۴۰شب با۴۰ شهید
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 🌸اشنایی من با برنامه چهل شب چهل شهیدوعنایات و نظرشهدابه زندگیم👇🌸 قسمت
🌷بسم رب الشهدا والصدقین🌷
🌸آشنایی من با گروه چهل شب چهل شهید و عنایت و لطف شهدا به زندگیم🌸
#قسمت_چهارم
اون خانم محترم گفتن ما یه سفر ۳ روزه به مشهد داریم (برگزاری کلاسهای حلقه های میانی ) اسم شما رو نوشتم حتما حضور داشته باشید. گفتم حالا چرا من🤔؟ گفتن فعال فرهنگی هستین، گفتم من که تازه به جمع شما اومدم فعالیتی نداشتم، گفتن از قبل شما رو زیر نظر داشتیم 🙈مخصوصا اون روز «مابازی»که قبلا بهتون گفتم.🌸
استعدادم رو اونجا کشف کرده بودن 😉و اسمم را برای این دوره نوشته بودن👌(هر چند از قبل تر هم شناخت داشتن
البته ناگفته نماند که به کار فرهنگی و جهادی علاقه شدیدی دارم«حتما مطالب رو دنبال کنید در ادامه خودتون متوجه خواهید شد اصل مطلب اونجاست🌸»
حالا قراره با یه گروه کاملا خودمونی همسفر بشم اکثرا خبر نداشتیم، اسکانمون کجا هست؟ که تقریبا نزدیک مشهد که رسیدیم فهمیدیم 😍
کجا رفتیم...؟ بعله حرم امام رضاااا جااانم🙏
امام رضایی که چند بار حاجتم رو نداده بود دیگه چیزی ازشون در خواست نمیکردم😔(فکر میکردم من گنهکار رو دوست ندارن که بهم عنایتی ندارن)در صورتی که سخت در اشتباه بودم بهم فهموندند که اگه منو دوست نداشت
منو خونه خودش دعوت نمیکرد😭
(شهدا چیکار کردین شما؟؟😔
همه چی رو حساب شده جلو میبردن و من نمی فهمیدم که بعدا متوجه همه این قضایا شدم که بهتون خواهم گفت)🙏
فکرشو بکنید۳ شبانه روز اسکانمون دقیقا داخل حرم امام رضا جانم بود😭 همونجایی که همه آرزو دارن یه لحظه یه گوشه ای پیدا کنن با امام رضا درد دل کنن 😭ما ۳شبانه روز با امام رضا بودیم و درد دل میکردیم 🙏
همونجایی که همه آرزو دارن حتی با التماس، یک غذای متبرک بگیرن که ما کل این ۳شبانه روز رو میهمان امام رضا بودیم 😔
همونجایی که همه آرزو دارن یک رکعت نماز بخونن ما ۳شبانه روز نماز جماعت توی صحن میخوندیم
همونجایی که همه آرزو دارن یک چایی حضرت رو بخورن ما هر موقع اراده میکردیم چایی حضرت برامون مهیا بود 😭 و.....
درگیر کلاسها بودیم کلاس ها هم دقیقا در کتابخانه حرم برگزار میشد و از اساتید برجسته کشور بودن جاتون خالی، خیلی خوش گذشت چه کلاس های مفیدی بود دقیقا همون چیزی که من میخواستم بود
از بس درگیر کلاسها بودم نفهمیدم کی تموم شد
تازه شب جمعه و دعای کمیل به خودم اومدم وااای خدا همه چی داره تموم میشه چه زود گذشت 😔 خدایا اینجا کجا من کجا ؟ توی صحن ها مثل دیونه ها راه میرفتم و گریه میکردم
امام رضا برا چی من؟ منکه که خیلی رو سیاه و گناهکارم منکه باهات قهر بودم😭 چطور شده از بین این همه من باید انتخاب بشم؟ چی رو میخواستی بهم بفهمونی و... 😭
حالا دیگه یک لحظه حضور در حرم رو با هیچ چیز دنیوی و مادی عوض نمیکردم بابام با خانواده زنگ میزدن میگفتن قدر خودتو بدون ببین چیکار کردی که امام رضا تو رو به همچین جایی دعوت کرده که همه آرزو دارن.
تنها کاری که میتونستم براشون انجام بدم تصویری زنگ میزدم و شور و حال اونجا رو براشون میگفتم و دعاشون میکردم که از دعای اونهاست که من اینجام (دعای پدر و مادر رو دست کم نگیریم من برا پدر و مادرم احترام خاصی قائل هستم همیشه برام دعا میکنن اما همیشه میگفتم این دعاهاشون کجا میره پس برا چی خدا صدای هیچ کسی رو نمیشنوه )حالا فهمیدم دعا که مستجاب نمیشه حتما حکمتی هست و من دلخوشیم فقط برای ذخیره آخرت هست.🙏
خودم نمیدونستم چی شد که اینطوری شد همه میگفتن تو حقت بوده تو لیاقتش رو داشتی 😔اما هیچ کسی از باطنم که خبر نداشت، چقدر گناهکارم فقط خودم و خدا میدونستیم و من جلوی خدا شرمنده بودم از این همه ارادتی که بقیه بهم داشتن 😔اصلا فکرم به شهدا نمیرسید که همه این جریانات رو بعدا متوجه شدم همه چی برنامه ریزی شده بود. که بعدا حکمت حضور در این کلاس ها رو فهمیدم دلم نمیخواست از اونجا برگردم میدونستم دیگه این روزها برام تکرار نمیشه میدونستم دیگه نمیتونم دعای ندبه به این راحتی حرم باشم
میدونستم دیگه نمیتونم به عشق نماز جماعت صبح توی حرم بیدار بمونم. اما چاره چی بود؟! باید برمیگشتم و شروع میکردم و همه مطالبی که بهمون آموزش دادند رو عملی انجام بدم
امام رضا منو ببخش منو ببخش به شهدا منو ببخش 😭😭😭😭
گذشت و گذشت تا اینکه....
ادامه دارد...😊
🌷چهل شب چهل شهید🌷
دست نوشته های یکی از اعضاء محترم گروه
@chelshahid
http://eitaa.com/chelshahid