زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۷۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۷۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
_آقا کمال من خیلی شرمندهتونم میدونم خیلی خستهاید ولی باید امشب حرفام رو بزنم بابا خواست چیزی بگه که مسعود اجازه نداد
_خواهش میکنم اجازه بدید حرفم تموم شه قول میدم کوتاه صحبت کنم
سعید که یه سر به حیاط رفته بود وقتی وارد هال شد و فهمید مسعود داره صحبت میکنه هاج و واج نگاه گذرایی به همه انداخت و روبروی برادرش قرار گرفت و دستش رو دراز کرد و از سرشونهی مسعود گرفت
_مگه نمیبینی اوضاع احوال همه رو؟ الان مگه وقت این حرفاست؟ پاشو برو خونه
مسعود بسرعت ایستاد و با دست سعید رو پس زد
_خفه شو سعید... من امشب حرفامو نزنم از اینجا بیرون نمیرم
دوباره سعید به سرشونهش زد و خواست بیرونش کنه که با هشدار پدرشون سعید صداش رو بالا برد
_بابا بچهی من مریضه... حال خودم خرابه... بخدا وقت حرفایی که این آدم میخواد بگه نیست
و ملتمسانه نگاه برادرش کرد
همه کنجکاو شده بودیم بفهمیم مسعود چی میخواد بگه که سعید اینقدر بهم ریخته
بابا کمی صداش رو بالا برد
_آقا سعید بذار حرفش رو بزنه قال قضیه رو بکنه
بعد هم رو کرد به مسعود
_فقط یه چیزی رو برات شفاف کنم آقا مسعود
تا حالا اگه حرمتی برات قائل بودم به خاطر پدرت بوده
حرفات رو بزن و برو که سرم داره میترکه
مسعود لب باز کرد و هر چی بیشتر ادامه میداد چشمهای ما گشادتر از قبل میشد
و سعید هرلحظه شرمندهتر سرش پایین میرفت
_ آقا کمال اون وقتا که سعید خواستگار محبوبه بود و شما اجازه نمیدادی اینا نامزد بشن
یه روز سعید ازم خواست به عنوان خواستگار سوری بیام خواستگاری منصوره خانم
بهش گفتم که این کار نامردیه...
گفتم من ایشون رو فقط به عنوان یه دختر خاله قبولش دارم خیلی هم زیاد قبولش داشتم اما محبتی نسبت بهش تو دلم نبود
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۷۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۷۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
بابا لاالهالاالله گفت
مسعود هم که متوجه شد بابا میخواد حرفش رو قطع کنه صداش رو که همزمان بالاتر برد لحن صحبتش رو هم سرعت بخشید
_سعید گفت اگه تو بیای خواستگاری منصوره آقا کمال به نامزدی من و محبوبه رضایت میده بعدش تو خواستگاریت رو پس بگیر...
نمیدونم دلم برای دلدادگی سعید و محبوبه سوخت یا التماسهایی که میکرد خام حرفاش شدم... وقتی شما پیشنهاد دادید که نامزدی همهمون باهم باید انجام بشه و حتما باید هرپه زودتر عقد کنیم به درخواست سعید مجبور شدم ادامه بدم اوایل با خودم گفتم شاید تقدیرم اینه که با منصوره خانم ازدواج کنم اما هرچقدر از عقدمون گذشت دیدم نمیتونم از فکر دختر عموی بابام که سالها تصمیم به ازدواج با اون داشتم خارج بشم
چارهای نداشتم
نمیتونستم به خودم دروغ بگم
من عاشق اونی که الان زنمه شده بودم و هیچ علاقهای به منصوره خانم نداشتم
همه متاسف به هردو برادر نگاه میکردند
مامان شروع کرد به غر زدن
_ واقعا که آقا سعید... از همون اولم خودخواه بودی فقط دنبال عشق و عاشقی خودت بودی
یه ذره به فکر آبروی دختر من نبودی
و با گریه رو به مسعود ادامه داد
_ولی این حرفا گناه تو رو که سبک نمیکنه مسعود خان
هردوتا برادر بد کردید
اشک بیمهابا از چشمهی جوشان چشمهام بیرون میریخت با صدای هقهق محبوبه سرم رو به طرفش چرخوندم
نگاهش رو به شوهرش که حالا با شونههای افتاده و سری افکنده مقابل مسعود ایستاده بود دوخته و اشک میریخت
نمیفهمیدم چی داره زمزمه میکنه
ولی از اینکه فهمیده بودم سعید مسعود رو وادار به خواستگاری از من کرده چنان حس تنفری نسبت بهش در دلم ایجاد کرد که دلم میخواست بایستم و با هردو دست خودم خفهش کنم
اما نه پاهام جون ایستادن داشت و نه حیا اجازهی این کار رو بهم میداد
مسعود که دیگه همه حرفاش رو زده بود یا به زعم خودش بار دلش رو سبک کرده بود قبل از بیرون رفتن به طرفم چرخید
_ببخش و حلال کن دختر خاله
من که بخاطر این غده رفتنیم
ولی اونی که باعث شد من حماقت کنم رو حتما حلال کن و با اشاره به شکوفه که تو بغل خاله بود ادامه داد
اون بچه خیلی حیفه که به خاطر کارهای غلط من و باباش بلایی سرش بیاد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
هدایت شده از کلمه طیّبه
آیا واقعاً خودتو انقلابی و ولایی میدونی ؟؟
اگر راست میگی برای انتخابات جز فوروارد کردن چند تا پیام، چی کار کردی ؟
بله... با 👈🏻خودت هستم آقای/خانم انقلابی!
اگر واقعاً به خدا و آخرت ایمان داری بدان که برای بالابردن مشارکت و انتخاب اصلح باید کار کنی وگرنه اتفاقات بدی خواهد افتاد که اثرش رو حتی روی جبهه فلسطین و یمن هم خواهد گذاشت و ممکنه در امر پیروزی گره بیافته.
یادت که نرفته شیعه داشت پیروز میشد که عمروعاص بین لشگر علی تفرقه انداخت و تا امروز صفحه تاریخ به غلط ورق خورد...
یک کار اساسی برای بالابردن مشارکت و انتخاب اصلح اینه که هریک از ما برای خدا با ۵ نفر از فامیلمون که میدونیم رأی نمیده یا به #دولت_سوم_روحانی رأی میده تماس بگیریم و باهاشون صحبت کنیم.
نگو : فایده نداره
تو به تکلیفت عمل کن و یادت نره که باید در محضر خدا جواب بدی...
📞همین الان اولین زنگ رو بزن.
بسم الله...
#تماس_با_۵نفر
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
═══ ⃟⃟ ⃟🇮🇷 ⃟🗳
#بهترین_انتخاب
✅ در انتخابات شرکت کنی یا نکنی،
این مملکت بدون رئیس جمهور نمیماند!
💥 فقط تفاوتش در این است، که
یکی دیگر میرود پای صندوق،
و برای تو رئیس جمهور انتخاب میکند!
#انقلابیون #انتخابات
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۷۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
و بعد هم از خونه بیرون رفت
اون شب با همهی بدیهاش بالاخره تموم شد
تا چند وقت تو فکر بودم
یعنی ممکنه خدا بخواد از طریق شکوفه سعید رو تنبیه کنه؟
اصلا دلم نمیخواست حلالشون کنم نه سعید و نه مسعود
این فکر مثل خوره به جونم افتاده بود
یاداوری حرفای مسعود که با اشاره به شکوفه میگفت این بچه حیفه...
واقعا ممکن بود خدا بخاطر اشتباهات سعید اینجوری بخواد مجازاتش کنه؟
از خدا خواستم که بلایی سر شکوفه نیاد
نمیتونستم از اون دوتا نامرد بگذرم
طی چندروز گذشته محبوبه به خونمون نیومده
معلومه که بخاطر کار اون دوتا نامرد از من و مامان و بابا خجالت میکشه
مامان دوباره دلتنگ شکوفه و محبوبهست چون از دیشب مدام با خودش غرغر میکنه
و پریشونه
صدای بابا من رو از فکر بیرون آورد پشت در اتاق رفتم تا بشنوم در مورد چی دارن صحبت میکنند
_به محبوبه چه ربطی داره؟
نامردی رو اون دوتا کردن خجالتش رو این بچه بکشه؟
برو سراغش ببین حالش خوبه؟ نکنه یوقت سر این موضوع با شوهرش دعواشون شده
مامان غرولند کنان دوباره شروع کرد
_پسرهی بیشعور احمق با داداشش گند زده به حیثیت و آبروی دختر دستهی گلم اونوقت پررو پررو پا شده اومده تو روی ما وایساده میگه من دختر عموی بابام که الان زنمه دوست داشتم
دوست داشتی که داشتی همون اول میرفتی سراغش... چرا این بازی رو شروع کردی؟
اومد با خیال راحت حرفاش رو زد چون با خودش میگه من که مقصر نیستم تقصیرا گردن سعید که به من پیشنهاد اون مسخره بازیارو داده
سعید بچه بود عقل نداشت تو که بزرگترش بودی چرا عقلت رو دادی دست اون و وارد بازیش شدی؟
خدا لعنت کنه هردوتون رو
حلالیت هم میخواد
حماقت و بچگی رو شما دوتا کردین ولی دودش به چشم بچه من رفته
کی باید جواب آیندهی تباه شدهی این دختر رو بده؟
بابا که بابت غرولندهای مامان کلافه شده با تشر گفت
_اَه بس کن دیگه... خوبه بچههای خواهر خودت بودن که این بلارو سرمون آوردن
گفتم پاشو برو یه سر بزن به محبوبه ببین جواب آزمایش بچه رو گرفتن؟ دکتر چی گفته؟
ببین حال خودش و بچهش چطوره؟
نکنه سر این موضوع اوقات خودش و شوهرش رو تلخ کنه
_از شکوفه بیخبر نیستم راستش یساعت پیش یه سر رفتم دم خونهشون
سعید خونه نبود ولی دلم نمیخواست فعلا پام رو خونهش بذارم فقط حال بچه رو از خود محبوب پرسیدم
شکر خدا خوب بود... جواب آزمایشش هم چیزی نبوده
_خود محبوب چی اون خوب بود؟
یکم نصیحتش میکردی یوقت اوقات خودشون رو تلخ نکنند
اتفاقیه که افتاده کشش نده زندگیش رو بهم بریزه
_نترس زن و شوهر عین همن...
پرو و
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۷۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۷۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
همیشه طلبکارن از همه...
برگشته به من میگه مقصر همهی این اتفاقات بابامه که شرط کرده بود منصوره زودتر از من باید ازدواج کنه این سعید بدبختم مجبور شده اون نقشه رو بکشه
مسعود رو فرستاده خواستگاری منصوره که مثلا شرط بابا رو به جا بیاره اونوقت بابا یه شرط دیگه گذاشته که یا باید منصوره و مسعود زودتر عقد کنند یا هردو باهم عقد کنن
میبینی مرد؟ دختره شمارو مقصر میدونه نه اون شوهر خیره سر خودخواهشو
هرچی منتظر شدم ببینم بابا چه جوابی میده اما بیفایده بود
تا خواستم به سر جام برگردم صدای بابا سر جام میخکوبم کرد
_همهمون مقصر بودیم... من جدا اون سعید و مسعود هم جدا
_والا دیگه من دیگه فکرم کار نمیکنه
شما بابای این دخترا بودی و از سر خیرخواهی یه شرط و شروطی گذاشتی
اما اون دوتا چی؟
هرکدوم به فکر منافع خودش بوده
سعید میخواسته به محبوب برسه مسعودم برا داداشش بزرگتری کنه خیر سرش فقطم این منصورهی بیچارهی من شده گوشت قربونی
بعد هم گریه سر داد
و بین گریههاش ادامه داد...
_گور به گور نشی مسعود کاش این رازتو با خودت به گور میبردی تا اینجوری درموندهم نکنی...
تا حالا همه هم و غمم این بود که چرا دختر دسته گلم رو طلاق دادی از روزی که فهمیدم با نقشه اومدی خواستگاریش و اصلا از اولم قصد ازدواج باهاش نداشتی فکر و خیالاتم بیشتر شده
الهی گور به گور نشی سعید که هرچی میکشیم از خودخواهی تویه
با کوبیده شدن در حیاط ناله و نفرین مامان هم قطع شد
پشت پنجرهی اتاق رفتم تا ببینم چه خبره که با دیدن داداش ناصر غم و غصه ی این چند روز از سرم پرید
تندی به طرف در اتاق راه افتادم و از توی هال عبور کردم
خدا کنه خانم و بچههاش رو هم آورده باشه
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
برای انتقام از امیر محمد یادم اومد یه خواهر داره اینها هم خیلی غیرتی هستند میرم باهاش دوست میشم و بعد به همه میگم من باهاش دوست شدم اینطوری آبروی امیر محمد میره بعدم رفیق هام رو میریزم سرش که هی به روش بیارم آبجیت با ماهان دوسته مطمئنم که سکته رو میزنه من صبحی بودم و فاطمه خواهر امیر محمد ظهری بعد از ظهر با یه شاخه گل خیلی قشنگ رفتم دم مدرسه راهنمایی دخترونه زنگ که خورد تعقیبش کردم تا یه جایی تنهایی گیرش بیارم و اتفاقاً میخواست بره لوازم التحریر فروشی از دوستاش خداحافظی کرد. منم وارد مغازه شدم...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
وارد هال خونشون که شدم چشمم افتاد به قاب عکس پدرش موهای تنم سیخ شد این همون شهیدی بود که توی خواب به من تشز زد و گفت دست از سر خونواده من بردار با اینکه عکسِ اما احساس میکنم که زنده است و داره من رو میبینه و میدونه که من میخواستم چه بلایی سر دخترش بیارم شرمنده نگاهم را از عکس گرفتم و تو دلم گفتم...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
به نظرتون میخواسته چه بلایی سر دختر شهید بیاره😱
داستانی بسیار آموزنده و سرنوشت ساز به افراد جوان و نو جوان توصیه میکنم این داستان رو بخونید🌷🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شنبه قبل از ظهر نتایج انتخابات اعلام میشود
🔹رئیس ستاد انتخابات کشور: شنبه قبل از ظهر نتایج انتخابات اعلام میشود.
#انتخابات
#انقلابیون
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen