نمی ذاره یبارم که شده اون بره دکتر... من می‌دونم مادرشوهرم کسی جز تو رو برای پسرش نمی‌خواد ... اگه تو هم زنش نشی هرطور شده من شوهرمو راضیش می‌کنم اینبار خودشم بیاد دکتر و دارو مصرف کنه... بخدا اون من رو دوست داره اگه یه بچه براش بیارم مادرشوهرم دست از سر زندگیمون بر می‌داره التماسم کرد که قبول نکنم زن دوم شوهرش بشم بیچاره طوبی یه زمانی دوستانی صمیمی بودیم و حالا فکر می‌کرد من قراره زندگیش رو از چنگش دربیارم... اون خودش کم عذاب نداشت... حسرت بی فرزندی کم عذابی نبود بین مردم روستامون... حالا من هم بهش اضافه بشم؟ بهش گفتم من عمرا بخوام بخاطر منافع خودم هووی کسی بشم... اونم دوست دوران بچگی خودم یعنی تو... بهش اطمینان داده بودم که هیچ کس نمیتونه من رو مجبور به این ازدواج کنه... الانم نمی‌تونستم حرفای اون روز طوبی رو به کسی بگم. . چون اگه کسی به شوهرش یا ننه شمسی چیزی می‌گفت معلوم نبود چه بلایی به سرش بیاد... جرات اینکه حرفای دلمم به بابا بگم رو ندارم چون می‌خواد از رضایت خود طوبی که میدونم ننه شمسی به دروغ به مامان و بابا گفته و حق مسلم مرد و این چیزا بگه اتفاقا دلایل بابا بیشتر عصبیم میکنه پس باید به فکر یه جوابی باشم که دیگه توش اما و اگر نباشه. داداش ناصر و نصیر که تا الان خونه نبودند از راه رسیدندو نشستند پیش بابا، پرسشی به بابا نگاه می‌کردند، بابا نگاهی بهم انداخت و گفت: فعلا برو بابا برو فکراتو بکن ، این مرد آدم بدی نیست دستشم به دهنش می‌رسه، زنشم که آدم بی سر وصدا و مظلومیه، نگاهی به برادرام انداختم انگار هردو منتظر بودند بابا یا من چیزی بگیم . که هیچ کدوم دیگه چیزی نگفتیم. اجبارا به خواست بابا قرار شد چند روز فکر کنم. بی هیچ جوابی یه آشپزخونه رفتم و دست و صورتم رو شستم تا لشکر اشکهایی که گوشه ی چشمم خیمه زدند و آماده ی فرو ریختن بودند رو در لابلای قطرات آب پنهان کنم... 📣📣👇👇 تخفیف نیمه‌ی شعبان😍 :رمان نهال آرزوها ۳٠ هزارتومان : رمان حرمت عشق ۳٠ هزارتومان : رمان نرگس ۳٠ هزار تومان 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۷۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) وقتی تا غروب از اتاق خارج نشدم و‌با هیچ کس کلمه‌ای حرف نزدم برادرهام به سراغم اومدند و باهام صحبت کردند. حرفهاشون بهم آرامش داد، اونا به بابا حق می‌دادند که نگران آینده‌ی من باشه. برادرهای خوش‌غیرتم بهم اطمینان دادند هر تصمیمی که من بگیرم پشتم هستند. خیالم رو راحت کردند که حتی اگه نخوام به خواستگار های غیر متعارفم جواب مثبت بدم همیشه حامی و پشتیبانم می‌مونند. منصور همینطور که با گوشه ی پتویی که زیر پاش بود بازی میکرد گفت: ببین منصوره من خودم نوکرتم هروقت حس کردی داره بهت سخت می‌گذره یه ندا بدی میام دنبالت و می‌برمت خونه‌ی خودمون، یه عمر نوکری تو می‌کنم. اگه اون مسعود نامرد اون بلا رو سرت نیاورده بود الان تو از محبوبه هم خوشبختتر بودی و زندگی بهتری داشتی. حق تو خیلی بیشتر از این آدمایی هست که در این خونه رو می‌‌زنن. بابا راضی نمی‌شه خونه و باغ ها و زمینای کشاورزی رو تبدیل به پول کنه و بیاد شهر. وگرنه بخدا که شهر نشینی خیلی بهتر از اینجاست اونجا آدما تصوراتشون از زندگی با آدمای اینجا فرق داره. اگه تو این چند سال توی شهر ساکن شده بودید می‌دونم با وقار و نجابتی که تو داری خواستگارهای بهتری به سراغت میومدند. چون اینجا به واسطه‌ی مهر طلاق و حرفایی که پشت سرت گفته شده مانع می‌شد پسر مجرد به خواستگاریت بیاد اما اونجا ازین حرفها خبری نیست. ناصر که تاحالا ساکت بود گفت : خدا لعنتش کنه مسعود رو اگه پسر خاله‌مون نبود اگه غریبه بود اگه اون یکی خواهرمون عروس خونواده‌شون نبود رفتار‌های درخور شان و شخصیت خودشون مقابل خاله و پسر نامرد بیمعرفتش می‌داشتیم و اونوقت اون حرف و حدیث‌ها هم شروع نمی‌شد که کار به اینجا برسه. یهو با دست چپش مشتی به پاش کوبید معلوم بود فشار زیادی رو داره متحمل می‌شه. تخفیف نیمه‌ی شعبان😍 :رمان نهال آرزوها ۳٠ هزارتومان : رمان حرمت عشق ۳٠ هزارتومان : رمان نرگس ۳٠ هزار تومان 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
از جبهه اومدم مرخصی به مادرم گفتم میشه بری برای دختر یکی از فامیلها برای من خواستگاری؟. مادرم خنده دندان نمایی زد_ باشه عزیزم میرم، تو دلم ولوله‌ای افتاد. نکنه دختره بگه من این رو نمی‌خوام. دوباره به خودم می‌گفتم چرا بگه نمیخوام. مگه من چمه، باز به خودم می‌گفتم خب شاید یه کسی دیگه‌ای رو دوست داشته باشه. تو خودم غیرتی میشم میگم بیخود کرده کسی دیگه ای رو دوست داشته باشه، دختر باید بشینه براش خواستگار بره. دوباره می‌گفتم خب اونم دل داره دیگه، شاید حالا تو دلش یکی دیگه رو بخواد. همین‌جوری با خودم کلنجار می‌رفتم، تا اینکه مادرم رفت، خواستگاریش از مادرم پرسیدم چی شد؟ جواب داد... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
از جبهه اومدم مرخصی به مادرم گفتم میشه بری برای دختر یکی از فامیلها برای من خواستگاری؟. مادرم خنده د
خاطرات واقعی یک سرباز رزمنده دفاع مقدس این داستان کاملا بر اساس واقعیت میباشد، توصیه دارم به جوانان و نوجوانان حتما این داستان را بخونید🌹 https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊◍⃟♥️🕊 🎼 عشق است 🎤 حامد جلیلی 🎆 ویژه نیمه شعبان 🏷 (عج) 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
💫 به نام خداوند بخشنده مهربان 💫 💐 سالروز میلاد با سعادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بر همه منتظران ظهورش مبارک باد 💐 🔵ختم قرآن به مناسبت نیمه شعبان و ولادت آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف درنظر گرفتیم به یاری خداوند وامام زمان عجل الله ویاری دوستان عزیز این ختم رو شروع میکنیم ان شاء الله بزودی زود شاهد فرج و ظهور حضرت باشیم ان شاء الله 🤲 💐💐💐 به نیابت از علماء صلحا، شهدا از صدر اسلام تا کنون و همچنین تمامی اموات از حضرت آدم ع تا کنون وحاجت روایی همه عزیزان در گروه هدیه به آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و چهارده نور مقدس علیه السلام 🔁🍃 مهلت قرائت: یک هفته🍃 🔁 ﷽📖جزء1⇦ ﷽📖جزء2⇦ ﷽📖جزء3⇦ ﷽📖جزء4⇦ ﷽📖جزء5⇦ ﷽📖جزء6⇦ ﷽📖جزء7⇦ ﷽📖جزء8⇦ ﷽📖جزء9⇦ ﷽📖جزء10⇦ ﷽📖جزء11⇦ ﷽📖جزء12⇦ ﷽📖جزء13⇦ ﷽📖جزء14⇦ ﷽📖جزء15⇦ ﷽📖جزء16⇦ ﷽📖جزء17⇦ ﷽📖جزء18⇦ ﷽📖جزء19⇦ ﷽📖جزء20⇦ ﷽📖جزء21⇦ ﷽📖جزء22⇦ ﷽📖جزء23⇦ ﷽📖جزء24⇦ ﷽📖جزء25⇦ ﷽📖جزء26⇦ ﷽📖جزء27⇦ ﷽📖جزء28⇦ ﷽📖جزء29⇦ ﷽📖جزء30⇦ 🕊🥀اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم🥀🕊 •┈┈••✾»☘️🕊☘️«✾••┈┈• 🌾اللّٰھـُمَّ ؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجْ 🥀 لبخند امام زمان(عج) روزی قلب هایتان🤲 در گروه امام زمانی به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3834576973Cc97fb4eb35
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
از جبهه اومدم مرخصی به مادرم گفتم میشه بری برای دختر یکی از فامیلها برای من خواستگاری؟. مادرم خنده دندان نمایی زد_ باشه عزیزم میرم، تو دلم ولوله‌ای افتاد. نکنه دختره بگه من این رو نمی‌خوام. دوباره به خودم می‌گفتم چرا بگه نمیخوام. مگه من چمه، باز به خودم می‌گفتم خب شاید یه کسی دیگه‌ای رو دوست داشته باشه. تو خودم غیرتی میشم میگم بیخود کرده کسی دیگه ای رو دوست داشته باشه، دختر باید بشینه براش خواستگار بره. دوباره می‌گفتم خب اونم دل داره دیگه، شاید حالا تو دلش یکی دیگه رو بخواد. همین‌جوری با خودم کلنجار می‌رفتم، تا اینکه مادرم رفت، خواستگاریش از مادرم پرسیدم چی شد؟ جواب داد... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
از جبهه اومدم مرخصی به مادرم گفتم میشه بری برای دختر یکی از فامیلها برای من خواستگاری؟. مادرم خنده د
خاطرات واقعی یک سرباز رزمنده دفاع مقدس این داستان کاملا بر اساس واقعیت میباشد، توصیه دارم به جوانان و نوجوانان حتما این داستان را بخونید🌹 https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
تخفیف نیمه‌ی شعبان😍 :رمان نهال آرزوها ۳٠ هزارتومان : رمان حرمت عشق ۳٠ هزارتومان : رمان نرگس ۳٠ هزار تومان 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234