eitaa logo
چله توسل به شهید نوید🌷🕊
17.8هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
309 ویدیو
5 فایل
#شهید_نوید_صفری: 🚩بدانید هرکه چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد،حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه درآخرت برای او جبران کنم. ✨شروع چله: 25 آذر ✨پایان : 4 بهمن @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 نذر عباس روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر معظم انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️همه با هم دعای فرج را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) قرائت میکنیم 🔹و برای آمدنش دست به دعا برمیداریم الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 🔰 🌤 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین🌸 🌷صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله🌷 📖وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ 5⃣ پنجمین چله 《کانال چله توسل به شهید نوید》 🌤🌺🌿 🖇امروز 26 تیر ماه 🔰 از چله بافضیلت زیارت، عاشورا هدیه به چهارده معصوم(ع) ❣و روح پاک و مطهر شهید والامقام نوید صفری به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) و حاجت روایی اعضای محترم کانال 🕊🕊🕊 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚برشی از کتاب «شهیدنوید» به روایت خواهر بزرگوار شهید: 🌿مامان رفته روضه خانه ی همسایه.دیگر باید برگردد.قاب عکست را بگذارم روی میز،از در که وارد می شود اولین چیزی که به چشمش می خورد همین قاب عکس است. قاب عکس تو که با پیراهن مشکی ات تکیه داده ای به ستون حرم حضرت رقیه(س).این عکس را مریم از تو گرفته. 🌻یادت هست چقدر اصرار کردم با لباس مشکی نرو خواستگاری،چقدر پاپیچت شدم که به جای بهشت زهرا خانمت را ببر کافی شاپ! حرف گوش نمیکردی که. او هم هم نظر تو بود. محرم و صفر غیر پیراهن مشکی رنگ دیگری نمی پوشیدی.چقدر محرم ها دلم برایت تنگ میشد.کم خانه می آمدی. وقتی می دیدمت باذوق‌ می‌آمدم سمتت و میگفتم:به به آقانوید ،بیاببینمت‌داداش گلم.. همیشه می گفتی :حیفه ازین فرصت محرم غافل بشیم.این روزا هرچی بیداری بکشیم می بریم! ❣تو بردی نوید.بازی عاقبت بخیری را بردی.دل همه ی ما از نبودنت خون است ،ولی خوشحالیم. برای خودت خوشحالیم. 💐حالا وقتی به قاب عکست نگاه میکنیم آرامش و رضایت را توی چشم هایت می بینیم.تو برای ما زنده تر هم شده ای.اصلا باورکن حالا که رفته ای حرف هایت را بهتر میفهمم.تو هنوز با مازندگی میکنی.لحظه ای نیست که به یادت نباشیم. هر لحظه انگار با صدای قشنگت زیر گوشمان این قسمت از دست نوشته ات را زمزمه می کنی که: 🌱"برادران و خواهرگرامی! همیشه به یادتان‌هستم.از شما می خواهم به برکت خون شهدا،یاد شهدا را زنده نگه دارید."🌹🌹🌹 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩متن کامل زیارت پرفیض عاشورا صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
soleimani.mp3
8.4M
👆 🚩 هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام نوید صفری 🎙با نواے آسمانی شهید حاج قاسم سلیمانی 🔰امام باقرع میفرمایند: اگرمردم میدانستند زيارت امام حسين علیه السلام چه ارزشی داردازشدت شوق وعلاقه میمردند .... «وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند» 🔹شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟! امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. 🔸زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به‌فريادتان برسد. 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
1_4162691993.mp3
6.25M
🚩زیارت عاشورا (همراه با روضه) 🌷ثواب آن هدیه به ارواح مطهر چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام نوید صفری «لبیک یاحسین جانم» صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌ 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بزرگوارانی که با توسل و یا هدیه زیارت عاشورا به شهید عزیز نوید صفری حاجت گرفتند و یا کراماتی از ایشون دیدند برای بنده ارسال کنند تا در کانال قرار بدهم خادم الشهدا؛ @hasbiallah2 @chele_shahidnavid 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 اعضای محترم کانال⤵️ سلام و عرض ادب خدمت خادمین شهداء با راه اندازی کانال باعظمت شهداء🙏🙏 بنده تقریبا ۶ الی۷ ماهی میشه عضو کانال باعظمت شهداء شدم بعدا از طریق شهداء با شهیدابراهیم هادی و شهیدنویدصفری افتخار اشنایی پیدا کردم و عضو شدم؛میخوام بگم ناامیدنشین شهداء کرامتشون بیشتر از این حرفاست؛ دخترم یه مدتی هست میگفت میخوام بینی مو عمل کنم هرچه نصیحت خودم اطرافیان بهش کردیم هرچه از موادبیهوشی گفتیم پرخطرن وبهش میگفتم زیبایی که خداوندبهت داده از بین نبر گوش نمیداد تا اینکه نوبت عمل گرفت برای ۲۱ تیر و تمام کاراش کرد آماده بشه؛ متوسل شدم به شهداء و ابراهیم هادی و نویدصفری ازشون خواستم کمک بچم بکنن یه کاری بکنن منصرف بشه خیلی التماسشون کردم تا اینکه دخترم استرس گرفت ضربان قلبش میرفت بالا و ترسیده بود از بیهوشی در نیاد مردد مونده بودچکار کنه یه دفعه روز قبل عیدغدیراز مطب تماس گرفتن که دکترگفته عملت نمیکنم مشکل تنفسی پیدا میکنی باورنمیکنین از خوشحالی گریه میکردم و از شهداءتشکرمیکردم روحشان شاد و یادشان گرامی باد🤲🤲 تا عمردارم راهشون رو ادامه میدم و مدیونشون هستم 🙏🙏نا امیدنشین ... چندتا حاجت دیگه دارم انشاءالله جواب خواهم گرفت😭😭😭 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🦋✨ گفتم: دارم‌‌ازاسترس‌‌می‌میرم گفت‌:یہ‌ذڪربهت‌میگم‌‌هربارگیرڪردی ‌بگو،من‌خیلےقبولش‌دارم: گره‌ی‌ڪار ِ‌منم‌همین‌بازڪرد💔 (آخہ‌خودشم‌بہ‌سختـےاجازه‌ی‌خروج‌گرفت) گفتم: باشہ‌داداش‌بگو، گفت: تسبیح‌داری؟ گفتم: آره،گفت:بگو " الهےبالرقیہ‌سلام‌الله‌علیها"...💔 حتمـاسہ‌سـالہ‌‌ی‌ارباب‌نظرمی‌ڪنہ، منتظرتم‌وقطع‌ڪردمـ.. چشمموبستم‌‌شروع‌ڪردم: الهی‌بالرقیہ‌سلام‌الله‌علیها الهی‌بالرقیہ‌سلام‌الله‌علیها ۱۰تا‌نگفتم‌ڪہ‌یهوگفتن: این‌‌پنج‌نفـرآخرین‌لیستہ، بقیہ‌اش‌فـردا💔، توجہ‌نڪردم‌همینجور‌ذڪرمی‌گفتم ڪہ‌یهواسمم‌روخوندن،بغضم‌ترڪید باگریہ‌رفتم‌سمت‌خونہ‌حاضر‌شم، وقتی‌حسین‌رودیدم‌گفتم:درست‌شد😭💔، اشڪ‌توچشمش‌حلقہ‌زد‌وگفت: "الهی‌بالرقیہ‌سلام‌الله‌علیها"... 💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تُدیرُ‌ طَرْفاً خَفیّاًً إلی رَحلِکَ و بَیتِک.... و تو به گوشه‌ی چشم به سوی خیمه و خانه ات می‌نگریستی.. 😭😭😭 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چله توسل به شهید نوید🌷🕊
#یک_فنجان_چای_با_خدا #قسمت_چهلم آن  شب در مستی و گیجیم، یان مرا به خانه رساند. وقتی قصد پیاده شدن
و انگار مهربانی عثمان واگیر دار بود و هر انسانی در همنشینی با او، دچارش میشد. این را از محبتهای یان فهمیدم وقتی چند روز متوالی تمام وقتش را صرف محیا کردنِ مقدمات سفر من و مادر به ایران کرد. و در این بین خبری از عثمان نبود. نه تماس… نه ملاقات.. و من متوجه شدم که مردها کودکترین، کودکان جهانند.. بعد مدتی همه ی کارها انجام شد و من و مادر برای پرواز به ایران بی خداحافظی از عثمان، همراه با یان به فرودگاه رفتیم.. در مسیر فرودگاه، ترسی در دلم زبانه میکشید.. بهایِ‌ سلامتی مادر زیادی سنگین بود.. دل کندن  ازامنیت و آرامش.. بریدن از خاطرات.. جدا شدن از رودخانه و میله های یخ زده اش.. و پریدن در گردابی، داعش مسلک به نام ایران.. کلِ داشته هایم در زنی میانسال به نام مادر خلاصه میشد که آن هم جز احساس دِین، برایم هیچ ارزشی نداشت. حالا بیشتر از هر وقت دیگر دلم برای سرما ونم نم باران تنگ میشد و شاید قهوه های تلخ عثمان، پشتِ شیشه های باران خورده ی کافه ی محل کارش، که حماقت دانیال فرصت نشان دادنش را از من گرفت.. در سالن فرودگاه منتظر بودیم و یان با آن کت و شلوار اتو کشیده اش، مدام موارد مختلف را متذکر میشد. از داروهای مادر گرفته تا مراجعه به آموزشگاه زبان یکی از دوستانش در ایران، محضِ تدریسِ زبان آلمانی و پر شدن وقت.. بیچاره یان که نمیدانست،‌ نمیتوانم بیشتر از چند کلمه فارسی حرف بزنم و برایم خوابِ آموزش دیده بود... حسی گنگ مرا چشم به راه خداحافظی با عثمان میکرد و من بی تفاوت از کنارش رد میشدم. درست مانند زندگیم..  درمیان پرچانه گی های یان، شماره ی پروازمان خوانده شد.. لرزیدم نه از سرما.. لرزیدم از فرط ترسید.. از ایرانی که دیگر عثمان و یانی در آن نداشتم.. و عثمانی که به بدرقه ام نیامد.. با قدمهایی لرزان آرام آرام، صدایِ شاید آخرین گامهایم را روی خاک آلمان مرور میکردم. اینجا سرزمین من بود و انگار مادر دوست نداشت که بفهمد.. من اینجا دانیال را داشتم، حداقل خاطرات شیرینش را.. و من همیشه مجبور بودم.. نفسهایم را عمیقتر کشیدم.. باید تا چند ساعت هوا برای امنیت ذخیره میکردم. امنیتی که با ورود به هواپیما دیگر نداشتم. صدایی مردانه، نامم را خواند (سارا.. سارا..) عثمان بود.. شک نداشتم.. سر چرخاندم. کاپشن چرم و قهوه ایی رنگش از دور نظرم را جلب کرد. یان ایستاده لبخند زد (بالاخره اومد.. پسره ی لجباز..) عثمان قدمهایش تند و نفسهایش تندتربود ( فکر کردم پرواز کردین.. خیلی ترسیدم .. ) کاش بالی داشتم تا آرزوی قدم زدن را به دل زمین میگذاشتم.. یان با همان لبخند کنج لبش به سمتم آمد ( بلیطا رو بده من.. منو مادر ردیفش میکنیم تا تو بیای..) دوست نداشتم با عثمان تنها بمانم اما چاره ایی نبود. بی حرف نگاهش کردم. چشمانش چه رنگی بود؟؟ هیچ وقت نفهمیدم.. زبان به روی لبهایش کشید ( تصمیمتو گرفتی؟؟ میخوای بری؟) با مکث، سری به نشانه ی تایید تکان دادم. لبهایش را جمع کرد (پس اینکه بگم نرو، بی فایدست، درسته؟) و من فقط نگاهش کردم.. او در مورد من چه فکر میکرد؟ به چه چیزی دلبسته بود؟ دلم به حالش میسوخت.. دستی به چانه اش کشید (پس فقط میتونم بگم، سفر خوبی داشته باشی..) سری تکان دادم وعزم رفتن کردم که صدایم زد ( سارا..) ایستادم. در مقابلم قرار گرفت.. صورت به صورت ( هیچ وقت به خاطر علاقه ایی که بهت داشتم، کمکت نکردم.. ) استوار نگاهش کردم (‌میدونم..) لبخند زد با لحنی پر مِن مِن ( سا..سارا.. من.. من واقعا دوستت دارم.. اگه مطمئن شم که توام…) حرفش را بریدم سرد و بی روح (تو فقط یه دوست خوبی.. نه بیشتر..)  خشکش زد.. چشمانش شیشه ایی شد.. لبخنده کنارِ‌لبش طعمِ تلخی به کامم نشاند. سری تکان داد، پر از بغض ( نگران نباش.. جایی که میری، خاکش رسمِ جوونه زدن یادت میده.. من.. منم همیشه دوست.. دوستت میمونم.. هر وقت احتیاج به کمک داشتی روم حساب کن..) جوانه زدن؟؟ آن هم در خاکی که برای زنده به گوری به سمتش میرفتم؟؟ دلم به حالِ‌ عثمان سوخت. کاش هیچ وقت دل نمیبست، آن هم به دختری که از دل فقط اسمش را به ارث برده بود.. خیره به چشمانش سری تکان دادم و به یان پیوستم. او هم آمد و ماند، تا آخرین  لحظه.. و  لبخندی که در صورتش به اشکی سرکش و بغضی خفه کننده تبدیل شد.. کاش من هم معنی دوست داشتنم را میفهمیدم.. اما دریغ.. هواپیما پرید و من تپشهای ترس را در گوشم شنیدم.. بدون عثمان… بدون یان… ✍ ادامه دارد .... 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid