eitaa logo
چله توسل به شهید نوید🌷🕊
18.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
345 ویدیو
6 فایل
#شهید_نوید_صفری: 🚩بدانید هرکه چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد،حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه درآخرت برای او جبران کنم. ✨شروع چله: 9 بهمن ✨پایان : 18 اسفند تبادل و تبلیغات نداریم❌ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
💐کروکی محل تدفینش را کشیده بود💐 🌿کیایی یکی از دوستان شهید صفری از علاقه شهید نوید صفری به شهید خلیلی چنین می‌گوید: یکی از مطالب خیلی خاصی که زیاد از آن روایت می‌کرد، علاقه خیلی شدیدش به شهید رسول خلیلی بود. 🕊 ایشان خیلی اصرار داشت که من را در کنار شهید خلیلی دفن کنید. یک کروکی هم کشیده که دقیقا فلان جا من را دفن کنید. ❣عقدش هم بالای سر شهید خلیلی خوانده شد. عکس‌هایش موجود است عکس پروفایلش این شهید بود و خاطراتش همه از شهید خلیلی بود. 🌺او همچنین به خاطره‌ای با شهید علیزاده اشاره کرده و می‌گوید: یادم هست یکی از خاطراتی که از سوریه تعریف می‌کرد این بود که مادر شهید سعید علیزاده به او گفته بود یا شهید شد بیا و یا سالم برگرد و جانباز نشو. سعید علیزاده هم جانباز شده بود و قبل از اینکه دوستانش بالای سرش برسند تکفیری‌ها او را به رگبار بسته و به شهادت رسانده بودند. 🌷نوید بالای سرش بود که می‌گفت: «من گفتم مادرت دوست ندارد اینطوری بروی، برای همین شهیدت کردند.» دستش را گرفته بود و گاهی می‌خندید و گاهی گریه می‌کرد. 🕊🌹 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩متن کامل زیارت پرفیض عاشورا صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
soleimani.mp3
8.4M
👆 🚩 هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام نوید صفری 🎙با نواے آسمانی شهید حاج قاسم سلیمانی 🔰امام باقرع میفرمایند: اگرمردم میدانستند زيارت امام حسين علیه السلام چه ارزشی داردازشدت شوق وعلاقه میمردند .... «وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند» 🔹شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟! امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. 🔸زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به‌فريادتان برسد. 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
Ziarat-Ashura-Mahdi-Samavati-Sevilmusic.mp3
6.15M
🚩زیارت عاشورا با صدای حاج مهـدی سماواتی ۲٠ دقیقه 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
_- Ziyarat Ashoura 15 (320).mp3
11.84M
زیارت عاشورا با صدای حاج میثم مطیعی (با روضه) 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🔰 زیارت پرفیض عاشورا هدیه به شهید ... شهیدی که قول داده هر کس چهل روز زیارت عاشورا بخواند و ثوابش را به ایشان هدیه کند تمام تلاشش را بکند تا از خداوند را بگیرد ....❣ 🌿🕊✨ 💥شهدا طبق آیه صریح قرآن زنده هستند و مقام شفاعت دارند و دستشون بازه... 💚هر عزیزی را میشناسید گرفتاره حاجت داره کانال را بهشون معرفی کنید قطعا دعای خود شهید و عزیزانی که بعد با شهید بیشتر آشنا خواهند شد و از کرامات شهید حاجت روا میشوند شامل حال شما بزرگواران خواهد شد‌. 🌹🍃🌤 ✅ شما هم دعوتید 🕊✨ برای شرکت در چله وارد لینک زیر شوید 👇👇👇👇👇 @chele_shahidnavid @chele_shahidnavid ❌لطفا در گروه ها به اشتراک بگذارید 🌷✨🌷✨🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چله توسل به شهید نوید🌷🕊
🌹#مدافع_عشق #قسمت_پنجاه_و_دوم #هوالعشــــــق❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ماشین خیابان را دور میزند و به سمت راه
🌹 ❤️ ❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلت مینشیند. سرش را تکان میدهد و در حالیکه پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد _ بابا؟...تو قبول کردی؟ سکوت میکنم ،لب میگزم و سرم را پایین میندازم _ دخترم؟...ازت سوال کردم! تو جداً قبول کردی؟ تو گلویت را صاف میکنی و در ادامه سوال پدرت از من میپرسی _ ریحان؟..بگو که مشکلی نداری! دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و آهسته جواب میدهم _ بله!... حسین اقا دستش را در هوا تکان میدهد _ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر! سرم را بالا میگیرم و در حالیکه نگاهم را از نگاه پر نفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم _ یعنی...بله! قبول کردم که علی بره! این حرف من آتشی بود به جان زهراخانوم تا یکدفعه از جا بپرد ، از لبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید. _ میبینی اقا حسین؟...میبینی!!عروسمون قبول کرده! رو میکند به سمت قبله و دستهایش را با حالی رنجیده بالا می آورد _ ای خدا من چه گناهی کردم اخه! ... ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه... علےاصغر که تا الان فقط محو بحث مابود در حالیکه تمام وجودش سوال شده میپرسد _ ماما داداچ علی کوجا میره؟ پدرت باصدای تقریبا بلند میگوید _ اا ... بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟...هنوز که این وسط صاف صاف واساده... و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد _ هیچ جا بابا جون هیچ جا... مادرت هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشکهایش اجازه میدهد تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم گرچه دل خودم هنوز به رفتنت راه نمیدهد...ولی زبانم مدام و پیا پی تو را تشویق میکند که برو! تو روی زمین روبروی مبلی که پدرت روی آن نشسته مینشینی _ پدر من! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم.همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره... حسین آقا اخم میکند و بین حرفت میپرد _ چی چی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟..مگه دخترمردم کشکه؟...اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!...من چه میدونستم بعداز ازدواج زنت از تو مشتاق تر میشه... توحق نداری بری تا منم رضایت ندم پاتو از در این خونه بیرون نمیزاری ❣❤️❣❤️❣❤️❣   بلند میشود برود که تو هم پشت سرش بلند میشوی و دستش را میگیری _ قربونت برم خودت گفتی زن بگیر برو!...بیا این زن! " و بہ من اشاره میکند" چرا آخه میزنی زیر حرفات باباجون دستش را از دستت بیرون میکشد _ میدونی چیه علی؟ اصن حرفمو الان پس میگیرم..چیزی میتونی بگی؟... این دختر هم عقلشو داده دست تو! یه ذره بفکر دل زنت باش همین که گفتم حق نداری!! سمت راهرو میرود که دیدن چشمهای پر از بغض تو صبرم را تمام میکند.یکدفعه بلند میگویم _ باباحسین!؟ شما که خودت جانبازی.. چرا این حرفو میزنی؟... یک لحظه مےایستد،انگار چیزی در وجودش زنده شد.بعداز چند ثانیه دوباره به سمت راهرو میرود... 💞 با یک دست لیوان آب را سمتت میگیرم و با دست دیگر قرص را نزدیک دهانت می اورم. _ بیا بخور اینو علی... دستم را کنار میزنی و سرت را میگردانی سمت پنجره باز رو به خیابان _ نه نمیخورم...سردرد من با اینا خوب نمیشه _ حالا تو بیا اینو بخور! دست راستت را بالا می آوری و جواب میدهی _ گفتم که نه خانوم!...بزار همونجا بمونه لیوان و قرص را روی میز تحریرت میگذارم و کنارت می ایستم نگاهت به تیر چراغ برق نیم سوز جلوی در خانه تان خیره مانده میدانم مسئله رفتن فکرت را بشدت مشغول کرده کافیست پدرت بگوید برو تا تو با سر به میدان جنگ بروی شب از نیمه گذشته و سکوت تنها چیزیست که از کل خانه بگوش میخورد لبه ی پنجره مینشینی یاد همان روز اولی میفتم که همینجا نشسته بودی و من ... بی اراده لبخند میزنم. من هنوز موفق نشده ام تا تو را ببوسم بوسه ای که میدانم سرشار از پاکیست پر است از احساس محبت ... بوسه ای که تنها باید روی پیشانی ات بنشیند سرم را کج میکنم ، به دیوار میگذارم و نگاهم را به ریش تقریبا بلندت میدوزم قصد داری دیگر کوتاهشان نکنی تا یک کم بیشتر بوی شهادت بگیری البته این تعبیر خودم است میخندم و از سر رضایت چشمهایم را میبندم که میپرسی _ چیه؟چرا میخندی ؟... چشمهایم را نیمه باز میکنم و باز میبندم شاید حالتم بخاطر این است که یکدفعه شیرینی بدخلقی های قبلت زیر دندانم رفت _ وا چی شده؟... موهایم را پشت شانه ام میریزم و روبرویت مینشینم. طرف دیگر لبه پنجره.نگاهم میکنی نگاهت میکنم... نگاهت را میدزدی و لبخند میزنی قند دردلم آلاسکا میشود😁 ✍ ادامه دارد ... 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid