eitaa logo
نیمه پنهان
166 دنبال‌کننده
672 عکس
640 ویدیو
4 فایل
ارسال مطالب و کلیپ ها بدون منبع @chehkhabar شرعا مجاز نیست.❌ @chehkhabar
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد مادرم ... سال آخر دبیرستان بودم؛ امتحانی داشتم که کتاب قطوری داشت و فقط یک شب وقت برای خواندن داشتیم. می‌دانستم که نمی‌رسم کتاب را تمام کنم. یا باید تا صبح بیدار می‌ماندم که من آدمش نبودم یا باید نصف کتاب نخوانده می‌رفتم امتحان و تجدید می‌شدم. آخر شب شده بود و من هنوز کتاب را به نصف هم نرسانده بودم. سرم روی کتاب می‌افتاد و چشمانم می‌رفت. خردادماه بود و هوا گرم. در ایوان نشسته بودم. مادر پیشم آمد و گفت:《چرا نمی‌خوابی؟》 گفتم:《درسم تموم نشده. حتی نصف هم نشده. باید تا صبح بیدار بمونم. اما نمی‌تونم.》 گفت:《برو دست و صورتت رو بشور و بیا. خوابت می‌پره.》 به حرفش گوش کردم. وقتی برگشتم دیدم سجاده‌اش را در ایوان پهن کرده، چادر نمازش را سر کرده و مفاتیح به دست در سجاده‌اش نشسته است. با خود گفتم خب می‌خواهد نماز شبش را بخواند و بعد بخوابد. مادر عادت داشت آخر شب نماز شبش را می‌خواند و بعد می‌خوابید. ساعتی گذشت نماز مادر تمام نشد. من درس می‌خواندم. مادر نماز می‌خواند. من درس می‌خواندم مادر دعا می‌خواند. من درس می‌خواندم مادر قرآن می‌خواند تا اذان صبح شد. ساعت ۵ صبح بود. گفت:《کتابت تموم شد؟》 گفتم:《 آره.》 گفت:《 پاشو نمازت رو بخون و برو بخواب. ساعت ۷ صدات می‌کنم صبحانه بخوری و بری امتحان. حتما امتحانت رو خوب میدی.》و خوب هم دادم. من خوابیدم. ولی مادر نخوابید. چون صبح شده بود و روز او شروع شده بود. باید صبحانه آماده می‌کرد و به بقیه رسیدگی می‌کرد. من رفتم امتحان و ظهر آمدم و ناهار مثل همیشه حاضر بود و مادر مثل همیشه مشغول کار. من زندگی کردم و او خودش را به پای من ریخت. در شبها و روزهای امتحان. او قبول شد و من مردود. مردود از فرزندی. مردود از قدرشناسی و مردود از آنچه او لایقش بود و من ندانستم چه بود؟ شمیم ملکوت https://eitaa.com/joinchat/1532559439Ca5da613681