زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۷۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۷۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
میدونم وقتی نیما آزاد بشه کاری میکنه کا دیگه روم نشه تو چشم داداشم نگاه نکنم، چه برسه به اینکه همچنان در کنارشون زندگی کنم.
پس لااقل زحمت و هزینهی کمتری روی دوش داداشم بذارم که اگه بعد از آزادی نیما کمی فاصله بینمون افتاد کمتر باعث خجالتم بشه
بدون اینکه در مورد رفتنم چیزی به کسی بگم همهی کارهام رو کردم.
حتی ساک کوچک خودم و پوریا رو هم آماده کردم وسایل شخصی و ضروری خودمم داخل کیف دستیم چیدم و داخل کمد قرار دادم...
از صبح احساس خوبی ندارم.
نمیدونم تصمیمی که گرفتم درسته یا نه.
دیروز بعد از قطع تماسم با فرشته برای خرید بلیط قطار اقدام کردم اما برای امروز بلیط قطار نداشتند...
ناچارم به ترمینال برم و با اتوبوس خودم رو به تهران برسونم
نباید اجازه بدم هیچ کدوم از اعضای خونوادهم متوجه تصمیمم بشن
وگرنه قطعا مانع رفتنم میشن.
اگه زودتر فهمیده بودم مادرشوهرم در منزل خودشون ساکن شده شاید کمی زودتر به سراغش رفته بودم
من به جهنم این بچه حق داره از دارایی پدرش استفاده کنه...
از نظر خودم اونقدر انصاف دارم که خونه و ملک و باغ و هر کوفت و زهرمارس که نیما به اسمم کرده رو از خودم ندونم و همه چی رو متعلق به همسرم بدونم
برای همینه که باید برم و بفهمم چی به سر اونا اومده...
من اینجا بدون ریالی پول باید همیشه دستم جلوی برادرم و خواهرام دراز باشه؟
اونوقت دارایی خودم و شوهزم اونجا یه گوشه افتاده باشه؟
سلام
هرکسی تمایل داره که پارتهای باقیمانده از #رماننهالارزوها رو بخونه مبلغ ۲۰ هزار تومان واریز کنه به این شماره حساب👇👇
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
وفیش واریز رو ارسال کنه به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۷۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۷۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
یاداوری موضوعی باعث شد حالم گرفته بشه
اینکه اون چیزایی که دلم بهشون خوشه و بعنوان دارایی خودم و نیما ازشون یاد میکنم صاحب دارن و باید بهشون پس داده بشه
بابا یه عمر زحمت کشید تا لقمهی حلال به ماها بده طفلکی چقدر تلاش کرد تا اعتقاداتمون محکم باشه
اونوقت من به همین راحتی همه چی رو فراموش میکنم
اون اموال اعم از خونه و ماشین و باغ و ملک و زمین مال من و شوهرم نیست
همینطور که مال فرشته و سینا هم نیست...
باید تلاش کنم اونها به صاحبینش پس داده شه...
وسط اتاق خشکم زد
پس من برای چی دارم میرم اونجا؟
اگه معتقدم دارایی فرشته حاصل قمار و رشوه و ربا و کلاهبرداری و دزدیهای پدرشوهرمه پس چه دلیلی که داره الان دزدکی و بی خبر از خونوادهم میخوام برم تهران؟
خودمم هنوز گیج و سر در گمم...
پس سلامتی بچهم چی؟ آیندهش؟
از اینهمه عجزِ خودم گریهم گرفت
پس چکار کنم؟
همینجا بمونم؟ و باز هم همهی زحمات و هزینههای خودم و بچهم رو به دوش داداشم بندازم ؟
زنداداش مدتیه که با قبول پرونده توی خونه داره مثل گذشته کار و فعالیتش رو ادامه میده
و کمک حال داداشه.
نسرین هم که کارهای تایپ و ادیت و این چیزا با کامپیوترش انجام میده و میدونم حقوق خوبی هم داره دریافت میکنه...
سلام
هرکسی تمایل داره که پارتهای باقیمانده از #رماننهالارزوها رو بخونه مبلغ ۲۰ هزار تومان واریز کنه به این شماره حساب👇👇
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
وفیش واریز رو ارسال کنه به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۷۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۸۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
نیلوفر تحت سرپرستی همسرشه و نیازمند کسی نیست.مامان بیمه و حقوث بازنشستگی بابا رو داره ...
تنها آدم سربار این خونه منم...
صدای خنده و بازی سلاله و سجاد با گریه و ونگ زدنهای بچههای نیلوفر در هم پیچیده،
مغزم دیگه از این همه فکر و خیالِ توی سرم خسته شده و کم مونده از داغی و فشار زیاد سوت بکشه
سرو صدای بیرون هم بیشتر باعث کلافهگیم شده
مستاصل کنار در نشستم...
نسرین وارد اتاق شد و نگاهی درمونده بهم انداخت
_تو چرا اینجا نشستی؟
میای نهار مامان رو بدی؟ من باید تا نیمساعت دیگه کار تحویل بدم
بدون اینکه منتظر جوابم باشه از اتاق خارج شد...
به پسر کوچولوم که روی رخت خواب فسقلیش خواب بود نگاه کردم
_فدات بشه مامان... نمیفهمم تو مریضی که همش خوابی و جیکت در نمیاد و آزاری به کسی نمیرسونی یا اون دختر تخس و نقنقوی نیلوفر که مدام ونگ میزنه و همه رو کلافه میکنه
هوای اتاق گرمه پس کمی پتوی روش رو سبک کردم و از اتاق خارج شدم
مامان روی ویلچرش نشسته و داره با بچههای نیلوفر حرف میزنه...
معلومه که قصدش سرگرم کردن اونهاست تا نیلوفر دخترشو بخوابونه.
_بهت گفتم که پوریا با صدای جیغ و گریهی ساجده بیدار نمیشه بیارش همونجا توی اتاق بخوابونش
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۸۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۸۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
همینطور که بچه رو روی پاش خوابونده بود و ریز تکونش میداد نگاهم کرد
_نه بابا... این بچه عادت کرده هر دقیقه باید چشمش به خواهرو برادرشم باشه...
از اینا که دور میشه انگار میفهمه جیغ و هوارش بیشترم میشه
همون لحظه سجاد با شیطنت بالای سر ساجده نشست و شروع کرد به حرف زدن
ساجده هم چنان ذوق و هیجان از خودش نشون داد و دست و پاش رو تکون میداد که معلومه خواب کاملا از سرش پرید...
تو دلم گفتم آخه وروجک تو هنوز دوماهته چطوری اینقدر عشق خواهرو برادری و میفهمی اینی که مقابلته داداشته؟
نیلوفر کلافه اما با محبت پسرش رو مخاطب قرار داد
_مگه مامانی نگفت یکم ساکت باشین آجی بخوابه؟
اگه کم بخوابه بزرگ نمیشه و همیشه همینجور کوچولو میمونه...
خوبه هیچوقت بزرگ نشه؟
_ببخشید ببخشید حواسم نبود
به قربون زبون ریختناش بشم من دلم ضعف میره برای شیرین زبونیاش.
اما وقت داروهای مامانه بهتره زودتر غذاش رو بیارم تا بخوره.
به طرف آشپزخونه که میرفتم گویا متوجه مقصودم شد
_نهال مامان جان...
سفره بنداز خودت و بچهها هم بشینید سر سفره...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۸۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۸۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
برای من تنهایی غذا نیار که تنهایی از گلوم پایین نمیره...
نگاهی به نیلوفر کردم
_خب این بیچاره که فعلا مشغول بچهست نمیتونه غذا بخوره
و این بار نیلوفر جوابمو داد
_اتفاقا خوبه
سجاد و سلاله مشغول خوردن غذا که بشن سروصداشون میخوابه این بچه هم میتونه بخوابه.
منم بعدا میام با خودت میخورم...
سفره رو انداختم و اول غذای بچههارو آماده کردم و به سر سفره دعوتشون کردم
سینی غذای مامان رو هم مقابلش روی زمین قرار دادم
_بفرما مامان جان بسمالله
با لبخند اولین قاشق رو توی دهنش گذاشتم
نصف بیشتر غذاش رو خورد
دستهای لرزونش رو کمی بالا برد
الهی شکر...بسه مادر... سیر شدم، خدا خیرت بده
بچهی نیلوفرم خوابید، برید غذاتونو بخورید
نگاهم هنوز روی دستای لرزونشه که بالا آورد بعد روی پاش افتاد
_مامان دستاتو میتونی بالا بیاری و تکون بدی؟
با ذوق لب زد
_آره چندروزه احساس میکنم داره جون میگیره...
دوباره کمی بالا آورد تا نشونم بدیکی دو لحظه بیشتر نتونست نگهش داره که دوباره افتاد روی پاش
_فعلا داداشت و زنداداشت نفهمن...
طفلکیا میخوان ببرنم فیزیوتراپی...
هزینهش بالاست هرروزم برای بردنم مزاحم یکی باید بشم
خواهرشوهر عمهت میگفت بدون فیزیوتراپی هم دست و پاهات جون میگیرن فقط یکم دیرتر.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۸۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۸۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
_مامان درست میگه دوباره زحمت داداش زیاد میشه.
طفلکی دوشیفت داره کار میکنه
از یه طرف رسیدگی به زندگی خودش
از طرفی هم رسیدگی به امورات مامان و من و بچهم
البته نیلوفر و اقا جواد خیلی میخوان کمک کنند اما خود داداش معتقده بابت اون چندماهی که آسیب دیده گوشهی خونه افتاده بود خیلی بهشون زحمت داده و دیگه حق نداریم بهشون زحمت جدید بدیم
هرکسی یه اخلاقی داره
اخلاق داداش منم اینه که زیر دین کسی نمونه
حتی اگه اون ادم آقا جواد رفیق فابریک خودش و داماد وظیفه شناس و مسئولیت پذیر خونواده باشه.
بندهی خدا مثل برادر برای ما و یه پسر خلف برای مامانه
اما داداشمم غیرت داره
وقتی دوست نداره بیشتر ازین مسئولیتهای زندگی خودشو خانوادهش رو به کسی بسپره باید بهش حق داد.
دستای مامان رو توی دستام گرفتمو بوسه بارونشون کردم
_خیلی خوشحالم مامان...
انشاالله به زودی خودت از پس همه کارات بر میای و دیگه هم روی این صندلی نمیشینی...
قراره پوریای من و ساجده خانم نیلوفرو با همین دستات بغل کنی و روی پاهات بخوابونی و بهشون شعر و سوره قران یاد بدی.
قراره با دستات تو عروسیشون کف بزنی و با پاهات برقصی و مجلسشونو گرم کنی...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۸۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۸۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
.اشک شوقی که از چشمم سرازیر شد رو پاک کردم
مامان هم چشماش به اشک نشسته...
_قربون چشمات برم گریه نکنیا...
سردرد میشی دوباره
و برای اینکه از اون حس و حال درش بیارم کمی دستاش رو ماساژ دادم و سراغ پاهاش رفتم تازه ماساژ پاهاش رو شروع کرده بودم که نیلوفر از کنار سفره صدام زد
_نهال بیا تا ساجده بیدار نشده غذا بخوریم ...
من که خسته شدم بعد از نهار میخوابم ...
اگه بیدار شد دست خودتو میبوسه... پس تا بیدار نشده بیا غذاتو زودتر بخور
_بمن چه؟ دختر نقنقوی خودته... خودت باید نگهش داری
_آخه دلت میاد؟ بخدا نه دیشب گذاشته بخوابم نه از صبح یه دقیقه مهلت داده استراحت کنم...
دارم از خستگی میمیرم
_شوخی کردم بابا... بگیر بخواب حواسم بهش هست
مشغول خوردن غذا شدم
به فکر فرو رفتم
چرا پوریای من اینقدر میخوابه؟ اگه واقعا مریض باشه چی؟
چشمم به قاشق توی دستم بود و با غذام بازی میکردم که نگاهم با النگوهای توی دستم تلاقی کرد
چرا زودتر به فکر اینا نیفتادم؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۸۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۸۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
درسته همهی جواهرات و طلاهام توی خونهم جا مونده اما اینا هست بهتره بفروشم و برای درمان پسر نازنیم هزینه کنم
این هشت تا النگوم خیلی سنگینه شاید حتی فروش یکیش کارم رو راه بندازه
تازه سینه ریز و زنجیر پلاکمم هست
و گوشوارههام...
این یکی انگشتر جواهرنشانمم هست
اونقدر بابت کشف این موضوع خوشحالم که دلم میخواد از شادی فریاد بزنم
چقدر اون دوسال زندگی اشرافی روم تاثیر گذاشته که در بدترین شرایط مالی خانوادهم اصلا به یاد فروش اینها نیفتادم.
البته اینکه خونوادهم ادمای خیلی محکمی هستند و هیچوقت بخاطر شرایط بد مالی نه غر میزنند و نه شکایتی میکنند هم بی تاثیر نبوده
این منم که هیچ وقت از موقعیتم راضی نیستم.
با اینکه در طول این چندماه عملا سربار بقیهام اما کَکَمم نگزید
نه حرکتی نه کار و فعالیتی
شایدم هنوز به وضعیت موجود اعتراض دارم
اینکه چرا خونوادهم همیشه باید اینهمه در مضیقه باشند
و چیزی که همیشه باعث میشه حسابی عصبی بشم اینه که هیچوقت یه اعتراض و شکایت هم نمیکنند...
انگار از اینکه در این شرایط سخت و پر استرس هستند لذت میبرند
اصلا نمیتونم درکشون کنم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۸۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۸۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعد از نهار نیلوفر کمی خوابید خیلی شانس آورد که دخترش هم برعکس همیشه خوابی طولانی داشت و دیرتر بیدار شد...
چشمم به ساعت افتاد
به نسرین که تازه از کار با کامپیوترش فارق شده نگاه کردم
_یکم خستگی در کردی حال داری یه سر باهم بریم بیرون؟ البته اگه کار داری خودم تنهایی میرم
_باشه... حالا کجا میخوای بری؟
خوشحال با اشارهی دست طلاهام رو نشونش دادم
_برم یکی از اینا رو بفروشم پولش رو لازم دارم
اخم به چهرهش نشست
_برای چی؟ اگه پول لازم داری بگو من بهت میدم
_نه ممنون... وقتی خودم دارم چرا از تو بگیرم؟
_این چه حرفیه آبجی جان؟ ما ازین حرفا باهم داریم؟
بعدا پسم میدی...
_خیلی محکم طوری که روی حرفم دیگه حرفی نیاره جواب دادم
_ممنون... وقتی خودم دارم چرا باید قرض بگیرم؟
تو هم بمون و به کارت برس
خودم تنهایی میرم...
به آشپزخونه برگشتم و چند تا لیوان چای خوشرنگ برای همه ریختم...
حس و حال خوبی به سراغم اومده...
احساس قدرت میکنم.
وجود این طلاها برام مثل حساب بانکیه.
فقط کافیه به یه طلافروشی برم و بفروشمشون...
کلی پول دستم میاد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۸۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۸۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
حتی به راحتی میتونم بلیط رفتن به تهران رو فراهم کنم.
هرچه زودتر باید پیش فرشته برم تا تکلیف داراییهام رو مشخص کنم سینی به دست وسط خونه ایستادم
_نیلوفر، نسرین، بیاین چایی،
کنار مامان که گوشهی خونه دراز کشیده و برای سلاله قصه میگفت نشستم
خداروشکر سجاد برای بازی به حیاط رفته وگرنه این خونه رو با سروصداهاش روی سرش میذاشت.
نیلوفر بچه به بغل از حموم خارج شد
نسرین هم گوشی بدست پیشمون اومد
_خوشبحالت نهال... بچهت اینقدر زود به زود خودشو خیس نمیکنه، زیاد میخوابه تو هم راحتی
نگاهم به نگاه مامان گره خورد که شماطتبار به نیلوفر چشم دوخته بود...
_ناشکری نکن مادر...
هربچهای یه جوره... یه بچه پرخوابه و ساکت یه بچه کم خواب و گریه کن... یکی زیاد شیر میخوره یکی کمتر...
شماها مادرین وظیفهتونه به بچه رسیدگی کنید.میدونی چقدر ثواب داره؟ خدا یه جایی حتما براتون جبران میکنه... الان شماها بچه نوزاد دارین بهشون شیر میدین پیش خدا عزت بیشتری دارین
تا میتونید برای سلامتی و عاقبت بخیری بچههای خودتون و بقیه دعا کنید...
احساس کردم مامان به مریصی بچه من کنایه زد و منطورش این بود که نیلوفر برای سلامتی پوریا دعا کنه...
اگه چند ماه پیش بود حتما عصبی میشدم و جواب مامان رو میدادم اما این مدت اونقدر خودم رو سربارشون میدونم که مجبورم سکوت و تغافل کنم.
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۸۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۸۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
بیتوجه به صحبتای مامان و نیلوفر لیوان چای خودم رو برداشتم و به اتاق رفتم
مصممتر از قبل به خودم نهیب زدم
_خاک توسرت ... مادر این بچهای ولی اصلا حواست بهش نیست...
هرطور شده امروز میرم طلا میفروشم و بچهم رو میبرم به متخصص اطفال نشونش میدم...
شایدم بقیه دارن اشتباه میکنند و پوریا سالمه...
نگاهی به لیوان توی دستم انداختم... دیگه میلی به خوردنش ندارم روی صندلی پلاستیکی گوشه اتاق گذاشتم...
اول لباسهای پوریا رو تنش کردم و بعد هم لباسهای خودم
پتو رو دورش پیچیدم
از اتاق خارج شدم
همه نگاهها به سمتم کشیده شد
_کجا به سلامتی؟
رو به نیلوفر که پاشد و به طرفم اومد جواب دادم
_میرم بیرون کار دارم
_وایسا ببینم... همینجوری یدفعهای؟
با بچه کجا راه افتادی داری میری؟
بچه رو نشونش دادم
_نیلوفر عمهاینا میگن این بچه مریضه میخوام ببرمش پیش دکتر
نسرین جلو اومد
_تو که گفتی میخوام برم طلامو بفروشم
با حرص نگاهش کردم
_ میخوام برم این واموندههارو بفروشم تا با پولش بچه رو ببرم پیش دکتر
_من که گفتم بهت میدم
_به شماها چه ربطی داره؟
اختیار مال خودمم ندارم؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۸۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۸۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
از حرفی که بی اختیار و از سر ناراحتی از دهنم خارج شد شرمنده شدم
ولی اونقدر عصبی هستم که بی اهمیت به ناراحتی خواهرام بخوام از خونه خارج بشم
مامان با صدایی گرفته و اشاره به پوریا پرسید
_حالا با چی میخوای بری؟
الان زنگ میزنم به آژانس .
اشتباه کردم اول به آژانس زنگ نزدم...
حالا باید چند دقیقه جو بوجود اومده رو تحمل کنم
ماشین پنج دقیقه دیگه دم دره بنابراین کیفم رو روی دوشم جابجا کردم و از خونه خارج شدم
دوست داشتم ازشون عذرخواهی کنم اما روم نشد.
سوار ماشین که میشدم صدای عصبی داداش رو از پشت سر شنیدم
_چرا هرچی صدات میکنم توجه نمیکنی؟
_متعجب به طرفش چرخیدم
_کی صدام کردی؟
کلافه دستی به صورتش کشید
_حق داری صدام پایین بود
خم شد و در صندلی جلوی ماشین رو باز کرد
_سلام آقا، ببخشید کنسل شد، چقدر تقدیم کنم؟
داشت ماشین رو کنسل میکرد
کاش در این مدت اینهمه به من و بچهم توجه و محبت نکرده بود
اونوقت براحتی بهش میگفتم تو حق نداری تو کارام دخالت کنی...
این ساعت عصر داداش به خونه نمیاد قطعا نسرین بهش زنگ زده.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۸۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
با دست اشاره کرد که داخل ماشینش بنشینم
بی حرف شروع به رانندگی کرد
کمی که گذشت خودش شروع به حرف زدن کرد
_ببین خواهر من، عزیز من، همه کس من...
تو مختاری توی زندگیت هرکاری دلت خواست انجام بدی...
اما یسری وظایف هم روی دوشته...
تو مادر این بچهای همینطور که تامین خوراک و پوشاک و سلامتیش به عهده تویه تامین رزق حلال هم وظیفته...
من دایی این بچهام...
خدا شاهده خودتم خوب میدونی امروز و اینده و عاقبت پوریای تو با اینده و عاقبت دخترای خودم برام فرقی نمیکنه...
خیلی وقته همه فهمیدن بچهت مشکل داره
اما اونقدر رفتارهای غیرقابل پیشبینی از خودت بروز میدی که هیچ کس جرات نمیکنه حرفی بهت بزنه...
کنایه آمیز با بغض و گریه گفتم
_باشه قبول... من گند اخلاقم...
ولی عجب دایی و خالههایی داره بچهی من...
خوشبحالش
بخاطر اخلاق گند مامانش بیخیال سلامتی این بچه شدین؟ اگه واقعا سلامتی این بچه هم مثل دوقلوهای خودت مهم بود شده با کتک مجبورم میکردی بچهمو به دکتر نشون بدم...
چطور موقعی که میخواستم ازدواج کنم زمین و زمان رو بهم دوختی که اون ازدواج سر نگیره؟ ولی حالا در رابطه با موضوع به این مهمی که واقعا باید زمین و زمان رو بهم بریزی از اخلاق گند من و لجبازیام ترسیدین برای همین چیزی بهم نگفتین؟
حرفی که از وقتی عمه بهم گفت بچم مریضه تو دلم مونده بود به زینب بگم رو حالا به داداش گفتم
ماشین رو گوشه خیابون پارک کرد
چند لحظه در سکوت به روبرو خیره موند
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
_نهال تو نیاز داری به روانشناس خودت رو نشون بدی...
نگرانتیم و حرکتی برای خوشبختیت میکنیم ادم بدی هستیم حالام که اینبار سعی کردیم آروم آروم چیزی رو بهت بفهمونیم که سر لج نیفتی باز هم بدیم...
رک و پوست کنده بگم.
اون روزی که تورو بردم دیدن نیما نسرین و زینب بچهرو بردند پیش دکتر...
اونم بعد از معاینه یسری آزمایش براش نوشته
یه چیزایی گفته که همهمون رو نگران کرده
_دست همهتون درد نکنه مادر اون بچه منم اونوقت همه شما دارید در حقش مادری میکنید...
_بسه نهال تو چقدر رو داری آخه؟
اونقدر پررو و پرتوقعی که خستمون کردی...
عین این روانیا رفتار میکنی
چته آخه که نمیشه دو کلام مثل آدم باهات حرف بزنیم؟
هر کاری برای تو میکنیم و هر حرفی میزنیم یا فقط موضع میگیری یا ناراحت میشی...
روز اول که خواستند بگن ممکنه بچهت مریض باشه و بهتره ببریش دکتر از ترس اینکه ازشون ناراحت بشی چیزی بهت نگفتند...
بعد هم که خودشون بردند دکتر از ترس اینکه اگه بفهمی بیاطلاع از تو بردنش بیشتر ناراحت میشی باز هم ازت ترسیدند
حالام که داری میری طلا بفروشی با پول غصبی بچه رو دوا درمون کمی باز هم ترسیدند بهت هشدار بدن...
من الان بهت میگم ولی خودت مختاری و هر کاری دوست داری میتونی انجام بدی...
من دایی این بچهم تاجایی که بتونم کمکت میکنم تا هروقت لازم باشه هزینههای این بچه رو تامین کنم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
یا اصلا خودت... میتونی فعلا یه شغلی برای خودت دست و پا کنی و مخارج بچهت رو خودت تامین کنی
برای همین ازت خواهش میکنم فکر فروش این طلاها که آلوده به حرومه رو از سرت بیرون کن.
اصلا درشون بیار
هروقت محاکمه نهایی نیما انجام شد و معلوم شد نیما درامد دیگهای هم داشته که این طلاها از اون درامد خریداری شده ببر بفروش و پولش رو استفاده کن
اما فعلا دست نگه دار
برای پسرتم وقت دکتر از قبل رزرو شده... تا پس فردا که جواب آزمایشاتش اماده میشه خودم میبرمت.
حرفای داداش برام سنگین بود ولی حق میگفت پس چارهای جز قبول حرفاش نداشتم
نگاهم کرد
_پس حالا بریم خونه؟
_بریم
نزدیک خونه که رسیدیم با شرم صداش کردم
_داداش ببخشید همیشه باعث ناراحتی و زحمت شما و بقیه بودم و هستم
_این چه حرفیه
ازت خواهش میکنم کمی با زینب مهربونتر باش
بخاطر رفتارهای تو با اون همیشه خجالت
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
تولد سه سالگی پوریاست امشب خونوادم براش سنگ تموم گذاشتند...
یاد اون روزها افتادم که همه فکر میکردند بچهم بیماره،،، خداروشکر پیشبینی و تشخیص دکتر غلط از آب در اومد و معلوم شد پوریا سالمه...
فقط بخاطر اینکه چند هفته زودتر از موعد به دنیا اومده بود مشکل تنفسی داشت که به مرور بهتر شد
اما همیشه باید مراقبش باشم سرما نخوره ، ضعیفترین ویروس سرما خوردگی آسیب خیلی جدی به ریههاش میزنه...
بی توجه به پوریا که سر کادوهای تولدش با ساجده دعوا میکرد ... به طرف جمع برگشتم و از تک تکشون بابت تولد و کادوها تشکر میکردم که صدای گریهی پوریا بلند شد
مامان جلو رفت و قبل از اینکه بغلش کنه همگی فریاد زدیم...
_مامان چیکار میکنی؟
داداش جلو رفت
_مادر من... هنوز دست و پاهات خوب جون نگرفته... هیچ وقت ایستاده بغلشون نکن.
پوریا خودش رو بهم رسوند و تا شکایت ساجدهرو بهم کنه...
با کلی نصیحت و خواهش و تمنا بالاخره آشتیشون دادم.
یاد نیما افتادم...
حیف که اینجا نیست کاش اونم بود و تولد پسرش رو میدید...
درسته هیچوقت هیچ ابراز محبتی نسبت به پوریا از خودش بروز نمیده و ابهام بزرگی توی ذهنم ایجاد کرده، اما خب شایدم حق داره چون تابحال اونو ندیده و هیچ ذهنیتی نسبت بهش نداره،
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
مامانم که میگه اتفاقا اینجوری بهتره وگرنه بخاطر دوری از بچهش بیشتر توی زندان عذاب میکشید.
تا چهار ماه دیگه نیما از زندان آزاد بشه و من از این بابت خیلی خوشحالم.
اما داداش میگفت نیما توی زندان آلوده به اعتیاد شده...
که من باور نکردم و معتقدم بدنش ضعیف شده و اونهمه لاغری بخاطر همینه و بعد از آزادی خوب میشه ...
با صدای بقیه هوش و حواسم دوباره به جمع برگشت.
به داداش که کنارم مینشست نگاه کردم
_به چی فکر میکنی؟ امشب اصلا حواست به هیچی نیست؟
_خودت بهتر میدونی ... تنها موضوعی که باعث اینهمه پریشونی من میشه چیه؟
نیما...
داداش شماها هنوزم معتقدین وقتی نیما آزاد شد باید باهاش زندگی کنم؟
باصدای مامان سر چرخوندم و نگاهش کردم
_اون پدر بچهته... از قدیم گفتند قبل از ازدواج چشماتو خوب باز کن و همسرتو بشناس و بعد انتخاب کن ولی بعد از ازدواج دیگه چشمهاتو به خطاهای همسرت ببند...
چون نتیجهی انتخاب خودته و باید پای اون انتخاب حتی اگر اشتباهم باشه بمونی...
پس چرا بعد از نامزدی من و نیما اون همه پیگیر بودید و میخواستید مارو از هم جدا کنید؟
این بار داداش جواب داد
_هیچ کس قصد جدا کردن شما دوتارو از هم نداشت...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
خود من به شخصه در تلاش بودم تا اول به تو تفهیم کنم و بهت بفهمونم که نیما هم مثل پدرش تو کار خلافه و تنها منبع درامدش کاملا حرامه...
باید اول به تو میفهموندم که تو مسلمونی و خدا ازت توقع داره دنبال رزق حلال باشی...
تا وقتی این مبحث برای تو جا نیفتاده بود مطمئن بودیم نیما هم هیچوقت نمیتونه دست از پدرش و منابع درامدی که براش فراهم میکرد بکشه...
_چه حسابی رو من باز کرده بودی داداش؟ حتی اگه خودمم آدم خیلی معتقدی بودم باز هم از پس نیما برنمیومدم...
_مهم این بود که تو پای اعتقاداتت بمونی
_بازم فرقی نمیکرد من توی خونه زندگی نیما بودم و از درامد اون استفاده میکردم...
_ببین گاهی اوقات آدم بدون اعتقاد پیش میره و عمر و زندگی خودش رو درگیر گناه و خطا میکنه
ولی بعضی وقتا هست که تلاش میکنی پا روی اعتقادت نگذاری اما شرایطت اجازه نمیده مثلا همسر تو بهت ولایت داره
وقتی برای اعتقادات تو ارزشی قایل نبود و روزی حلال برات فراهم نمیکرد در چنین شرایطی دیگه خدا ازت توقعی نداشت و گناهی پای تو ثبت نمیشد
دست مامان روی دستم نشست
_میبینی نریمان!نهال توی این سه سال چقدر تغییر کرده!
الهی عاقبت بخیر بشی دخترم...
مامان راست میگفت ... همون سه سال پیش از وقتی در یه شرکت مواد غذایی با سه تا خانم همکار شدم تاثیرات زیادی ازشون گرفتم...
سه تا خواهر بودند با اینکه سنشون بیشتر بود اما حسابی باهم رفیق شده بودیم و تاثیرپذیری زیادی ازشون داشتم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
متین و باوقار و منطقی... برای هر رفتار و هر حرفی یه استدلال قوی و درست داشتند
سه سال رفاقت و همکاریم با این سه خواهر زندگی بدون نیما و شرایطی که داشتم رو برام قابل تحمل کرد
وگرنه با اون روحیه و افکار پوچ و حس لجبازی که با خونوادم داشتم باعث میشد فاصلهی زیادی بینمون بیفته...
حواست هست چی میگم؟
دوباره به چهرهی جدی مامان نگاه کردم
_داشتم میگفتم،
_ببخشید اونقدر سرو صداست که یلحظه حواسم پرت شد، بفرمایید
_زن اگه بخواد میتونه شوهرش رو اون طوری که میخواد تغییر بده...
_هر شوهری به جز نیما...
_هر مردی با احترام درست میشه...
_مامان من رو اینجوری نبین که همیشه برای شماها زبون دو متری داشتم ،
نیما ادمی بود که با نگاه و رفتارش کاری میکرد نمیتونستم بهش احترام نذارم.
لابد فکر میکنی جواب اونم میدادم یا لجبازی میکردم باهاش.
نه به خدا...
شاید اون اوایل واقعا دوستم داشت و عاشقم بود اما یه مدت بعد از عروسی دیگه اونقدر براش عادی شده بودم که بیشتر وقتا خونه نبود.
از شما چه پنهان گاهی احساس میکردم پای کس دیگهای در میونه هیچوقت نتونستم بفهمم اما نیما دیگه مثل من عاشق نیست اما نمیدونید این سه سال دوری چقدر سخت بهم گذشت...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
متین و باوقار و منطقی... برای هر رفتار و هر حرفی یه استدلال قوی و درست داشتند
سه سال رفاقت و همکاریم با این سه خواهر زندگی بدون نیما و شرایطی که داشتم رو برام قابل تحمل کرد
وگرنه با اون روحیه و افکار پوچ و حس لجبازی که با خونوادم داشتم باعث میشد فاصلهی زیادی بینمون بیفته...
حواست هست چی میگم؟
دوباره به چهرهی جدی مامان نگاه کردم
_داشتم میگفتم،
_ببخشید اونقدر سرو صداست که یلحظه حواسم پرت شد، بفرمایید
_زن اگه بخواد میتونه شوهرش رو اون طوری که میخواد تغییر بده...
_هر شوهری به جز نیما...
_هر مردی با احترام درست میشه...
_مامان من رو اینجوری نبین که همیشه برای شماها زبون دو متری داشتم ،
نیما ادمی بود که با نگاه و رفتارش کاری میکرد نمیتونستم بهش احترام نذارم.
لابد فکر میکنی جواب اونم میدادم یا لجبازی میکردم باهاش.
نه به خدا...
شاید اون اوایل واقعا دوستم داشت و عاشقم بود اما یه مدت بعد از عروسی دیگه اونقدر براش عادی شده بودم که بیشتر وقتا خونه نبود.
از شما چه پنهان گاهی احساس میکردم پای کس دیگهای در میونه هیچوقت نتونستم بفهمم اما نیما دیگه مثل من عاشق نیست اما نمیدونید این سه سال دوری چقدر سخت بهم گذشت...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
نیما نیمهی گمشدهی وجود منه...
اگه نباشه منم نیستم...
همیشه ازین میترسیدم که بعد از آزادیش اجازه ندید دوباره باهاش زندگی کنم
_این زندگی خودته خواهر من
هرطوری دلت میخواد میتونی در موردش تصمیم بگیری...
تو یه بچه داری که پدر میخواد
معلوم نیست شرایط نیما چطوریه...
مطمینم معتاد شده
اما زن اگه بخواد میتونه شوهرش رو از عرش به فرش یا از فرش به عرش برسونه
فقط باید راه بلد باشه
مامان بهترین الگویه
هر رفتاری که مامان با بابا داشت اگه تو هم داشته باشی نیما هم درست میشه ماهم کمکش میکنیم...
_ممنونم داداش... شرمندهی زحمات و حمایتهای همیشگی شما و بقیهم اگه حمایت شماها نبود تا حالا معلوم نبود چه بلایی سر خودم آورده بودم...
اشک گوشه چشمم نشست
_خونه و ماشین و همه چیزایی که نیما به نامم کرده بود رو دولت ازم گرفت و به صاحبینش پس داد...
الان منم دیگه چیزی ندارم
نیما که از زندان بیرون بیاد پس زندگیمونو با چی شروع کنیم؟
خدا بزرگه خواهرم... به خدا که توکل کنی
اگه بخواد از غیب برات فراهم میکنه
_مگه من پیغمبر خدام که برام معجزه کنه؟
_لحظه به لحظهی زندگی ما معجزه داره، منتها ما نمیبینیمش
اینکه سه سال پیش به موقع رسیدی بیمارستان و بلایی سر خودت و بچهت نیومد معجزه نبود؟
اینکه یهو ورق برگشت و دکتر گفت پسرت مشکلی نداره و سالمه معجزه نبود؟
با دست مامان رو نشون داد
_همین مامان یهو زبون باز کرد و الحمدلله قدرت دست و پاش برگشت و خوب خوب شد معجزه نبود؟
اصلا خود من. با اون وضعیتی که داشتم ...
لحطهای سکوت کرد بغض توی گلوش رو قورت داد
_خدا برای هیچکس نیاره، شرایط خیلی بدی داشتم طوری شده بودم که بچههای خودمم ازم میترسیدند خودت که یادته...
_نهال... خدا لحظه به لحظهی زندگیمون معجزات خودش رو نشونمون داده
انصاف نیست اگه اونارو نبینی و شکر گزارش نباشی
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
سر تکون دادم
_درسته حرفاتو قبول دارم... اما از هیچی هیچی هم که نمیتونه برام خونه و ماشین و این چیزا فراهم کنه،
_اولا نعوذبالله برای خدا نتونستن وجود نداره... ثانیا، همچین هیچی هیچی هم نیست...
خدا رحمت کنه بابا رو خونهی نسبتا بزرگی برامون به ارث گذاشته، درسته خیلی هم گرون نیست اما همچین بی ارزش هم نیست
جواد و نیلوفر گفتند فعلا سهمشون رو نمیخوان، منم با زینب مشورت کردم منم سهمم رو نمیخوام...
یه خونه کوچک برای مامان و نسرین میخریم بقیهشم میدیم به تو
البته تا قبل از آزادی نیما باید همه کارارو انجام بدیم.
ناامید لب زدم محاله نیما به چندغاز پول اکتفا کنه
_دیگه همینه که هست چاره ی دیگهای نداره
مادر و برادرشم که هرچی داشتن و نداشتن فروختن و رفتن ترکیه،
ناامید نباش عزیزم، توکلت به خدا باشه، توسل کن به اهل بیت مطمین باش تنهات نمیذارن...
خودت دیدی که توی این سه چهارسال تنهامون نذاشتن
بهشون اعتماد و اتکا داشته باشی تا آخرش دستتو میگیرن و رهات نمیکنند.
درسته در طول این سه سال اعتقاداتم خیلی محکمتر از قبل شده و دیگه اون نهال چندسال پیش نیستم اما خب هنوز نمیتونم درک کنم چطور با توکل و توسل خالی همه چی درست میشه
هنوز به اون حد از اعتقادات نرسیدم و توقع زیادیه با دست خالی فقط دعا کنم و فکر کنم حالا که دعا کردم پس همه چی درست میشه
اما برای اینکه ناراحت و نگرانشون نکنم لبخند زدم
_چشم داداش همهی تلاشم رو میکنم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۹۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
هروقت استرس برگشتن نیما رو داشتم زمان مثل برق و باد میگذشت اما وقتی دلتنگش بودم و دلم میخواست زودتر به روزهای پایانی نزدیک بشیم دقایق به کندی عبور میکرد چه برسه به روز و شب و ایام
پسر کوچولوی شیرین زبونم رو بغل گرفتم
_چرا با ماشینت کوبیدی تو سر خاله نسرین؟ ببین چقدر دردش گرفته. دیگه باهات بازی نمیکنه
_عیب نداره با عزیز جونم بازی میکنم
_نه دیگه عزیز جونم باهات بازی نمیکنه
چون دخترشو اذیت کردی
عجب اشتباهی کردم بلبل زبونیهای پوریا دوباره شروع شد
لبخند لج دربیار نسرین یعنی اینکه فهمیده از پرچونهگی های پسرم دارم کلافه میشم آغوش باز کرد
_پوریا بیا پیشم یه بوسم کن شاید بخشیدمت
_نمیام، مامانمو بوس میکنم
و از گردنم چسبید
اونقدر ذهنم آشفته هست که با این حرکت پسر کوچولوم سلسله اعصابم حسابی بهم ریخت
همراه با جیغ بنفشی که کشیدم روی زمین گذاشتمش
_برو پیش خاله، اعصاب ندارم
اونم به تقلید از خودم شروع به جیغ کشیدن کرد اما دستهاش که دور گردنم حلقه شده بود رو باز نکرد
نسرین متوجه حال خرابم شد و با دلخوری جلو اومد هرچه با حرف زدن خواست پوریارو راضی کنه تا رهام کنه بی فایده بود
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۹۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۰۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
همونجا روی زمین نشستم و با صدای بلند گریه سر دادم
و اینطوری از حصار دستای کوچولوش خلاص شدم
_چته نهال؟ بچه رو ترسوندی.
_دست خودم نیست.
فردا نیما برمیگرده
نمی دونم چکار باید کنم
_هر کاری که بقیه روزا میکردی عزیزم. زندگیتو میکنی. همه چی رو بسپر به خدا خودش همه چی رو برات درست میکنه
_آخه چطوری؟ من میدونم اون راضی نمیشه بیاد اینجا و خونهای که با پول ارثیه خریدم رو قبول نمیکنه
اون هیچ وقت قبول نمیکنه زیر منت شماها بره
_خب نره...
لابد یه فکری به حال این موضوع میکنه دیگه...
چرا با خودت اینطوری میکنی؟ خدا بخواد همه کار برات میکنه تو فقط از خودش بخواه
_بابا خستهم کردید چند ماهه فقط حرفای کلیشهای میزنید مگه با شعار دادن میشه زندگی کرد،
_باز تو قاطی کردیا... شعار چیه؟
کلیشه کدومه؟ اینایی که میگم حقه.
مگه خودمون نبودیم تو بدترین شرایط هربار خدا یه راهی جلوی پامون گذاشت
همون خدا، خدای نیما هم هست اگه اون حواسش نیست و این چیزا رو نمیدونه تو که میدونی تو بعنوان نزدیک ترین ادم بهش از خدا براش بخواه
هرچی آدم اطرافش خلوت تر و بیکس تر باشه خدا بیشتر تحویلش میگیره
تو فقط بهش امید داشته باش و اعتماد کن... اصلا چرا نمیری پیش یه مشاور تا بهتر راهنماییت کنه
نسرین راست میگه باید با یکی به جز خونوادهی خودم مشورت کنم
_خودت اگه مشاور خوب سراغ داری بهم معرفی میکنی؟
_اتفاقا یکی از اساتید خیلی خوبی که در دانشگاه داشتم شمارهشون رو دارم... جالبه که در کنار دکترای روانشناسی تحصیلات حوزوی هم دارن ایشون
_من که سر درنمیارم فقط یکی باشه که بتونم خوب باهاس ارتباط بگیرم و حرفامو کامل بزنم تا اونم بهتر بتونه راهنماییم کنه،
اینی که میگی اقاست و روحانیه؟
_نه این استادمون خانم بودند ببینیش عاشقش میشی
_من یه بار عاشق شدم برا هفت پشت بسمه ...
_اعصاب نداریا
_تاحالا معلوم نبود؟
گذشته از شوخی ممنونم نسرین جان همیشه در بدترین شرایط به دادم میرسی...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۰۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۰۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.
تا خواستم جوابش رو بدم قطع شد.
بلافاصله صدای زنگ پیامکش بلند شد،
نرگس بود نوشته بود:
نهال جان هر موقع بیکار شدی یه سر بیا پیشم کار مهمی باهات دارم.
گوشی رو کنار بالشم گذاشتم.
دستم رو روی پیشونی پوریا گذاشتم،
با دیدن حال بد بچه و تب شدیدش با خودم گفتم بهتره تا خوابه سریع برم داروهاش رو بخرم و برگردم.
اونقدر این مدت فشار عصبی بهم وارد شده که مثل پیرزن ها مدام پرت میشم به گذشته و توی خاطرات تلخش غرق گذشته
مامان و نریمان بودند که مدام من رو تشویق میکردند که بهتره به خاطر پوریا دوباره با نیما زندگی کنم، مقصر اصلی این اتفاقات کیه؟ اون دونفر یا
استادی که نسرین اونهمه تعریفش رو برام کرده بود و ازش مشورت میگرفتم؟
الان کجان؟ یکساله زندگیم به قهقرا رفته کجان تا ببینن؟
خدایا خودت بخیر بگذرون چرا دوباره دنبال مقصر بدبختیهام میگردم؟ چرا یادم میره به خودت توکل کردم و باید بهت امیدوار باشم؟ دقیقا یازده ماه از وقتی که دوباره دارم با نیما زندگی میکنم گذشت، آخرش خل نشم خدا!
رسیدم به داروخانه خداروشکر خلوته .
نسخه رو دادم و منتظر شدم.خداروشکر دکتر اینجا دیگه منو میشناسه و هربار نسخه ی جدید نمیخواد.
با شنیدن اسم پسرم سریع داروها رو گرفتم.
کارم زود انجام شده بود ولی این استرس لعنتی بدجوری دلم رو آشوب میکرد.
بچه رو تنها توی خونه گذاشته بودم پوریای عزیز و کوچولوی مریضم حالش خوب نبود و تو این هوای بارونی اصلا صلاح نبود که باخودم بیارمش خصوصا با تب بالایی که داشت.
میترسیدم تا من به خونه برسم از خواب بیدار شده باشه.
نگاهی به داخل کیف انداختم خداروشکر به اندازهی کرایه تاکسی از پولم باقی مونده بود.
هرچند مسیر کوتاهه اما باید زود به خونه برسم
پنج دقیقه بعد دم در خونه بودم .یه لحظه چشمم به نرگس خورد که از سر کوچه پیچید سمت خونه.
بی اهمیت به او کلید رو انداختم تا درو باز کنم از دور اسمم رو صدا کرد
_نهال!
برگشتم به سمتش و حالا نزدیکتر شده بود پس کیسه ی داروها رو نشونش دادم
سلام نرگس جان پوریا تو خونه تنهاست بچه م مریضه تا بیدار نشده من برم.
اگه کارم داری نیم ساعت دیگه بیا خونه .که تا اونموقع عدا و داروهاشو داده باشم..
ببخشیدی گفتم و با دو پله ها رو بالا رفتم
خونه ما طبقه دوم بود و نرگس طبقه اول .
داخل خونه که شدم وقتی از خواب بودن پوریا اطمینان پیدا کردم اول به سوپی که قبل از رفتنم روی گاز گداسته بودم سر زدم تقریبا اماده بود.
رفتم سراع پوریا ،بچم تو همین یازده ماه لعنتی خیلی ضعیف شده بود.
هر از گاهی با کوچکترین سرماخوردگی تب میکرد اگه حواسم نباشه ممکنه مثل ماه پیش دوباره تشنج کنه.
دکتر گفت اگه کمی دیر تر رسونده بودیمش کار از کار میگدشت و مغزش دچار اسیب جدی میشد.
از اون موقع با احساس کمترین میزان افزایش دمای بدنش به استرش و اصطراب می افتم.
۱۰۰۱
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨