#خاطره
#راهیان_نور
سلام همراهان عزیز
توفیقی شد و با تعدادی از رفقا تازه از سفر دیار نور برگشتیم(راهیان نور) و لحظه به لحظه به یادتون بودیم.
این سفر نورانی پر از خاطره های شیرین و دلچسب بود برامون و اگر توفیقی بشه به مرور براتون تعریف میکنیم بخشی از لحظات شیرین این سفر رو.
اما بذارید از خاصترین زیارتی که برامون اتفاق افتاد تعریف کنم
خاص که میگم واقعا خاص بود چرا که تمام اتفاقات دست به دست هم دادند تا این لحظه شیرین در کاروان ما رقم بخوره
نمیدونستیم یک دختر شهید همراهمون هست!!!
در بین راه گفتیم بچه ها شما همگی دعوت شده ویژه شهدا هستید
میکروفون رو دادیم به بچه ها و هر کی خاطره دعوت شدنش رو تو همون اتوبوس تعریف کرد
تا رسیدیم به یکی از مسافران که وقتی خودش رو کامل معرفی کرد تازه اونجا فهمیدیم ایشون دختر شهید🥀 رضا بخشی تیغاب🥀 هستند
چقدر خوشحال شدیم که یک سفارش شده خاص شهدا همراهمون هست👌
او گفت: ۵ ماهه که بودم پدرم شهید شد، امروز بعد از سالها و برای اولین بار اومدم راهیان نور و طبق برنامه ریزی که برای کاروانها کردند اول ما رو بردند طلائیه، دقیقا همون جایی که پدرم شهید شده😭
گفتیم پس خبر نداریم که ما همه دعوت شده پدر عزیز شما هستیم، او دخترش رو دعوت کرد و ما هم توفیق نصیبمون شد همراه دختر شهید شدیم، ایشون ادامه داد بین چند تا یادمانی که رفتیم ولی طلائیه برام یه چیز دیگه بود، حقم داشت😭 در همون طلائیه خاطره ای عجیب رو شنیدیم از شهید 🥀ابوالفضل ابوالفضلی🥀 که چطور در روز تاسوعا بعد از ۱۱ سال پیکرش در حالی پیدا میشه که دستی در بدن ندارد😭
اون روز تیم تفحص به علمدار کربلا متوسل شده بودند، خاطره این شهید خیلیها رو منقلب کرد
راهیان نور تمام شد
در راه برگشت اتوبوس خراب شد و در به در دنبال تعمیرکار
ولی هیچ کس قبول نمی کرد تا اینکه درست پشت گلزار شهدای کاشان یک نفر قبول کرد و ما هنوز خبر نداریم کجائیم!!!
حدود یک ساعتی میشد که تو اتوبوس بودیم تا ماشین درست بشه
نشد که نشد
وقت نماز ظهر شد
با خودمون گفتیم این طرفها حتما نمازخانه ای هم پیدا نخواهد شد که نمازمون رو بخونیم، چون ظاهر ساختمانها نشون میداد که هر چی هست گاراژ و تعمیرگاه و نهایتا خونه هست
از تعمیرکار پرسیدیم
گفت اتفاقا انتهای این خیابون که برید سمت راستتون گلزار شهدای کرمان هست!!!
خوشحال شدیم و همگی راه افتادیم که هم نمازمون رو به جماعت و سر وقت بخونیم و هم شهدای کرمان رو زیارت کنیم
خیلی اتفاقی یکی از پرسنل گلزار سر راهمون سبز شد
شروع کرد برامون صحبت کردن و گفت اگر وقت کردید تو این گلزار به زیارت دو تا شهید حتما برید
یکی شهید گمنام که اون هم داستان خیلی قشنگی داره بعدا براتون تعریف می کنم
یکی هم مزار شهید شاخصی که داریم و پر زائرترین شهید این گلزار هست، یعنی شهید🥀 ابوالفضل ابوالفضلی🥀
از اینجا به بعدش دیگه واقعا سخته تعریف کنیم چه حال و هوایی حاکم شد در کاروان ما
شهید عزیزی که درست در منطقه ای شهید شد که پدر شهید یکی از همراهان مون اونجا شهید شده اول از همه گفت بیاین زیارت خودم و آخر سفرمون هم گفت باز هم بیاین زیارت خودم!😔
جاتون خالی
کنار مزار این شهید عزیز، خودش شد یک راهیان نور😭
بچه ها دلشون کنده نمیشد از این شهید عزیز
به ویژه که به همگی ثابت شد هم دعوت شده خاص این شهید و شهید بخشی هستند و هم زیارتشون مورد قبول شهدا و خدای شهدا قرارگرفته که در لحظه برگشت که دیگه اصلا انتظار نداریم همچین سفره معنوی باز برامون تدارک ببینند
الان هم به نظرم تمام رفقای همراهم همین حس رو دارند که میگن:
تمام سفر و یادمانهایی که رفتیم یه طرف، این چند دقیقه زیارت شهید ابوالفضلی یک طرف
به یادتون بودیم
واقعا جاتون خالی
@chelshahid
http://eitaa.com/chelshahid