eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.9هزار دنبال‌کننده
781 عکس
405 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
از جبهه اومدم مرخصی به مادرم گفتم میشه بری برای دختر یکی از فامیلها برای من خواستگاری؟. مادرم خنده د
خاطرات واقعی یک سرباز رزمنده دفاع مقدس این داستان کاملا بر اساس واقعیت میباشد، توصیه دارم به جوانان و نوجوانان حتما این داستان را بخونید🌹 https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
تخفیف نیمه‌ی شعبان😍 :رمان نهال آرزوها ۳٠ هزارتومان : رمان حرمت عشق ۳٠ هزارتومان : رمان نرگس ۳٠ هزار تومان 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234
از جبهه اومدم مرخصی به مادرم گفتم میشه بری برای دختر یکی از فامیلها برای من خواستگاری؟. مادرم خنده دندان نمایی زد_ باشه عزیزم میرم، تو دلم ولوله‌ای افتاد. نکنه دختره بگه من این رو نمی‌خوام. دوباره به خودم می‌گفتم چرا بگه نمیخوام. مگه من چمه، باز به خودم می‌گفتم خب شاید یه کسی دیگه‌ای رو دوست داشته باشه. تو خودم غیرتی میشم میگم بیخود کرده کسی دیگه ای رو دوست داشته باشه، دختر باید بشینه براش خواستگار بره. دوباره می‌گفتم خب اونم دل داره دیگه، شاید حالا تو دلش یکی دیگه رو بخواد. همین‌جوری با خودم کلنجار می‌رفتم، تا اینکه مادرم رفت، خواستگاریش از مادرم پرسیدم چی شد؟ جواب داد... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
از جبهه اومدم مرخصی به مادرم گفتم میشه بری برای دختر یکی از فامیلها برای من خواستگاری؟. مادرم خنده د
خاطرات واقعی یک سرباز رزمنده دفاع مقدس این داستان کاملا بر اساس واقعیت میباشد، توصیه دارم به جوانان و نوجوانان حتما این داستان را بخونید🌹 https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
بابام اعتقادی به خدا و روز قیامت نداشت، عاشق یه دختر هیجده ساله شد و مادرم رو طلاق داد. برای من و خواهرم یه خونه گرفت و خرجیمون رو میداد. خودشم با زن جدیدش زندگی میکرد، منم بهش لج کردم تو مدرسه با یه دختر مذهبی دوست شدم ولی واقعا علاقه مند به احکام دینی و انقلابی شدم. یه روز اومد دید من چادر خریدم، چادرم رو پاره کرد و من رو از خونش بیرون انداخت و آپارتمان رو اجاره داد. من بی پناه آواره خیابون شدم که... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb داستانی براساس واقعیت، توصیه میکنم دختران جوان این داستان رو بخونید👌
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۷۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) مامان با صدای آروم هیسی گفت : ولش کن این حرفارو مادر... خود محبوبه بابت این موضوع کلی عذاب وجدان داره الان حرفای ترو هم بشنوه می‌خواد با سعید و خاله‌ت بدقلقی کنه زندگی خودشو بهم بریزه. اتفاقیه که افتاده... الان چاره چیه؟ بخدا هروقت یه خواستگار در این خونه رو می‌زنه می‌گم خداروشکر اونقدر وقار و پاکی دخترم زبانزد مردم هست که با اونهمه حرف و حدیث بازم به خواستگاریش میان اما خوب دامادِ زن مرده و طلاق داده با چند تا بچه که ذوق کردن نداره. اگه این پسره رو هم رد کنیم معلوم نیست دوباره کی بیاد در این خونه رو بزنه. پسر مجرد که دیگه در این خونه رو نمی‌زنه. بخدا بزرگ کردن بچه‌ی دیگران کار سختیه و مشقتهای خودش رو داره. اما اگه بتونی با طوبی کنار بیای می‌تونی بچه‌ی خودت رو بزرگ کنی، مردا همیشه خاطر خواه مادر‌ِ بچه‌هاشون می‌شن. من می‌گم بیشتر فکراتونو بکنین. نصیر با صدایی که غم توش موج می‌زد گفت مادرِ من به منصوره بیشتر فرصت بدید حرف یه عمر زندگیه، جوابش هر چی باشه منم نوکرشم. سه تا برادریم یعنی نمی‌تونیم مسوولیت خواهرمون رو قبول کنیم؟ اگه جوابش مثبت بود که مبارکه، اما اگه نه که صبر می‌کنیم تا ببینیم خواستگارهای بعدی چه جور از آب در میان اگرم هیچوقت مورد مناسبی در این خونه رو نزد بقول ناصر خودمون نوکرشیم. حالام فکراشو بکنه بعد جواب بده .عجله نکنید فعلا. تو دلم گفتم قربون غیرت داداش هام برم ولی شماهام زن دارید من میدونم الان اینا تو دلشون چی میگذره. من زن هر کی بشم برای اینا اهمیتی نداره، فقط این مهمه که کسی مزاحم خوشی های زندگیشون نباشه. تجرد من هم یعنی ایجاد مزاحمت برای شما در سالهای آینده. همون لحظه داداشها یه نگاهی به هم کردند و سری تکون دادند... وای خدایا... چرا داداشام حرفشون رو رک بهم نمی‌زنن؟ با زبون میگن هر تصمیمی بگیری ما نوکرتیم ولی این نگاه عاجزانه که بهم کردند چیزی دیگه ای رو می‌رسونه... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۷۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) احتمالا اونام نگران وضعیت من در سالهای آینده هستند من زنداداشهام رو می‌شناسم اگه چند روز بیشتر وارد زندگیشون بشم زندگی داداشام رو سیاه میکنند... خوبه داداشام اخلاق زنهاشون رو می‌شناسن و نمی‌تونن به طوبی حق بدن که نخواد یه هوو رو تحمل کنه... خسته شدم کی جلساتتون تموم میشه؟ تا کی میخوان حرفایی رو بزنن و وعده‌هایی بدن که نه میتونن روی حرفشون بمونند و نه به وعده‌ها عمل کنند یکی به نعل می‌زنند و یکی به میخ بابا و مامان و برادرها همیشه طوری حرف هاشون رو می‌زنند که با دست پس می‌زنن و با پا پیش می‌کشند. بندگان خدا معلومه خودشون هم توی خیر و شر این تصمیم وا موندند. کی فکرش رو می‌کرد؟ من، دختر آقا کمال معتمد و آبرودار روستا و فامیل که همه به سرش قسم می‌خوردند، منی که وقار و متانت و برخورد خوش و زیبایی چهره‌م زبانزد کل فامیل و اهالی روستا بود روزی برسه که مستاصل بمونم بین انتخاب کلمه‌ی مثبت و منفی در جواب خواستگاری مردی که متاهله و زن نازا داره البته با توجه به گفته‌های طوبی ممکنه خودش مشکل باروری داشته باشه‌... خدایا سرنوشت من رو چرا اینطوری رقم زدی؟ همه‌ی دوستام و دخترای روستا که یه روزی حسرت شرایط من رو می‌خوردند دخترایی که هیچوقت تو خوابمم نمی‌دیدم از من خوشبختتر بشن الان ازدواج کردند هر کدومشون یکی دوتا بچه هم دارند. همگی زندگی متعارف و معمولی دارن. اونوقت الان اینه روزگار من... بیچاره طوبی ... بخت اونم مثل بخت من سیاهه... اون حتی یه سال از من کوچکتره. اونوقت تو سن بیست سالگی به خاطر مشکل نازایی مجبوره حضور هوو رو در زندگیش تحمل کنه یادمه اون اوایل طوبی خیلی شوهرش رو دوست داشت. همیشه هم از محبت هاش تعریف می‌کرد. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
اسمم سحر، هیجده سالم و چند برابر سن و سالم مشکلات و گرفتاری داشتم، ولی از روزی که جارو از دست یه پیر مرد رفتگر سید گرفتم. و کمکش خیابون رو جارو کردم. زندگیم دگر گون شد، بیایدظ داستان زندگی من رو بخونید شک نکنیدچ که رفع همه مشکلات ما در خانه اهل بیت حل میشه🌸 https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb داستانی بر اساس واقعیت، توصیه میکنم دختران جوان این داستان رو بخونید🙏
دیگه قرص نخـــــــور ❌ از 😩 دوستم یه کانال بهم معرفی کرد ☑️ اندام زنان ومردان ☑️ 🍓 ☑️ درمانی 🥦 اولش باور نکردم🤯 ولی وقتی رفتم تو کانال دیدم پر از توضیحاته😍♥️ توضیح داده بود چجوری کنیم چی چجوری 🍕🍳 الان شدم یه پا دکتر💉😎 تازه یه چیز عالی خودشون تولید کننده ی کلی محصولات سالم و ان😳 ✓ اینم لینکش بزن رو عضویت👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/2677997854C598cc1f280
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۸۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) درست همون روزهایی که بابا سعی در راضی کردنم داشت تا با پسر ننه شمسی ازدواج کنم خبر ناپدید شدن یکی از دخترای روستا تو کل ده پیچید... علت فرارش رو همه می‌دونستند اون دختر خیلی وقت بود که عاشق و دلباخته‌ی یکی از خواستگارانش که بی‌کس و کار هم بود و اتفاقا به همین دلیل پدرش رضایت نمی‌داد و می‌گفت من دخترم رو به مردی که پدرومادر و فک و فامیل نداره نمی‌دم گویا فردای اون قرار بوده دختره رو به عقد پسر عموش دربیارن که اونم پا به فرار ‌گذاشته و از روستا رفته بود هرجایی که فکر می‌کردند ممکنه اونجا باشه سراغ رفتند اما خبری ازش نبود که نبود فکر کنم همون ایام با فیروزخان یعنی با پدرشوهر تو رفاقت داشت یا از نوچه‌هاش بود رو دقیق نمی‌دونم ولی وقتی سراغ فیروز هم رفته بودند ابراز بی‌اطلاعی کرده بود یمدت هم فیروز رو زیر نظر گرفتند اما باز هم نتونستند ردی از دختره پیدا کنند نهال پسره سنشم نسبت به نَیِره خیلی بیشتر بود... نه ریخت و قیافه‌ی خوبی داشت و نه کس و کار... نمی‌دونم آخه عاشق چیه براتعلی شده بود؟ شنیدن اسم نَیِره و براتعلی در کنار هم اونم از زبون منصوره خانم باعث شد با تعجب و هیجان وسط صحبتاش بپرم و شنیدن بقیه‌ی خاطراتش رو بی‌خیال بشم... _چی گفتی منصوره خانم؟ گفتی نَیِره و براتعلی؟ شما اون دونفرو می‌شناسی؟ متعجب از واکنشم نسبت به شنیدن اون دوتا اسم با تردید گفت _تقریبا آره... چطور مگه؟ نمی‌دونستم چه جوابی رو باید بدم... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۸۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اما احساس کردم گفتن حقیقت اشکالی نداشته باشه پس با بغض لب زدم _اونا پدرومادر من هستند خنده‌ای تمسخرآمیز کرد و گفت _منو مسخره کردی؟ مگه هر گردی گردوست؟ قطعا این نیره و براتعلی که من دارم ازشون حرف می‌زنم اونایی نیستند که پدرومادر تو هستند... _رو چه حسابی این حرف رو می‌زنی؟ تا اونجایی که میدونم اونایی که من دارم درموردشون حرف می‌زنم اهل همین منطقه بودند پس همونان... کمی نگاهم کرد و دستی به صورتش کشید و با عجز اما لبخندی گوشه‌ی لبش گفت _نهال جان‌... عزیزم فکر کنم امشب من زیادی حرف زدم و از خاطراتم گفتم برای همین تو یکم همه چی رو باهم قاطی کردی... ناراحت از حرفی که زد از کنارش بلند شدم _بی‌خیال... اگه نمی‌خوای چیزی بگی نگو.... با اشاره به ساعت دیواری نگاهی بهش کردم پنج شش ساعت داشتی خاطراتت رو تعریف میکردی اونموقع که با دل و جون نشستم و گوش می‌دادم... خل نبودم حالا که در مورد این قسمتش دارم حرف می‌زنم خل شدم؟ _ای وای عزیزم... من کِی همچین حرفی رو زدم دارم می‌گم امکان نداره اون نیره و براتعلی که من دارم برات تعریف میکنم همون آدمایی باشن که تو ادعا میکنی پدرومادرت هستند... آخه بعد از فراز نیره تا سه ماه هیچ خبری ازشون نبود تا اینکه یکی از روستاییا برای پدرش خبر آورد و گفت براتعلی رو توی یکی از شهرهای اطراف دیده همینکه پدر و برادراش راه افتادند تا به سراغش برن یهو خبر رسید که نیره و براتعلی موقع فرار از دست مامورای پلیس کشته شدند. با اَخم و تشر گفتم _یعنی می‌خوای بگی اون دوتا بدبخت به دست پلیس و حین فرار کشته شدن؟ نخیر ... مگه اصلا اونا خلافکار بودند که به دست پلیس کشته شده باشن ؟ 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨