eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
781 عکس
402 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) حالا که اون رفته منم بی‌خیالش بشم بهتره لازم نیست جواب همه‌ی حرفاش رو بدم اما از ترس اینکه فکر نکنه واقعا نفرینش می‌کردم بالای سرش رفتم و آروم کنارش نشستم اروم لب زدم _شاید از وقتی برگشتیم سر خونه و زندگیمون رفتارم باهات خیلی خوب نبوده اما الان می‌خوام جبران کنم من‌هیچوقت نمی‌تونم لحظه‌ای مکث کردم _نمی‌تونم تو رو نفرین کنم. لال بشه زبونی که بخواد تورو نفرین کنه تو همسر منی، تنها پشت و پناه و تکیه‌گاه منی _سرش زیر پتو بود و از همونجا جوابم رو داد _هه باشه خر شدم برو... برو به ادامه‌ی دعاهات برس ولی بالاخره سر از کارات در میارم چقدر این بشر تلخه زبونش همیشه مثل نیش مار و عقرب زهر داره بغضی که دوباره خیال سرباز کردن داست رو به سختی پس زدم بدون اینکه جواب این حرفش رو بدم به آشپزخونه برگشتم و مقابل جانمازم و قبله ایستادم آروم دستم رو بالا آوردم _خدایا فقط به خاطر رضایت تو سکوت کردم وگرنه خودت می‌دونی چه جوابایی براش داشتم تا همونطور که اون منو خرد می‌کنه خردش کنم اما فقط بخاطر دستورات خودت سکوت کردم. کمی که آرامشم برگشت دوباره نیت نماز صبح و شروع به خوندن کردم بعد از نماز هر لحظه منتظر اومدن نبما بودم تا دوباره نیشش رو به قلبم فرو کنه اما خداروشکر دیگه بیدار نشد منم بعد از نماز و ذکر تسبیحات حضرت زهرا دوباره شروع کردم به درد و دل کردن با خدا و امام زمان این بار همه‌ی حواسم بود که گریه نکنم چون هرآن احتمال می دادم نیما بیدار شه و سراغم بیاد اما شکر خدا دیگه بیدار نشد وقتی آفتاب طلوع کرد خسته و خواب‌آلود به زیر پتو پناه بردم تا کمی بخوابم می‌دونستم نیما حالا حالا‌ها بیدار نمی‌شه اما هروقت هم بیدار شه و صبحونه بخواد خودش بیدارم می‌کنه وقتی بیدار شدم که نیما خونه نبود چه بی‌صدا رفته اصلا کجا رفته؟ خدایا از وقتی توکلم رو بهت بیشتر کردم نگرانی هام از نیما بیشتر شده چون بیشتر از قبل حواسم به خونه نبودنهاشه و همین بیشتر عصبی و دلگیرم می‌کنه دستام رو بالا بردم _خدایا به خاطر خودت و به امید خودت تحمل می‌کنم امیدوارم برام جبران کنی و فورا با یاداوری حرف سخنرانی که در مجلس مولودی گفت صبر کردن با تحمل کردن متفاوته جمله‌م رو اصلاح کردم _خدایا به خاطر خودت و امید خودت صبر می‌کنم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) آخه سخنران گفت صبر کردن به سختیها والاتر از تحمل اونهاست باشه خداجون، صبر می‌کنم اونروز به سراغ نرگش نرفتم و به همه‌ کارهام رسیدگی کردم فقط یه بار که نرگس زنگ زد تا حالم رو بپرسه در حد چند تا سوال و جواب باهاش حرف زدم دیگه فهمیدم بین درد دل کردن با ادما و خدا چه فرقیه. قبلا که با نرگس درد دل می‌کردم اولش فکر می‌کردم سبک شدم اما بعد که به خونه بر می‌گشتم میزان تصور بدبختی‌ها و تنفرم از نیما چندین برابر می‌شد اما همین چندروزی که با خدا و امامم دردودل می‌کنم خیلی سبکترم انگار واقعا دلم قرصه و میزان امیدواریم شدت پیدا کرده سعی می‌کنم هر چیز نگران کننده‌ای رو که به خاطرم میاد رو به راحتی به خدا بسپارم الان نیما کجاست؟ ان‌شاالله که جای بدی نیست الان مشغول چه کاریه؟ نکنه پیش دوست دختراشه؟ نکنه مشغول الواتی و مصرف با رفقاشه؟ نه ان‌شاالله که پیش آدمای بدی نیست نه اینطوری نمی‌شه مامان همیشه می‌‌گفت اگه آدما همه‌ی وظایفشون رو به درستی و بی کم و کاست انجام بدن خدا هم اون اموراتی رو که از دست بنده‌ش خارجه رو درست می‌کنه من از خونواده‌م یاد گرفتم همیشه پیش همسرم آراسته و مرتب باشم و این رو هم همیشه رعایت کردم. اما تو این موقعیت و اوضاع مالی که شرایط خرید لباس جدید و شیک خونگی ندارم باید یه فکر اساسی به حالش کنم تنها چیزی که رعایت نکردم اخلاق خوشه داداش راست می‌گفت من دختر خیره‌سریم که نه آداب حرف زدن بلدم نه آداب احترام به دیگران اینو یه بار که با خواهرام و زنداداشم دعوام شده بود بهم گفت ولی نیما هم انصافا لیاقت خوب رفتار کردن من رو نداره چه کنم که می‌دونم محترمانه رفتاز کردن من وظیفه‌مه این‌بار واقعا می‌خوام ببینم ته دستورات خدا چی هست؟ دلم از شوهرم شکسته و حسابی غمگینم گوشیم رو برداشتم تا شماره‌ی مامان رو بگیرم تعجب می‌کنم معمولا صبحا بهم زنگ می‌زد ولی الان دو روزه زنگ نزده و ازش بی‌خبرم شماره‌ی مامان رو گرفتم بعد از چند بوق صدای پرانرژی نسرین توی گوشی پیچید _سلام دختر بی‌وفا، چه خبر خوبی خوشی؟ اتفاقا الان ذکر خیرت بود _عه ذکر خیر یا شر؟ مامان چند روزه صدات رو نشنیده همین دو دقیقه پیش داشت می‌گفت بیا گوشی‌مو بده به نهال زنگ بزنم _ ای جانم آره منم شانسی این دوسه روزه کمی سرم شلوغ بود نتونستم بهش زنگ بزنم حالش چطوره خوبه؟ _آره خوبه خداروشکر دیروز نوبت دکترش بود برای چکاپ باید می‌رفت الحمدلله دکترش راضی بوده _خداروشکر. بقیه چطورن نیلوفر و بچه‌هاش داداش و زنداداش و دوقلوها خوبن همگی؟ _اره شکر خدا همه خوبن سلام می‌رسونن... اتفاقا دیشب همه اینجا جمع بودن جات خیلی خالی بود. گوشی یه لحظه تا بدم به مامان کمی هم با مامان صحبت کردم پس از قطع تماس دلم گرفت حیف شد نزدیکشون نیستم دلم پر می‌کشه برای مامان و بقیه طفلکی بچه‌م پوریا از وقتی اومدیم تهران فقط نرگسه که باهاش ارتباط داره وگرنه اونم مثل من اینجا غریبه. 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نزدیک غروب برای نیما نوشتم _سایه‌ی سرم سلام برنج و روغن و گوشت و مرغ و بقیه‌ی مواد غذایی‌مون تموم شده میشه یه فکری به حال این موضوع کنی؟ البته شما سرور مایی هرطور خودت صلاح می‌دونی همون کار رو انجام بده قبل از ارسال به سراغ نرگس رفتم _نرگس ببین پیامم مشکلی نداره؟ استرس دارم بیاد خونه اذیتم کنه _ببینمش... نه اتفافا خوب نوشتی... خوشم میاد شاگرد زرنگی هستی و خیلی زود مطلبو می‌گیری می‌دونی چرا استاد تاکید داره بجای خواهش و تمنا و یا دستور دادن از کلمه‌ی میشه استفاده کنیم؟ چون واقعا معجزه می‌کنه الان اینجا شما مواد غذایی رو از همسرت طلب کردی اگه مینوشتی خواهش میکنم غلط بود چون وطیفه‌شه برات تهیه کنه پس خواهش چرا؟ اگه دستوری هم مینوشتی هم که با مبحث اقتدار بخشی مغایرت داشت پس بهترین کلمه برای درخواستها نوشتن کلمه‌ی جادویی (می‌شه) هست هروقت اینجوری بنویسی نه درخواسته و نه دستور یه جور انگار داری اختیار رو به خودش می‌دی همین کلمه بهش قدرت انتخاب می‌ده و باعث میشه با انگیزه برات کاری انجام بده حالا ممکنه این اوایل کمی مقاومت کنه اما بالاخره نتیجه میده ان‌شاالله بنظرم جمله‌هات خوبه ارسال کن منم یکم مواد غذایی برات میارم فعلا ... _نه عزیز اینجوری برا نیما نوشتم که زودتر به فکر بیفته وگرنه یه چیزایی دارم فعلا ... _سعی کن به مصلحت هم دروغ نگی چون پیشش دروغگو که بشی و اعتبارت رو از دست بدی به نفعت نیست کلا از کار خطا و گناه هیچوقت نتیجه‌ی مثبت و ثواب گیرت نمیاد _راست می‌گی، باشه ازین ببعد حواسم هست نیمه‌های شب نیما به خونه برگشت و یکراست به آشپزخونه رفت کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _آقا نیما به خدا خیلی دوست داشتم غذا درست کنم اما برات که پیامک دادم چیزی نداشتیم که درست کنم پولای نقدمم تموم شده بی اهمیت به من و حرفم به سمت سرویس رفت و بعد از خارج شدنش یکراست پتوش رو برداشت و کنار بخاری و جای همیشگیش خوابید توی نهیب دلم بهش نهیب زدم _خوشا به غیرتت، دارم می‌گم چیزی توی خونه نداریم و این یعنی من و این بچه‌هم چیزی نخوردیم چه با خیال راحت رفت بخوابه. درسته به نرگس گفتم یه چیزایی برای خوردن تو خونه داریم اما این حرفم واقعا دروع بود. اصلا هم دوست نداشتم راستش رو بگم اینجا دیگه بحث مصلحت اندیشی نبود. بحث عزت نفسم بود. نباید اجازه بدم به خاطر من به زحمت بیفته یا بیشتر از این نگرانم باشه روز چهارمه که به نیما گفتم چیزی برای خوردن نداریم و اون هنوز کاری نکرده همه‌ی طلاهام رو قبل از آزادی نیما از دستم و گردنم در آوردم و تقدیمش کردم اصلا نمی‌دونم و خبر ندارم اونارو چکار کرد پول رهن خونه رو که داداش از سهم‌الارثم داد کاش اونارو به نیما نداده بودم لااقل الان دستم بود و با فروشش کاری می‌کردم صبح روز پنجم وقتی نیما از خواب بیدار شد با صدایی که معلوم نبود چه احساس و حالتی داره صدام کرد و بهم گفت میخوام یه کارایی بکنم ولی تا سرمایه نباشه کاری نمی‌تونم بکنم خودت پس انداز و طلا چیزی نداری؟ _نه به جون خودت، دستم رو بالا اوردم _فقط همین حلقه‌‌‌ست و این گوشواره‌هام که گوشمه نچی کرد و سرش رو پایین انداخت با مرور حرفایی که می‌خوام به زبون بیارم قوت قلب گرفتم _ اگه با پول اینا می‌تونی کاری کنی بدمشون بهت ان‌شاالله به دردت بخوره حالا بعدها واسم دوباره می‌خری اخماش توی هم رفت _اگه نتونستم دوباره بخرم چی؟ _بالاخره که میخری حالا زمانش مهم نیست، اگرم نشد که فدای سرت اینارو خودت برام خریده بودی بعدا هم می‌تونی اخماش غلیظ‌تر شد _آره من خریده بودم ولی با پول بابام مستاصل از اینهمه ناراحتیش نگاهش کردم _خودت رو دست کم نگیر، تو هنوزم همون آقا نیمایی هرکاری اراده کنی محاله نتونی انجامش بدی کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) پوزخندی زد مثلا چه کارایی؟ _نمی‌دونم... ببین آدما بر حسب موقعیت و شرایطشون زندگی‌شونم تغییر می‌کنه من قبلا که پولدار بودی برام مهم نبود از چه راهی پول در میاری ولی مهم بود درامد زیادی داشته باشی اما الان دیگه برام مهم نیست چقدر درامد داری نه اینکه اصلا مهم نباشه‌ها... مهم‌تر از این نیست که تو از من دور نشی اون مدتی که ازت دور بودم خیلی اذیت شدم بقول خودت داداشم ساپورتم می‌کرد محبت می‌کرد اما سر روی سنگ گذاشتن در کنار تو هزار بار می‌ارزه به زندگی راحت در کنار خونوادم می‌بینی که بدون اونام دارم زندگیمو می‌کنم نمیخوام بگم راحته، اتفاقا دلم لک زده برای مامانم اما در کنار تو بودن آرامش بیشتری رو برام داره پس هر کاری بتونی برای من و این بچه بکنی من با کمال میل می‌پذیرم ولی به این هم فکر کن که کاری نباشه که باعث شه حتی یه شب از من دورت کنه _چی شده نهال یه جوری شدی منو مسخره می‌کنی؟ _نه به خدا... چه مسخره کردنی؟ من تازه از خواب غفلت بیدار شدم می‌بینم کم بهت احترام می‌ذاشتم. می‌خوام جبران کنم برات _دست بردار از این چرندیات ... تاج سر و سایه سر و تکیه‌گاه و چیه این جرت و پرتا؟ چشمام حلقه‌ی اشک بست سعی کردم بغضم رو فرو ببرم _هر طور تو صلاح بدونی ولی من این جوری خیلی دوست دارم همینطور که از زیر پتو بیرون میومد با ناراحتی و عصبانیت لب زد _اگه با منه که صلاح نمی‌دونم پس تمومش کن این مزخرفات رو از شدت ناراحتی دلم می‌خواست سرم رو به دیوار روبروم بکوبم اما یاد حرفای استاد افتادم هرجا کم آوردید به این فکر کنید که شما قدرتمندتر از این حرفایین و می‌تونید به نفس سرکشتون غلبه کنید هروقت دلتون شکست یا عصبی شدید و خشم بهتون غلبه کرد بدونید نَفسِتونه که می‌خواد شمارو از موفقیت دور کنه پس خشمم رو پس زدم با چند تنفس عمیق و بی‌صدا تلاش کردم بغضی که توی گلوم لونه کرده رو هم مهار کنم با صدای آروم سر بلند کردم _چشم آقا نیما هر چی شما می‌گی عصبی نگاهم کرد _خوبه همین الان بهت گفتم. ازین مدل رفتارا خوشم نمیاد لباسهاش رو تعویض کرد و از خونه خارج شد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) رفتنش رو با چشم دنبال کردم وقتی در خونه رو به هم کوبید بغض فروخورده‌ی منم دوباره سرباز کرد مشغول گریه بودم که دستای کوچولوی پوریا روی سرم نشست _گریه نکن مامان همین جمله‌ی پر بغض اون کافی بود تا کمی خودم رو مهار کنم لبخندی به صورت چون ماهش زدم نگاهم به دست و پای خودکاری و ماژیکی شده‌ش افتاد _مگه نگفته بودم فقط توی دفترت نقاشی بکش؟ پس چرا دوباره روی دست و پاهات نقاشی کردی پسرم؟ پاشو ببرمت حموم هنوز تکلیفم رو نمی‌دونم چکار کنم خدایا ادامه بدم یا نه؟ وقتی خودش می‌گه اینطوری صدام نکن پس چکار کنم؟ تازه استحمام پوریا تموم شده بود و داشتم لباسهاش رو تنش می‌کردم که گوشیم زنگ خورد بچه رو کنار بخاری نشوندم و پتوی باباش رو روش کشیدم بشین تا بیام گوشی رو از روی اپن برداشتم اما تماس قطع شده بود وای خدا نیما بود یعنی چکارم داره؟ خیلی وقته که بهم زنگ نزده بود شماره‌ش رو گرفتم با اولین بوق جواب داد _هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟ حالا خوبه صبح تا شب، شب تا صبح تو اون خراب شده مدام گوشی به دستی من که کارت دارم جواب نمی‌دی لحن توهین‌آمیزش باعث شد اخمهام تو هم بره خواستم متقابلا جوابی درخور بهش بدم و بگم حالا خوبه من چند دقیقه بعد جوابتو دادم تو چی که هروقت زنگ زدم جواب که نمیدی هیچ تا یه روز بعدش هم خبر نمی‌گیری ببینی چکارت داشتم اما منصرف شدم با لحنی شرمنده جواب دادم _ببخشید پوریا رو برده بودم حموم الان درش اوردم نمی‌دونستم ممکنه زنگ بزنی وگرنه گوشی رو دم دست می‌ذاشتم _خیلی خوب گوش کن چی می‌گم فاکتور اون طلاهاتو داری؟ همچین میگه طلا انگار چیا هستند یه جفت گوشواره و یه حلقه‌ست دیگه _نه به خدا... خودت که دیدی وقتی رفتیم خونه‌ی خودمون هیچی از وسایلمون اونجا نبود مامانت همه رو ... یهو چنان وسط حرفم پرید که کم مونده بود از شدت خشم فریاد بزنم و هرچی به دهنم میاد نثار اون مادرش کنم... انگار دروغ می‌گم... هیچ معلوم نشد مامان بیشعور و بی انصافش چه بلایی سر تمام زار و زندگی و وسایل شخصیمون اورد فقط مدارک شناسایی و عقدنامه ‌مون رو دست خاله کبری امانت داده بود. میون حرفم پرید چقدر حرف می‌زنی تو... یه کلام بگو ندارم... پس حاضر شو بیا سر کوچه منم تا نیمساعت دیگه میام باهم بریم اونارو بفروشیم ببینم چکار میتونم بکنم بدون اینکه منتطر جوابم باشه تماس رو قطع کرد 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌░▒▓█ ناباوران،نابارورن █▓▒░ 🤱🏻حسرت‌شنیدن‌کلمه‌مامان‌تو‌دلت‌نمونه🤱🏻 https://survey.porsline.ir/s/25iIXapM ❌چرا IVF یا IUI ❌چرا تخمک اهدایی ❌چرا اسپرم اهدایی ❌چرا آمپول های هورمونی ❌چرا قرص های هورمونی ✅یک درمان خانگی ✅بدون عوارض و حساسیت ✅درمان ریشه ای و گیاهی ارگانیک ✅دارای مجوز «سازمان غذا و دارو» کشور ✅دارای مجوز «پژوهشکده گیاهان دارویی جهاد دانشگاهی» تهران 🔆هیچ فرقی بین تو و بقیه نیست فقط باید شروع کنی و قدم اول رو برداری🔆 🔴الکی نیست که بهشت زیر پای مادران است🔴 🙅🏻‍♀️این حق رو از خودت نگیر🙅🏻‍♀️ 📣لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/40371144Caba4349334
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۸۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) سر نیمساعتی که گفته بود سر کوچه ایستاده بودم پوریا هم بخاطر حموم طولانی که داشت خسته شده و نق‌نق می‌کنه کاش پیش نرگس می‌ذاشتمش حدودا ده دقیقه‌ معطل نیما بودم تا بالاخره از راه رسید به اونطرف خیابون اشاره کرد _بیا بریم اون طلافروشی دنبالش راه افتادم وارد طلافروشی که شدم پشیمونی مثل خوره به جونم افتاد لعنت بر دهانی که بی‌موقع باز شود عجب پیشنهاد مزخرفی داده بودم. آخه جوگیر، نیما مگه اهل کار کردنه که طلاهاتو بخاطرش داری می‌فروشی؟ با اشاره‌ی نیما مردد گوشواره و حلقه‌ای که داخل کیسه فریزر و توی کیفم قرار داده بودم رو بیرون آوردم و روی پیشخوان گذاشتم تمام امیدم به این بود که فروشنده ازمون برگه خرید بخواد و صد حیف که بدون هیچ مشکلی قیمت روز خرید طلارو باهامون حساب کرد در لحظه یاد موضوعی افتادم به خودم نهیب ر زدم _نهال احمق تو که مجبوری اینارو بفروشی چاره‌ای هم نداری لااقل نیت درست کن تا یه خیری برات پیدا کنه در دلم نیت کردم خدایا به خاطر رضای تو طلاهامو دادم نیما بفروشه برا کاری که میخواد امیدوارم خودت برام جبران کنی‌ بغضم گرفته بود اما چیزی بروز ندادم از طلافروشی که خارج شدیم رو بهم کرد خیلی خب تو برو خونه منم میرم جایی بدون خداحافظی و مثل دوتا غریبه از هم جدا شدیم. بچه به بغل به سمت خونه راه افتادم دلشوره افتاد به جونم که نکنه با پول طلای من بره برای دوست دختراش کادو بخره؟ نکنه بره شرط بندی؟ نکنه بازم مواد و مشروب بخره؟ به خونه که رسیدم تازه به خودم اومدم کم مونده بود از فرط غصه و عصبانیت ناشی از اینهمه فکر و خیال بزنم به سیم آخر دلم فریاد می‌خواست سردرد گرفته بودم یاد تصمیمات این مدتم افتادم شروع کردم به آروم کردن خودم _نهال تو چته؟ مگه نگفتی بخاطر رضای خدا طلاهاتو دادی؟ پس آروم باش. به تو دیگه ربطی نداره نیما باهاشون چکار می‌کنه حتی اگه فهمیدی برده و همین کارایی که بخاطرش داری دیوونه میشی رو هم اتجام داده باید ریلکس باشی ان‌شاالله درست می‌شه توکل کن خدارو صدا کن تا کمکت کنه کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۹۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) آره... درسته... من دارم تلاشمو می‌کنم برای بهبود زندگیم بقیه‌ش با خداست با این افکار کمی آروم شدم بدون اینکه نگاهی به در خونه‌ی نرگس کنم از پله‌ها به سختی بالا رفتم اگه حواسم نبود مثل همیشه اول از همه با نیت آروم کردن خودم سراغ اون می‌رفتم و با نام درد دل کردم همه‌ چیز رو براش تعریف می‌کردم نرگس راست می‌گفت نیما هر کاری می‌کرد من فروی میرفتم سراغ اون و کلی غیبتش رو می‌کردم اون زمان هم نرگس راهکارهایی که این روزا اجرا می‌کنم رو بهم می‌داد ولی من هیچ کدومش رو روی نیما موثر نمیدونستم با غیبت کردن از نیما هیچی درست نمی‌شد اما حالا یه راهکار عالی و بهتر دارم عجله داشتم زود به خونه برسم حالا که پوریا خوابه و نیما هم معلوم نیست کی به خونه برگرده برای آروم کردن این دل بیچاره که حسابی برای از دست دادن طلاهام به تلاطم افتاده و دلشوره‌ی اینو داره که مبادا واقعا نیما با اون پولا کاری کنه که از فروش اونها بیشتر پشیمون بشم باید هرچه زودتر به سجاده‌م پناه می‌بردم به پیشنهاد استاد شروع کردم به خوندن چند رکعت نماز قضا... فقط خدا می‌دونه چقدر نماز قضا دارم لااقل این طوری کمی بارم رو سبک می‌کنم بعد از نماز دستهام رو بالا بردم دیگه نتونستم از سد اشکی که پشت چشمامه محافظت کنم سد اشک شکسته شد و پهنای صورتم رو خیس کرد به هق‌هق افتادم خدایا نمی‌خوام برام مهم باشه من به خاطر تو طلاهامو دادم به نیما خواستم کمکش کنم تو هم کمکش کن راه کج نره کمکش کن مرد بشه دستشو بگیر یه کار خوب با اون پول راه بندازه اون هنر هیچ کاری رو نداره کسی رو هم نداره کمکش کنه تو کمکش باش کمکم کن تا حتی اگه نیما بلایی سر پولهام آورد من بهم نریزم و ببشتر از حلقه‌م دلم به حال گوشواره‌هام می‌سوخت اونا گوشواره‌هایی بود که موقع تولد پوریا داداش از طرف خودش و مامان برام خریده بود 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۹۱ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اون زمان ناراحت شدم که با وجود گوشواره‌های خودم اونارو برام خریده. می‌دونستم هدفش اینه که گوشواره‌هایی که با پولای نیما خریدم رو از گوشم در بیارم لج کردم و گوشم ننداختمشون اما وقتی نیما از زندان آزاد شد و قرار شد همینجا و توی تهران ساکن بشیم همه طلاهام حتی گوشواره‌هامو فروختم و همه رو دادم به نیما اونم به خاطر اینکه وقتی از زندان خارج میشه کمی پول تو دست و بالش باشه تازه اون موقع بود که گوشواره‌های اهدایی داداشم رو گوشم کردم. حتی نیما هم نمی‌دونست جریان اونا چیه... و حالا اونارم فرخته بودم‌ خدایا کمکم کن مسیر رو درست پیش برم تا یکماه نیما میومد خونه و می‌رفت و هربار سر یه موضوعی باهام دعوا راه می‌نداخت اما من طبق دستورالعملهای استاد پیش می‌رفتم هرروز یا یک روز در میون یه جمله احترام آمیز برای شوهر خجسته‌م می‌فرستادم در طول این مدت فقط یبار یه کیسه برنج و چند تا دونه مرغ خرید کمی ازش پول درخواست کردم تا ادویه و چند تا چیز مهم بخرم که اون رو هم با کلی غرولند بهم داد منم با استفاده از کتاب آشپزی که از نرگس قرص کرده بودم تلاش می‌کردم غذاهای متنوعی‌بپزم تنها چیزی که می‌دونستم این روزا نیما رو خوشحال می‌کنه غذای متنوع و خوشمزه بود اما ذره‌ای از اخم و ناراحتی‌هاش کاسته نمی‌شد بهونه‌تراشی‌های گاه و بیگاه و بی احترامی‌ها و ناسزا گفتن‌هاش خسته‌م می‌کرد اما تلاشم این بود که کم نیارم هروقت کم میاوردم ذکر می‌گفتم یا سوره‌های کوتاهی که بلد بودم رو می‌خوندم سوره‌ی عصر و خوندن دعای سلامتی امام زمان عجیب حالم رو بهتر می‌کرد پناهم شده بود جانمازم و خدایی که آغوشش همیشه برام باز بود و امام زمانی که شاهد تک تک درد دل کردنهام بود گاه برای خدا درد دل میکردم گاه برای امام زمانم و گاه به حال زار و اوضاع اسفناک خودم اشک می‌ریختم و گاه طلب صبر و شکیبایی و قدرت برای پیمودن ادامه‌ی راه می‌کردم دلتنگ مادرم بودم و طبق دستورالعملهای داخل دفتر نرگس بعد از یکماه اقتدار دهی نوبت درخواستها بود میتونستم هر روز یا هر چند روز یکبار درخواستم رو از نیما بخوام کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۹۲ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اولین درخواست مهمی که داشتم دیدار مادرم بود حسابی دلتنگش بودم پس پیامکی که باید مینوشتم رو چند بار نوشتم و پاک کردم اخرین باری که به نظرم با دستور استاد همخونی داشت این جملات شد _سلام سایه‌ی سرم خیلی دلتنگ مامانمم دلم حسابی براش تنگ شده خیلی دوست داشتم باهم به دیدنش می‌رفتیم یا لااقل بهم اجازه می‌دادی تنهایی دوسه روزی به دیدنش برم البته هرطور تو صلاح بدونی من اون کار رو می کنم این طرز درخواست کردن اصلا از نظر من درست نبود یعنی چی آخه؟ مگه من اسیر و برده‌ی نیمام که این مدلی باید ازش درخواست کنم. دلم به حال خودم سوخت اما خوب دستور استاد بود... با ارسال پیامک منتظر بودم ببینم چه عکس‌العملی نشون می‌ده ... اون که هیچوقت جواب پیامهام رو نمیده این یکی هم روش گوشی رو روی اپن میگذاشتم که با بلند شدن صدای پیامکش سریع روشن کردم باورم نمیشد بعد از یکمها اقتدار دهی بالاخره نیما جواب پیامکم رو داده باشه کم کم داشتم شک می‌کردم که نکنه گوشیم خرابه و پیامک‌ها‌ی نیمارو بهم نمی‌رسونه. با خوندن پیامش حسابی حالم که گرفته شد هیج اعماق وجودم رو سوزوند‌ دست روی قلبم گذاشتم احاس کردم صدای جیرینگ جرینگ خرد شدنش رو دارم میشنوم جوابی که داده بود اشک حسرت رو توی چشمام جمع کرد _من صلاح نمی‌دونم تو جایی بری به اون دلت بگو با این قضیه کنار بیاد اگه نمی‌تونی برای همیشه برو پیش مامان جونت گوشه‌ای نشستم و غمیرک زده با صدای بلند گریه سر دادم اینبار حتی به گریه‌های پوریا که به خاطر من سرداده بود هم توجهی نکردم نمی‌دونم چقدر گذشته بود که صدای در خونه و بعد صدای نهال گفتن نرگس بلند شد _نهال کجایی؟ چرا پوریا رو ساکت نمی‌کنی؟ چی شده دختر؟ دلم نمی‌خواست جوابش رو بدم دلم تنهایی می‌خواست دلم گریه می‌خواست ماما گفتن‌های پوریا دلم رو به درد میاورد اما نمی‌تونستم خودم رو مهار کنم از همونجا جیغ کشیدم نرگس تروخدا دست از سرم بردار از جیغ من هم پوریا ترسید و بهم چسبید و صدای گریه ش بیشتر بلند شد 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۹۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) دیدم نرگس بی‌خیال نمی‌شه پوریا رو بغل گرفتم و به طرف در رفتم بلافاصله بازش کردم و پوریا رو توی بغلش چپوندم _خواهش می‌کنم ازت این بچه‌رو ببر من بتونم یه دل سیر گریه کنم بعدا باهم حرف می‌زنیم بچم از بغلم جدا نمی‌شد و من وحشیانه از خودم جداش کردم. وقتی در رو بستم تازه دلم براش کباب شد فوری بازش کردم و بچه رو از نرگس پس گرفتم بچه به بغل همونجا جلوی در نشستم گریه رو از سر گرفتم _نهال آخه چه مرگته؟ چی شده مگه؟ به منم بگو از ترس و نگرانی دارم می‌میرم وقتی دید جوابی نمیدم ادامه داد _خدای نکرده نکرده اتفاقی برای مامانت اینا افتاده؟ با سر جواب منفی دادم _برای شوهرت؟ اسم شوهر رو که آورد صدای گریه‌م بلندتر شد وارد خونم شد برنگشتم ببینم داره کجا می‌ره کمی بعد با یه لیوان آب روبروم نشست لبوان رو نزدیک لبم کرد بیا یکم آب بخور بگو ببینم چی شده؟ وقتی دید مقاومت می‌کنم کمی از آب رو به صورتم پاشید همراه با هین بلند کمی سرم رو عقب کشیدم با گریه گفتم _چکار می‌کنی؟ مگه بیهوش شدم؟ _داری دقم می‌دی خوب بگو چی شده کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۹۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) چشمه‌ی اشکم دوباره جوشیدن گرفت _به نیما پیام دادم اوناهاش گوشیم اونجاست بردار خودت بخون ببین چه جوابی بهم داده _پیامهای خصوصی‌تون رو من بخونم؟ _خصوصی کجا بود؟ با غصه از جام بلند شدم و گوشیم رو برداشتم و پیام ارسالی خودم و جواب نیما رو براش خوندم _بخاطر این پیام داری خودتو می‌کشی؟ _نکشم؟ یه ماه بیشتره خودمو خار و ذلیل کردم برای این آدم این همه عزت و احترام با لحن کشدار ادامه دادم این همه اقتدار که نتیجه‌ش بشه این؟ _عزیز دلم مگه قرار نبود صبور باشی؟ مگه قرار نبود همه‌ی کارهات برای رضای خدا باشه؟ مگه قرار نبود هیچ توقعی از شوهرت برای انجام خوبیهات داشته باشی؟ _مگه من امامم، پیامبرم؟ که هرچقدرم خوب باشم با بدی دیگران ناراحت نشم؟ _نیما دیگران نیست شوهرته، نگو که موقع ازدواج اون رو همه‌ی وجود خودت نمی‌دونستی پس اون وجودته. خوبی به اون خوبی به خودته. تازه یکماهه شروع کردی قرار شد شش ماه صبر کنی تازه بعد از شش ماه نتایج احترام و اقتدار بدون انتظار و توقعی که به شوهرت میدی رو میبینی _لابد قراره بعد از شش ماه عابد و زاهد و عالم بشم ازینا که تارک دنیا شدن از دنیا و ادماش هیچ توقعی ندارن عصبی صدام رو بالاتر بردم _آره؟ نمیدونم از حرفام خنده‌ش گرفت یا حالت تهاجمی که داشتم با خنده جواب داد _نه والا... مگه الان من تارک دنیا و آدماش شدم؟ دیوونه... قراره تو خوب باشی و خوبی کنی به آدمای اطرافت و خصوصا شوهرت تا به خدا و امام زمانت ثابت کنی میتونی خوب باشی و خوب بودنت وابسته به خوب بودن دیگران نیست به خودت و خدا ثابت کنی واقعا برای رصای اونه که خوبی و توقع هیچ خوبی از دیگران نداری حال امروزت داره به خودت نشون میده که جدای از رضای خدا رضایت خودتم مهمه چون حواست به نتیجه هم هست تو به نتیجه کاری نداشته باش خدا خوب می‌دونه چه طوری نتیجه رو برات رضایت بخش کنه تو مامور به انجام وظیفه‌ای، یادت رفته حرفای استادو؟ 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۹۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اصلا به این فکر نکن که چقدر از جانب تو به نیما خیر می‌رسه فقط به این فکر کن که خدا به واسطه‌ی این کارهای خیری که می‌کنی چه خیر بزرگی برات کنار گذاشته شوهرت گفته الان نمی‌برمت پیش مامانت. الان گفته اگه میخوای پیش خونواده‌ت باشی برا همیشه برو چون فکر می‌کنه مجبوری پیشش بمونی. بهش ثابت کن بخاطر دلت و اونه که موندی اون هنوز حرفای تو رو پیامکهات رو باور نکرده تو اونقدر ادامه بده تا باورت کنه باور کنه احساست نسبت بهش واقعیه میدونی کی می‌تونی بفهمی حرفاتو باور کرده؟ زمانی که واقعا مرد بشه و در حقت مردونگی کنه بهت محبت کنه هواتو داشته باشه بداخلاقی رو کنار بذاره و حتی مقابل اشتباهاتت کوتاه بیاد به پوریا که تو بغل خودش بود اشاره کرد وقتی که مثل یه پدر واقعی این بچه رو بغل بگیره وبهش محبت کنه نهال تو داری تلاش می‌کنی صفتهای خوب رو در وجود شوهرت رشد بدی تو بذر مردونگی و جوونمردی رو در وجود شوهرت کاشتی اما هنوز اون بذر جوونه نزده چون اگه جوونه بزنه خیلی وقت لازم نداره که بخواد رشد کنه و شاخ و برگ بده مثل درختان بامبو زمانی که بذر بامبو کاشته می‌شه در چهار سال اول، چیزی از زمین بیرون نمیاد تازه در سال پنجم، جو‌نه‌ی کوچک بامبو از زیر خاک نمایان می‌شه امه به‌ناگاه بعد از گذشت چند ماه، ارتفاع بامبو به بیش از ۳۰ متر می‌رسه. بذر جوونمردی فقط چند ماه نیاز به آمادگی داره بعد از چند ماه به یکباره جوونه میزنه و در طول چند ماه کوتاهتر چنان رشد می‌کنه که هرروز خودت از دیدن شگفتی‌هاش هیجانزده می‌شی نهال من می‌دونم تو چی کاشتی تو فقط بهش رسیدگی کن تا تقویت بشه تازه بعد از شش ماه معجزات رو در رفتارهای شوهرت می‌بینی اشکام رو پاک کردم سر تکون دادم _چون تابحال حرف دروغ یا اغراق آمیزی رو ازت نشنیدم باورت دارم ممنون که بهم اعتماد کردی کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۹۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) تو در واقع به خدا اعتماد کردی و خدا هم جوابتو می‌ده پس بهتره محکم باشی من بهت ایمان دارم و میدونم از پسش بر میای... بهت قول می‌دم یکی دوسال دیگه شرایطت طوری شده باشه که اگه به نیما بگی دوست دارم برم پیش مامانم اینا زندگی کنم هم قبول کنه بخاطر خوشحالی تو این کار رو بکنه و باهات بیاد کنار مامانت و خونوادت زندگی کنه _این اتفاق که جزو محالاته _اصلا هم محال نیست... حاضرم قسم بخورم نفس راحتی کشیدم _واقعا ازت ممنونم نرگس جان حتی اگه نتیجه هم نگیرم همین حرفای امیدبخشت حالم رو خوب می‌کنه _نتیجه‌ هم می‌گیری... تازه دوتا نتیجه می‌گیری یکی اینکه تمرینات امروزت به معجزه می‌کنه و نتیجه می‌ده یکی هم اینکه نتیجه می‌گیری رفتارهای یه مادر یا همسر و خواهر چقدر در شکل گیری شخصیت مردان موثره تازه دلیل اینکه خدا دستور داده زنان مردانشون رو محترم بشمرن چیه... آخه من خیلیا رو دیدم خسلی هم به شوهراشون احترام می‌ذاشتن اما شوهرشون بیشتر قلدر بازی در میاورد و اذیتش می‌کرد یکیش شوهر همین خاله کبری نیما... خاله کبری خیلی به شوهرش احترام می‌ذاشت خیلی هواش رو داشت اما شوهرش باهاش همیشه بداخلاقی می‌کرد و توی جمع همیشه خردش می‌کرد‌ حتی شنیده بودم بهش خیانت هم می‌کنه مگه پدرشوهر خودت نکرده بود؟ اونم که خودت تعریف کردی و گفتی بعد از آزادی نیما از خودش شنیدی باباش با چندین خانم در ارتباط بوده و بیشتر ثروتش رو به نام یکی از اون زنها کرده سکوتم رو که دید ادامه داد _مگه خودت نگفته بودی؟ _آره راست می‌گی... پدرشوهرمم اهل خیانت بود اما هیچوقت ندیدم با مادرشوهرم بداخلاقی کنه همیشه باهاش مهربون بود _خب خوب فکر کن ببین مادرشوهرت چه ویژگیهایی داشت؟ شاید آگاهانه یا حتی ندانسته یه سری سیاستهای زنونه بلد بوده و اونارو برای شوهرش به کار می‌بسته... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۹۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) دقیقا مثل همین سیاستهایی که استاد داره در قالب دین و وظایف همسرداری یادتون میده... خوب فکر کن هروقت پدرشوهرت براش کاری میکرد مادرشوهرت چه واکنشی نشون می‌داد؟ _وای راست می‌گیا... هروقت پدرشوهرم سورپرایزش می‌کرد مثل دختر بچه‌ها بالا پایین می‌پرید و ذوقش رو نشون می‌داد... یادمه اونزمان خیلی از این کاراش حرصم می‌گرفت و منم از لجم برای اینکه مثل اون سبک‌بازی در نیارم هیچ‌وقت در قبال کاری که نیما برام می‌کرد هیچ ذوق و اشتیاقی از خودم بروز نمی‌دادم. آهان راستی یه چیز دیگه که یادم اومد اینه که همیشه خواسته‌هاش رو با جنله‌ی دوست دارم شروع می‌کرد مثلا با عشوه فیروزخان رو سالارم صدا می‌زد و بهش می‌گفت سالارم خیلی دوست دارم الان زنگ بزنم آبجی کبری‌م رو دعوت کنم چند روز بیان اینجا بمونن... فیروز خان هم با اینکه از خاله کبری و شوهرش اصلا خوشس نمیومد میگفت هرکاری دوست داری انجام بده راست می‌گی نرگس مادرشوهرم سیاستهای زنونه رو خوب بلد بود و من احمق برای لجبازی با اون هیچ کدومشون رو در روابطم با نیما به کار نمی‌بستم اما مامانم و نیلوفر و زنداداشم ک خصوصا عمه‌م بیشتر دستورالعملهای استاد رو استفاده می‌کردند... در مورد تک تکشون مطمینم که سیاستی در کار نبوده و فقط بخاطر رضای خدا احترام به شوهر رو بر خودشون واجب می‌دونستند البته مردای اونهام همیشه آدمای خوب و پایه‌‌ای بودند اینجا هم من احمق با خودم فکر می‌کردم شوهرای اونا خوبن و لایق این همه پرستش هستند اما نیما برای من چی کار می‌کنه که لازم باشه من هم عزت و احترام بهش بذارم اما الان می‌فهمم مادرشوهرم واقعا آدم سیاستمداری بوده... نرگس به شوخی روی شونه‌م زد _خوبه حالا توام... عروس بد بازی در نیار برای اون بنده خدا... سیاستمداری کار خیلی بدیم نیست مومن باید زیرک باشه اما هدف و نیت مهمه... اگه دور از جون اطرافیان برای گول زدن و حقه‌بازی و بقول خودت خر کردن آدمای اطرافمون ازین سیاستها استفاده کنیم خداییش نامردیه اما اگه به نیت احترام و ایجاد حس رضایت در طرف مقابل باشه چیز بدی هم نیست وقتی می‌شه طوری صحبت کنی که هم احترامش حفظ بشه و هم از کاری که برات انجام خواهد داد حس خوبی پیدا کنه چرا نباید این کارو بکنی؟ معلومه داری مطالب رو خوب یاد می‌گیری درست همون کاری که استاد از شماها خواسته... حتی اگه شوهرت یه نون برای خونه خرید کرد بری با محبت ازش بگیری و تشکر کنی و ذوقتو برای اون کار نشون بدی کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۹۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _آره اتفاقا دیروز که نیما به خونه اومد دو کیلو آلبالو خریده بود منم با اینکه می‌دونستم برای خودش خریده جلو رفتم و مثل اسکولا کلی از خودم ذوق نشون دادم و تشکر کردم _وای نیما... دستت درد نکنه ممنون که آلبالو خریدی... چه درشتم هستن اونم نگاه عاقل اندرسفیهی بهم کرد و رفت سراغ تلویزیون نرگس از خنده ریسه رفت _تو اینطوری فکر کن... اما من می‌گم بیچاره هنگ کرده و با خودش می‌گه چی شده که زنم مدتیه رفتارای جدید از خودش نشون می‌ده وگرنه اون تو دلش کلی هم ذوق‌زده شده از اینهمه شوق و ذوق تو. تو به انجام تکالیفت با نیت الهی ادامه بده ان‌شاالله از چند ماه دیگه نتایجش رو خواهی دید. _آخه نرگس جان چند جلسه‌ که به حسینیه رفتم و در کلاسهای استاد شرکت کردم بعصی خانمها خیلی زود جواب گرفتند یکی میگفت طی همین یکماه شوهرم باهام مهربون شده یکی میگفت شوهرم به دست و‌پام افتاده بابت بداخلاقیهای گذشته‌ش عذرخواهی کرده یعضیام می‌گفتند شوهراشون تو خونه عشقم و عزیزم و دلبرم صداشون می‌کنه _ای وای نهال جان اونجا استاد از خانما می‌خواد که نتایج تکالیفی که انجام میدن رو بهتون بگن که امیدوارتر بشین تو بدتر ناامید شدی؟ هر کس بسته به شرایط خودش و زندگیش و تربیت همسرش و میزان تاثیرپدیری همسرش و اعتقادات ایشون نتیجه می‌گیره مهم اینه که نتیجه میگیری منتها ممکنه کمی دیرتر جواب بگیری... تو ادامه بده ... شش ماه با همه‌ی سختی‌هاش گذشت ولی ذره‌ای تغییر در رفتارهای نیما نمی‌دیدم دوهفته پیش از بازار به خونه بر میگشتم و داشتم با خودم فکر می‌کردم درسته نتونستم نیما رو تغییر بدم اما یه تغییر بزرگ و اساسی در وجود خودم شکل گرفته دیگه برام مهم نیست که نیما باهام چه برخوردی داره تنها چیزی که مهمه رضایت خدا از رفتارهامه با همه‌ی اطرافیانم مهربونتر شدم و دیگه توقعی از هیچ کس حتی از نیما هم ندارم انگار از دنیا کنده شدم و این دنیا رو بی ارزش تر از اون می‌بینم که بخوام برای موارد دنیایی حرص بخورم نزدیک خونه که رسیدم یه دختر جوون که کمی از خودم کوچکتر بود با دیدنم جلو اومد نگاهی تحقیر آمیز به سرتاپام کرد _نهال تویی؟ زن نیما؟ لباسهای تنش نشون می‌داد ازون مرفه‌های بی‌درده... سراغ نیما رو ازم گرفت و بهم گفت: _ به شوهرت بگو بهم قول ازدواج داده بودی ولی نامردی کردی و بهم نارو زدی‌... اینا برام مهم نیست، با دست اشاره‌ای به سرتاپام کرد _خلایق هرچه لایق لااقل بیاد و تکلیف این بچه‌ی توی شکمم رو معلوم کنه وگرنه با پلیس میام سراغش. نزدیک بود پس بیفتم اما من نباید جلوی این هرزه کم میاوردم چه آدم بدبخت و حقیری خودش رو آویرون نیما کرده و اونم بعد از کامجویی پسش زده از نیما هم عصبانی بودم اما نه اینکه مثل قبل دلم بخواد بخاطر کثافت‌کاریهاش خودم رو بکشم و از صفحه‌ی روزگار محو بشم. من نهال چند ماه پیش نبودم قوی شده بودم پس رو به دختر محکم ایستادم تا بهش بگم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
⚜️جارو شارژی دستی مینی⚜️ ❎️تخفیف ویژه بمناسبت روز پدر❎️ ❌️قیمت اصلی : ۲۷۰/۰۰۰ تومان❌️ ✅️قیمت با تخفیف : ۲۱۰/۰۰۰ تومان✅️ 📎لینک کانال : https://eitaa.com/Khanehsabzz 📦ثبت سفارش : @Mr_Sohrab
هدایت شده از قرارگاه جهادی شهید مفقودالاثر جبرائیل قربانی🌷
مثل هر سال قراره توی حسینیه مراسم میلاد حضرت علی علیه السلام به بهترین شکل انجام بشه و ما برای اجرای این برنامه نیاز به کمک‌های مالی شما داریم بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
5892107046739416
عزیزان از ۵ تومن تا هر مبلغی که در توانتون هست توی این جشن ما رو یاری کنید که انشاالله تو ثوابش شریک باشید بزرگوارانی که از مراسم اعتکاف جا موندن هم می‌تونن با پرداخت نذوراتشون توی این مراسم، برای مساجدی که دانش آموزان رو تحت پوشش قرار دارند و بودجه‌ای ندارند پرداخت کنند. کمک‌های شما برای اعتکاف به مساجدی فرستاده می‌شه که تماماً نوجوان و تازه تکلیف شده هستند انشاالله این اعتکاف بشه چراغ راه زندگیشونو شما تو این کار خیر شریک باشید بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
5892107046739416
گروه جهادی شهدای دانش آموزی زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @shahid_abdoli لینک‌قرارگاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافه‌تر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
مثل هر سال قراره توی حسینیه مراسم میلاد حضرت علی علیه السلام به بهترین شکل انجام بشه و ما برای اجرای
❌مهم❌ گروهی که مسئولیت اعتکاف ۱۵۰ نوجوان رو به عهده دارن با خیریه تماس گرفتم و گفتن برای اینکه بتونیم نوجوان ها رو توی اعتکاف بیاریم مبلغ کمی رو ازشون گرفتیم که در توان پرداخت خانواده‌ها باشه. رو کمک‌های مردمی حساب باز کردیم. عزیزان تو شرایطی که دارن نوجوان ها رو دین گریز میکنن این ۱۵۰ نوجوان اومدن اعتکاف، هر کس به اندازه‌ی توانش به این اعتکاف کمک کنه تا هم به این گروه که بانی خیر شدن کمک کنیم هم ان شاءالله تو هدایت این نوجوان ها نقش داشته باشیم
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.‌بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود برگشتم‌سر خونه زندگیم.‌ به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
عاشق پرستار بچه اش شده و چیزی بروز نمیده تا اینکه😅 آتلاز با گریه و صدای ناز بچگونه اش گفت: - نه دیانا ژون لطفاً. تا خواستم آرومش کنم در باز شده و آیهان داخل شد. - کی تونسته اشک فسقل بابا رو در بیاره؟ آتلاز از روی تخت پرید و با گریه خودش رو تو آغوش باباش انداخت. - بابا دیانا می خواد از پیشمون بره، اون می خواد با عمو آیدین ازدواج کنه، خودم شنیدم. و دوباره های های گریه سر داد. نگاه آیهان که روی صورتم نشست دستپاچه از روی تخت بلند شدم که رو به آتلاز گفت: - من قول میدم که دیانا با عمو آیدین ازدواج نکنه و از پیشمون نره، خب؟ متعجب نگاهش می کردم که آتلاز رو بیرون کرد و اومد رو به روم و... https://eitaa.com/joinchat/140181653C154f94db15 ظرفیت محدود😱👆
طنزترین رمان ایتا با اختلاف 🤣 ماهرو ، یه دختر خُل و چِل بی پدر مادره 😐 "منظور همون بی خانوادست، نه ینی مامان بابا نداره:/ ای بابا اصن ولش کن" که پرستار یه مرد پولدار و بچه هاش میشه داریوش جاوید، مرد مغروری که بخاطر گذشتش یک شخصیت ضد زن  و عبوس و یوبس پیدا کرده😐 اما ببینیم ماهی با پاره بازیاش چه بلایی سر این خونه و خانواده بی روح میاره😶👇😬👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2164916369Cc9b71f39f2 دارای محدودیت سنی بچه نیاد🤫‼️ پارت هاش 2 میل ویو خورده😐🤦
. از قشنگی‌های رزمایش امروز بسیج در تهران 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎مراجعه کننده عزیزمان ✅با ایمپلنت، لبخندی جذاب و گیرا داشته باشید.✅ "🟢ایمپلنت فقط 15 میلیون تومن «خدمات😍 ایمپلنت، لمینت، کامپوزیت، ترمیم، عصب کشی و....» و مشاوره رایگان 18⚡️آدرس: جنت آباد جنوبي , پایین‌تر از میدان چهارباغ، نرسیده به مرکز خرید سمرقند، نبش كوچه گلستان ، پاساژ مارينا، ( آسانسور انتهای پاساژ) طبق سوم واحد٧ پیامرسان ایتا: https://eitaa.com/tamins/39 پیامرسان بله: https://ble.ir/tamins/-7100923481645960291/1708583225102
🎓 کاردانی و کارشناسی معتبر برای شاغلین (بدون آزمون) ✅ ثبت‌نام رسمی سازمان سنجش فرم مشاوره رایگان https://mat-pnu.ir/4 🆔 @hamrahanfarda_admin
۱۰۰+ دقیقه آموزش کسب درآمد از طلا 🔥ارزش این آموزش بیش از ۲ میلیونه و فقط همین امروز شده 💯 همین الان روی لینک زیر کلیک کن تا ظرفیتش تموم نشده🏃🏻👇🏻 https://link.emrooz.ir/ayaar 💥🎁هدیه ویژه برای ۱۰۰ نفر اول
نوروز امسال بیشتر از همه می‌درخشید 🤩😍 به فقط با خرید 3 قلم از اینجا یه جای امن برای همه سلیقه هاست 😍👇 https://eitaa.com/almahdi_shiraz_313
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۹۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _ببین خانم اونی که باید شاکی باشه منم ، وارد زندگیم شدی و با لوندی شوهرمو سمت خودت کشوندی اما دیگه نتونستم ادامه بدم و یه لحظه احساس کردم قلبم دیگه نمی‌زنه... من اوقدرام که فکر می‌کردم هنوز قوی نشده بودم. چشمام سیاهی رفت و تنها چیزی که فهمیدم زمین خوردنم بود. چشم که باز کردم نرگس کنارم بود متوجه باز شدن چشمام شد _چی شدی تو دختر؟ کاش مرده بودم دیگه طاقت این زندگی رو نداشتم داغی اشک روی گونه‌م رو حس می‌کردم _من برای حفظ زندگیم تلاشمو کردم اما نتونستم نرگس نشد به شوهرت بگو زنگ بزنه به داداشم بگه تا بیاد دنبالم دیگه نمی‌تونم دلم نمی‌خواد بمونم _چرا آخه؟ مگه چی شده؟ اصلا چرا افتاده بودی پشت در خونه؟ یکی از همسایه‌ها زنگ خونه رو زد و گفت تو پشت در افتادی جیغ کشیدم _ولم کن نرگس... خسته‌م کردی پدر منو با این چرندیات در آوردی چقدر بهت گفتم نیما با آدمای دیگه فرق داره قبول نکردی شش ماه تمام پدرم در اومد فقط خودم رو پیشش کوچیک کردم گوشیمو بده خودم به داداشم زنگ بزنم نمی‌دونم بخاطر جیغ‌هایی بود که کشیدم یا خبری که نمیدونم چه مدت زمانیه که از شنیدنش پس افتادم نفسم به شماره افتاد یه لحظه اکسیژن کم آوردم و احساس خفگی بهم دست داد صدای جیغ نرگس که شوهرش رو صدا می‌زد تازه من رو متوجه کرد که تو خونه‌ی اون هستم اصلا حواسم نبود امروز جمعه‌ست و شوهرش خونه‌ست... شوهرش جلو اومد _چی شده نرگس جان؟ با دیدن حالم رو به نرگس کرد و ادامه داد _چرا ایستادی شونه‌هاش رو ماساژ بده کمی بعد با یه لیوان آب بالاسرم ایستاد _نرگس جان بیا عزیزم اینم آب کمک کن بخورن خوشبحال نرگس چه شوهر با محبتی داره اشکام سرازیر بود دلم نمی‌خواست شوهرش شاهد اشک ریختن و بدبختیم باشه کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۱۰۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) و خدارو شکر مردای خوش غیرت و مذهبی این طور مواقع به فکر راحتی ما خانمها هستند چون خیلی زود به اتاقشون رفت و من و نرگس رو تنها گذاشت کمی که حالم بهتر شد رو به نرگس با شرمندگی لب زدم _نرگس جان شرمنده‌ت شدم کمکم کن برم خونمون _بشین ببینم با این حالت کجا می‌خوای بری؟ تا نگی چی شده حق نداری از اینجا بری _شوهرت خونه‌ست الان بخاطر من میره بیرون _اشکال نداره عزیزم تو حالت خوب نیست همین جا بشین تا برم بهش بگم بره یه شیشه گلاب بخره اگه الان داشتم برات میاوردم برای این حالت خیلی خوبه. اینو گفت و قبل از اینکه چیزی بگم ازم دور شد... چند دقیقه بعد با همسرش از اتاق خارج شد همسرش از در راهرو خارج شد و خودش به طرفم اومد و با اخمی نمایشی کنارم نشست تازه یاد پوریا افتادم _نرگس پوریا کجاست؟ _تو که رفتی باباش زنگ خونه رو زد گفت که پوریا رو بفرستم بره پیشش... نفس آسوده‌ای کشیدم _چی شد پس؟ هیچی... خیالم راحت شد بچه‌م این حال منو ندیده _حالا می‌شه بگی چی شده؟ همه حرفای اون دختره‌رو براش گفتم _خوب اینا دلیل نمی‌شه که شوهرت هنوزم با اون دخترا ارتباط داشته باشه... شاید موضوع مال خیلی وقت پیشه... _چه فرقی می‌کنه نرگس... _وا... فرق نمی‌کنه؟ تو قبلا هم می‌دونستی شوهرت داره بهت خیانت می‌کنه اما هیچ‌وقت اینطوری بهم نریخته بودی با تندی جواب دادم _چون اون وقتا کسی نمیومد سراغم بهم بگه به شوهرت بگو بیاد تکلیف بچه‌ی تو شکمم رو معلوم کنه. من چندماه به امید خوب شدن اوضاعم اینهمه سختی به جون نخریدم که آخرشم یکی بیاد بگه از شوهرم بارداره اصلا میتونی بفهمی دارم میگم نرگس؟ _چرا نتونم؟ مگه زن نیستم؟ یا نفهمم؟ هرزنی میتونه در چنین شرایطی هم جنس خودشو درک کنه 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨