eitaa logo
چله توسل به شهید نوید🌷🕊
17.8هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
309 ویدیو
5 فایل
#شهید_نوید_صفری: 🚩بدانید هرکه چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد،حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه درآخرت برای او جبران کنم. ✨شروع چله: 25 آذر ✨پایان : 4 بهمن @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بزرگوارانی که با توسل و یا هدیه زیارت عاشورا به شهید عزیز نوید صفری حاجت گرفتند و یا کراماتی از ایشون دیدند برای بنده ارسال کنند تا در کانال قرار بدهم خادم الشهدا؛ @hasbiallah2 @chele_shahidnavid 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 اعضای محترم کانال⤵️ سلام ،تقریبا دی ماه سال 1402بود .برای انجام کاری به مکانی رفته بودم. از پشت سرم کسی مرا صدا زد برگشتم یکی از همکلاسیام بودن ،سی و دوسال پیش با هم درس میخواندیم. الان هر دویمان بازنشسته شدیم خیلی از دیدنشان خوشحال شدم وبه هم شماره تماس دادیم . از طرف ایشان با کانال شهید نوید صفری آشنا شدم .وچله زیارت عاشورا برداشتم.من به نیت آرامش خودم فرزندانم در زندگی ورفع حوائج برداشتم. تقریبا وسطای ماه بودم .که به طور غیر منتظره به شمال رفتیم وبعد توفیق زیارت مشهد نصیبمان شد .هر شب حرم میرفتیم ومن هر روز برای شهید نوید صفری زیارت عاشورا میخواندم. هنوز چله به پایان نرسیده بود .که از طریق کانال شهید نوید صفری با کانال شهید ابراهیم هادی آشنا شدم وچله صلوات برداشتم به نیت توفیق حج واجب که فیش داشتم ولی پول حج رو نتونسته بودم آماده کنم. در حرم امام هشتم منو همسرم متوسل به آقا امام هشتم شدیم . واز شهید نوید صفری وشهید ابراهیم هادی وپسر دایی همسرم که شهید شدن هم خواستم که حاجت من را از خدا وامام رضا (ع )بخوان، الحمدالله ولی نعمتان حاجت مرا دادند .وخدا رو شکر میکنم که با شهید ابراهیم هادی وشهید نوید صفری آشنا شدم .والان هم عضو کانال متوسلین به شهدا شدم. 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چله توسل به شهید نوید🌷🕊
#یک_فنجان_چای_با_خدا #قسمت_هفتاد_و_چهارم حالا داعش میدونست که ضربه ی سختی از این نخبه ی جدید الورو
با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد، تمام آن خاطرات بد طعم دوباره در دهانِ حافظه ام مزه مزه میشد. خاطراتی که هر چند، گره از معماهایِ ریزو درشتِ زندگیم باز میکردند اما کمکی به بیشتر شدنِ تعداد نفسهایِ محدودم نمیکردند. نفسهایی که به لطفِ این بیماری تک تک شان را از سر غنیمت بودن میشمردم، بی خبر از اینکه فرصت دیدنِ دوباره یِ دانیال را نصیبم میکنند یا نه؟؟ مرگی که روزی آرزویم بود و حالا کابوسِ بزرگ زندگیم.. و رویایی از خدایی مهربان و حسامی محجوب مسلک، که طعمِ زبانم را شیرین میکرد و افسوسم را فراوان، که کاش بیشتر بودمو بیشتر سهمم میشد از بندگی و بندگانش.. خدایی که ندیدمش در عین بودن.. این جوان زیادی خوب بود.. آنقدر که خجالت میکشیدم به جای دست پختم رویِ صورتش نگاه کنم. ناگهان صدایی مرا به خود آورد. همان پرستار چاق و بامزه ( بچه سید.. آخه من از دست تو چیکار کنم؟؟ هان؟؟ استعفا بدم خلاص میشی؟؟ دست از سر کچلم برمیداری؟؟؟ ) حسام با صورتی جمع شده که نشان از درد بود به سمتش چرخید ( هیچی والا.. من جات بودم روزی دو کعت نماز شکر میخووندم که همچین مریض باحالی گیر اومده.. مریض که نیستم، گل پسرم..) مرد پرستار با آن شکم بزرگش، دست به جیب روبه رویِ حسام ایستاد ( من میخوام بدوونم کی گفته که تو اجازه داری، بدون ویلچر اینور اونور بری؟؟ تو دکتری؟؟ تخصص داری؟؟جراحی؟؟ بابا تو اجداد منو آوردی جلو چشمم.. از بس دنبالت، اتاقِ اینو اونو گشتم..) حسام با خنده انگشت اشاره اش را به شکم پرستار زد ( خدا پدرمو بیامرزه پس.. داری لاغر میشیااا.. یعنی دعایِ یه خوونواده پشت و پناهمه.. برو بابت زحماتم شکرگذار باش..) پرستار برای پاسخ آماده شد که صدایِ مسنِ زنی متوقفش کرد ( امیرمهدی.. اینجایی؟؟ کشتی منو تو آخه مادر.. همیشه باید دنبالت بدوئم.. چه موقعی که بچه بودی.. چه حالا..) امیر مهدی؟؟ منظورش چه کسی بود؟؟ پرستار؟؟ حسام با لبخند به نشانه ی احترام خواست تا از جایش بلند شود که زن به سرعت و با لحنی عصبی او را از ایستادن نهی کرد (بشین سرجات بچه.. فقط خم و راست شدنو بلده؟؟ تو تا منو دق ندی که ول کن نیستی..) حسام زیر لبی چیزی به پرستار گفت (خیلی نامردی.. حالا دیگه میری مامانمو میاری.. این دفعه خواستیم گل کوچیک بزنیم بچه ها بازیت ندادن، بازم میای سراغم دیگه.. ) پرستار با صدایی ضعیف پاسخش را داد ( برو بابا.. تو فعلا تاتی تاتیو یاد بگیر.. گل کوچیک پیشکش.. در ضمن فعلا مهمون منی.. ) حسام ( آدم فروشی) حواله اش کرد و با لبخندی ترسیده به زن خیره شد. امیر مهدی نامِ حسام بود؟ و آن زن با آن چهره ی شکسته، هیبتی تپل و کشیده و چادری مشکی رنگ که روسریِ تیره و گلدارِ زیرش را پوشانده بود ، مادرش؟؟ زن ویلچر به دست وارد اتاق شد ( بیخود واسه این بچه خط و نشون نکشاا.. با من طرفی..) و حسام مانند پسر بچه ایی مطیع با گردنی کج، تند و تند سرش را تکان داد.. زن به سمتم آمد و دستم را فشار داد، گرم و مادرانه ( سلام عزیزم.. خدا ان شالله بهت سلامتی بده.. قربون اون چشمایِ قشنگت برم..) با چشمانی متعجب، جواب سلامش را با کلمه ایی دست و پا شکسته دادم. سلامی که مطمئن نبود درست ادا کرده باشم. حسام کمی سرش را خاراند ( مامان جان.. گفته بودم که سارا خانووم بلد نیست فارسی صحبت کنه..) زن بدون درنگ به حسام تشر زد ( تو حرف نزن که یه گوشمالی حسابی ازم طلب داری.. از وقتی بهوش اومدی من مثه مادر یه بچه ی دوسال دارم دنبالت میگردم..) مادرش بود.. آن چشمها و هاله ایی از شباهتِ غیر قابل انکار، این نسبت را شهادت میداد.. حسام با لبخند دست مادرش را بوسید ( الهی قربونت برم.. ببخشید.. خب بابا من چیکار کنم. این اکبر، عین زندانبانا وایستاده بالای سرم، نمیذاره از اتاقم جم بخورم، خب حوصله ام سر میره دیگه.. در ضمن برادر سارا خانووم، ایشونو به من سپرده.. باید از حالشون مطلع میشدم یا نه؟؟ بعدشم ایشون نگران برادرشون بودن و باید یه چیزایی رو میدونستن، که من از فرصت استفاده کردم هم با برادرشون تماس گرفتم تا صحبت کنن، هم اینکه داستانو براشون توضیح دادم.. البته نصفشو چون این اکبر آدم فروش، وسطش رسید و شمام که..) ✍ ادامه دارد .... 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
پرستار که حالا میدانستم اکبر نام دارد به میان حرفش پرید ( عه.. عه .. عه .. من کی مثه زندانبانا بالای سرت بودم؟؟ آخه بچه سید، اگه تو اتاق بقیه مریضا فضولی نکنی که من دنبالت راه نمیوفتم.. تمام مریضایِ بخش میشناسنت.. اینم از الانت که بدون ویلچر واسه خودت راه افتادی..) زن دستی بر موهای ِ نامرتب حسام کشید ( فدایِ اون قدت بشم من .. قبول کن مادر که تو آدم بشو نیستی.. از الانم هر وقت خواستی جایی بری، بدون ویلچر تشریف ببری، گوشِ تو طوری میپیچونم که یه هفته ام واسه خاطرِ اون اینجا بستری بمونی..) حسام ابرویی بالا انداخت و آب دهانی قورت داد ( مامان به خدا امروز دکترم گفت دیگه کم کم ویلچرو بذار کنار.. مثلا مگه من فلجم.. این اکبر بیخود داره خود شیرینی میکنه.. در ضمن گفتم سارا خانووم فارسی حرف زدنو بلد نیستن، اما معنیِ کلماتی فارسی رو خوب متوجه میشنااا.. آّبرمو بردین..) لبهایم از فرطِ خنده کش آمد.. این مادر و پسر واقعا بی نظیر بودند.. ناگهان تصویر مادرِ بی زبانم در ذهنم تجدید شد.. و کنکاشی برایِ آخرین لبخندی که رنگِ لبهایم را دیده بود. حسام سرش را به سمت من چرخاند ( سارا خانووم. ایشون مادرم هستن و اسم واقعی من هم امیر مهدیِ .. امروز خیلی خسته شدین.. بقیه ی ماجرا رو فردا براتون تعریف میکنم..) به میان حرفش پریدم که نه، که نمیتوانم تا فردا صبر کنم. و او با آرامشی خاص قول داد تا عصر باقی مانده ی داستان را برایم تعریف کند.. مادر حسام پیشانی ام را بوسید و همراه پسرش از اتاق خارج شد.. چشمم به کبوتر نشسته در پشتِ پنجره ی اتاقم افتاد. مخلوطی از خاطراتِ روزهایِ گذشته ام و دیدار چند دقیقه پیش حسام و مادرش در ذهنم تداعی شد.. چرا هیچ وقت فرصت خندیدن در خانه ی مان مهیا نمیشد؟؟ اما تا دلت بخواهد فرصت بود برایِ تلخی و ناراحتی.. تهوع و درد لحظه ایی تنهایم نمیگذاشت و در این بین چقدر دلم هوایِ فنجانی چایِ شیرین داشت با طعم خدا.. خدایی که خیلی دیر فهمیدم هست.. درست وقتی که یک بند انگشت با نبودن فاصله داشتم.. دلهره ی عجیبی به سینه ام چنگ میزد. حتی نفسهایی که می کشیدم از فرط ترس میلرزید.. کاش فرصت برایِ زنده ماندن بیشتر بود.. من اصلا آمادگی مرگ را نداشتم.. آن روز تا غروب مدام خدا را صدا زدم.. از ته دل.. با تمام وجود.. به اندازه تمام روزهایی که به خدایی قبولش نداشتم. و آرزو میکردم که ای کاش حسام بود و قرآن میخواند. هر چند که صدایِ اذان تسکینی بود برآن ترسِ مرگ زده، اما مسکنِ موجود درآن آیات و صوتِ حسام، غوغایی بی نظیر به پا میکرد بر جانِ دردهایم.. حسام آمد.. یالله گویان و سربه زیر در چهارچوب درب ایستاد.. از فرط درد پیچیده در خود رویِ تخت جمع شده بودم اما.. محضه احترام، روسریِ افتاده رویِ بالشت را بر سرم گذاشتم. عملی که سرزدنش حتی برایِ خودم هم عجب بود.. حسام چشم به زمین دوخته؛ لبخند برلب نشاند. انگار متوجه روسریِ پهن شده رویِ سرم شد.. (پرستار گفت شرایطتون خوب نیست. اومدم حالتونو بپرسم.. الان استراحت کنید، بقیه حرفا بمونه واسه وقتی که حالتون بهتر شد.. فعلا یا علی..) خواست برود که صدایش زدم ( نرو.. بمون.. بمون برام قرآن بخوون..) و ماند، آن فرشته سربه زیر… ✍ ادامه دارد .... 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سلام وقتتون بخیر امروز بر سر مزار شهید بزرگوار نوید صفری دعاگوی تمام هم گروهی های عزیز بودیم انشاالله حاجت روا باشید🙏🏻 @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️همه با هم دعای فرج را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) قرائت میکنیم 🔹و برای آمدنش دست به دعا برمیداریم الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 🔰 🌤 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین🌸 🌷صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله🌷 📖وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ 5⃣ پنجمین چله 《کانال چله توسل به شهید نوید》 🌤🌺🌿 🖇امروز 13 مرداد ماه 🔰 از چله بافضیلت زیارت، عاشورا هدیه به چهارده معصوم(ع) ❣و روح پاک و مطهر شهید والامقام نوید صفری به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) و حاجت روایی اعضای محترم کانال 🕊🕊🕊 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌿 🕊🥀رفته بودیم زیارت شهدای گمنام میدان امام حسین (ع)، بعد از زیارت گوشه ای نشست و شروع کرد با سوز دل زیارت عاشورا خوندن و مثل همیشه وسط عبارات، روضه های کوتاه میخوند و اشک میریخت. یاد دوستان شهیدش هم میکرد. 🌷 اونروز یاد شهید سعید علیزاده افتاد و نمی دانم چه در ذهنش گذشت که یکباره گفت: چقدر ساده اند کسایی که فکر میکنند شهدا الکی شهید میشن و یا همینطوری شهادت نصیبشون میشه. 🕊 بعد گفت: یکی از دوستانم خواب سعید رو دیده و ازش پرسیده، دیگه کسی از بین ما پیشت میاد شهید گفته بله، پرسیده کی، اسمی نگفته، اما گفته قرآن بخونید متوجه میشید. تو قرآن گفته کیا شهید میشن 🌱اونروز خیلی تو فکر بود و دیگه بعدش صحبتی در این مورد نکرد. گذشت و گذشت تا روزی که پیکرش رو آوردند معراج شهدا. قرآن برده بودم تبرک کنم به پیکرش. به دلم افتاد به نیتش قرآن باز کنم. صفحه اول سوره مومنون اومد… 🌤به آیات و معانی زیبایش نگاه میکردم و به پیکر کفن پوشش که آرام و باعظمت روبرویم بود. احساس کردم خدا برایش سنگ تمام گذاشته و به زیبایی قبولش کرده. ❣بهش گفتم خوش بحالت. معلوم شد چه کسانی شهید میشن..👇 "قد افلح المؤمنون (1)  الّذين هم فى صلاتهم خاشعون (2)  الّذين هم عن اللغو معرضون... ✨همسر گرامی شهید 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩متن کامل زیارت پرفیض عاشورا صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
soleimani.mp3
8.4M
👆 🚩 هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام نوید صفری 🎙با نواے آسمانی شهید حاج قاسم سلیمانی 🔰امام باقرع میفرمایند: اگرمردم میدانستند زيارت امام حسين علیه السلام چه ارزشی داردازشدت شوق وعلاقه میمردند .... «وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند» 🔹شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟! امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. 🔸زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به‌فريادتان برسد. 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
1_4162691993.mp3
6.25M
🚩زیارت عاشورا (همراه با روضه) 🌷ثواب آن هدیه به ارواح مطهر چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام نوید صفری «لبیک یاحسین جانم» صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌ 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
_- Ziyarat Ashoura 15 (320).mp3
11.84M
زیارت عاشورا با صدای حاج میثم مطیعی (با روضه) 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅اعلام‌پایان‌چله(دوره‌پنجم)✅ 💫✨💫✨💫✨💫 ⚘️بسم رب الشهدا و الصدیقین⚘️ 🌹دوستان و همراهان گرامی بزرگواران برگزیده 🌸اکنون ۴۰ روز زیباست که بهترین سلام های آموخته از پروردگار مهربان را سوار بر بال ملائک دست در دست قطره ای از این دریای کرامت شهید بزرگوار نویدصفری به سوی بهترین خلق جهان و محبوب ترین عاشق برگزیده روانه کرده ایم. 🌸این چله توفیقی بود که نصیب حالمان شد و حاصل نگاه ویژه ارباب و سید و سالارمان آقا اباعبدلله الحسین (ع) و تمامی شهدا راه حق بود. 🌸و آن بزرگوار به رسم ادب آموخته از دامان پر مهر مادری چون زهرای اطهر(س) و پدری محبوب قلب رسول الله سرور عالمیان علی ابن ابی طالب (ع) هیچ سلامی را بی پاسخ نمیگذارند . 🌷زهی سعادت🌷 ⚘️این بندگان ناقابل ،خادمین شما و شهدا و اگر لایق باشیم خادمان درگاه سالار شهیدان(ع) و خاندان مطهر آل عبا(صلوات الله و سلامه علیه) ، دراین روز ختم از شما صمیمانه التماس دعا داشته و تبریکات ویژه عرض می نماییم که این توفیق نصیب حال همه ما شد. ⚜️انشالله اجر و ثواب معنوی نصیب قلبهای بزرگتان ، توسلاتتان مقبول درگاه حق و رسیدن به تمام حاجات قلبی اخروی و دنیوی به صلاح حال، تحت نظارت تمام شهیدان مهمان درگاه حق و شفاعت آن بزرگواران از جان گذشته ،شامل حالتان گردد .⚜️ و من الله توفیق🙏🏻 کانال ختم زیارت عاشورا، چله توسل به شهید نوید صفری 🌷 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا