eitaa logo
چریک سایبر🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
37هزار عکس
46.8هزار ویدیو
981 فایل
با سرخط خبرهای جبهه‌ی مقاومت باما همراه باشید. لحظه به لحظه در نبرد آخرالزمان برای نابودی اسرائیل✌️ فلسطین🇵🇸 یمن🇾🇪 لبنان🇱🇧 سوریه🇸🇾 عراق🇮🇶 ایران🇮🇷 امروز حرم حسین بن علی، ایران است. https://eitaa.com/cherikcyberi
مشاهده در ایتا
دانلود
༺༺ما رأیت الا جمیلا༻༻ ‼️ستون غزه، ستون فلسطین، این بناها و این ستون‌ها که امروز آوار شده، نیست! 🏚 ✅ *ستون غزه تویی!* 🧕 تویی که امروز با صلابت، میان خرابه‌ها ایستاده‌ای؛ 💪 حجاب بر سرت، قنداقه‌ی غرق به خون فرزند تازه متولد شده‌ات، در آغوش وچفیه‌ی مُهر شده به خون همسر، بر شانه‌ات و کفش‌های خونین پسرکت در دستت... 😭 ❗️و تو همچنان ایستاده‌ای! 🗻 غزه، امروز به پشتوانه‌ی تو ایستاده است؛👌 ستونش تویی، قوت قلب و دل‌گرمیش تویی و اصلی ترین دشمنِ دشمنش، حقیقتا، تویی!🧕 بانوی غزه، گزافه نیست اگر بگویم: ✨« تو از تبــــار زینبی!» ✨ زینب، بنت علی، دخت فاطمه، که داغ دیده ولی داغِ شکستنش، تا ابد بر دل یزید و اعوان و انصارش ماند؛ ‼️ و ندای «مــــا رایت الا جمیـــــلا»یش، کاخ ظلم یزیدی را ویران کرد!👌 اری! زینب، تکیه گاه اصحاب کربلا، پیام‌آور عاشورا و ندای خون‌های ریخته‌شده‌ی شهدای کربلا بود! ✅ 🔅و امروز، صلابت تو، خم به ابرو نیاوردن تو، و این چنین ایــــــستادن تو در هجوم درد ها، جهان را به لرزه در آورده و به زودی، به مدد الهی ، طوفان اقتدارت، کاخ ظلم صهیونیست‌های یزیدی تبــــــار را بر سرشان ویران می‌کند! 🌪 🔅بانوی‌ غزه، پس همچنان، همچون «زیـــــــنب»(سلام‌الله علیها) در هجوم غم‌ها و رنج‌ها، تاب بیاور و بایست و با دعـــــــای مادرانه وبغض خواهرانه‌ات، فرزندان وبرادران غزه را یاری کن...🙏 پیروزی نزدیک است و به زودی، باهم و کنارهم در قدس نماز شکر می‌خوانیم! ✌️ آری؛«سنصلی فی القدس» ✊ ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
🔴 رسانه‌ عبری نوشته بود: مردان شجاع شما همه مرده‌اند‌. _مامان، چوب‌های برج هیجانمون رو کجا جمع کردید؟ چشم‌ها را از تلویزیون گرفتم و به دخترها که چهارتایی کنار هم ایستاده بودند و منتظر جوابم بودند، نگاه کردم: «چی کجاست؟ باز می‌خواین خونه رو بهم بریزین؟» رقیه پیشتاز شد: «نه، کارمون تموم شد جمع می‌کنیم، چوب‌های برج هیجان کجان؟» دم عمیقی گرفتم و بازدمم را کش‌دار از بینی خارج کردم: «تو انبار، کارتن دومی، پلاستیک سبز، پایین، گوشه سمت راست کارتن.» جمله‌ام تمام نشده، بچه‌ها دویدند سمت انبار و همزمان صدای ممنون گفتنشان دورتر شد. سری تکان دادم و دلم برا کارتن‌ها و البته بیشتر برای خودم سوخت که تا چندثانیه دیگر، چینششان کن فیکون می‌شود. باز مشغول دیدن تلویزیون شدم. چند دقیقه بعد صدای بچه‌ها بلند شد. صدایی شبیه موشک و خمپاره می دادند و توپ‌ها را به سمت چوب‌ها شلیک می‌کردند. وقتی جدیتشان را در زدن چوب‌ها و خوشحالی بعد از هم پاشیدن منطقه‌ی چوبی دیدم، توجهم به سمتشان جلب شد. صدای تلویزیون را کم کردم تا بهتر از کیفیت بازیشان سر در بیارم و زیر چشمی، طوری‌ که حواسشان را پرت نکنم، بازی را زیر نظر گرفتم. هر کدام از دخترها یک توپ داشت و فرمانده یک لشکر؛ رقیه، دختر نه ساله‌ام فرمانده ارشد بود و نقشه‌ی حملات را برای فرزندان کوچکتر یا همان فرمانده‌های مناطق مختلف، می‌ریخت: «خوب، طبق بررسی‌های من، این چهار منطقه، مال اسرائیله، هرکدوممون از یه سمت حمله می‌کنیم و نابودشون می‌کنیم، بچه‌ها تا می‌تونین اسرائیلیا رو بکشین، اونا خون خیلیا رو ریختن و حالا وقت انتقامه!» توپ‌ها شلیک شد و چوب‌ها یکی یکی و چندتا چندتا ریختند و هربار با زدن منطقه‌ی مورد نظر فریاد زدند و جیغ خوشحالی کشیدند؛ این جزء موارد نادری بود که جلوی جیغ کشیدنشان را نگرفتم، آخر آتش انتقامشان نباید سرد می‌شد. حسنای دوساله‌ ام، دودستی توپ‌ها را با تمام قدرتش به چوب‌ها می‌زد و با افتادن هر تکه چوب بالا و پایین می‌پرید. بچه‌ها، چند دقیقه بعد، تمام مناطق به اصطلاح اسرائیلی را منهدم کردند. دست‌ها را مشت کردند و بالا گرفتند و در حالی‌که جشن پیروزی گرفته بودند، به طرف آشپزخانه دویدند. چند لحظه بعد، ظرف باقیمانده زولبیا بامیه افطار را آوردند و مقابلم گرفتند: «بفرمایید» ارام ظرف را پس زدم: «نه مامان، تازه خوردم ممنون.» فاطمه گردنش را کمی کج کرد: «نه مامان این فرق می‌کنه، مثلا اسرائیل رو شکست دادیم این شیرینی پیروزیمونه.» معصومه خندید و به چوبهای پخش شده کف هال اشاره کرد:«همشون رو از بین بردیم، اینام ساختمونا و جنازه‌هاشونه که ریخته» در جوابش خندیدم و آخرین بامیه باقیمانده را، برداشتم: «اها، به به مبارکه، پس این شیزینی خوردن داره». دخترها مشغول جمع کردن چوب ها شدند و من مشغول چک کردن پیام‌ رسان‌ها. رقیه چوبی را میان مشتش گرفت: «مامان، خیلی دوست دارم اسرائیلیا رو واقعا از بین ببرم.» حواسم پرت پیامی شد و متوجه صحبتش نشدم: «ها...چی؟ جانم مامان؟» _میگم با اینکه من و ابجیام دختریم خیلی دوست داریم بریم جنگ اسرائیل، اخه اون روز شنیدم اخبار گفت اسرائیل چند تا فرمانده ایرانی رو کشته. دوست دارم حالا جای اون فرمانده‌ها من برم باهاش بجنگم. اصلا هم نمی‌ترسم. پیام، توییت رسانه عبری زبان در پاسخ به پیام رهبری درباره انتقام از اسرائیل بود. رهبر، از انتقام توسط مردان شجاع و پشیمانی اسرائیل گفته بودند و رسانه عبری هم در پاسخ نوشته بود: «مردان شجاع شما همه مرده اند.» بی تفاوت به پیام اسرائیلی، لبخندی یک طرفه زدم و به دخترم پاسخ دادم: «می‌دونم دخترم. تو و أبجیات و خیلی از مردم ایران، آماده‌ن تا اسرائیل رو نابود کنن» نگاهی به منطقه پوشالی چوبی اسرائیل که انگار طوفانی ان را نابود کرده بود، انداختم: «جایی که دختر بچه‌هاش هم، مرد میدان مبارزه با اسرائیل هستند، مُردن مردان شجاع، توهمی بیشتر نیست! طوفان الاحرارها در راهند.» ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
چند نفری وسط حرفم، ببخشید گفتند و خداحافظی کردند. مادر نفس حوصله‌ی ادامه بحث را نداشت. این را از چرخیدن مدام سرش به این سو و ان سو فهمیدم. آخر تاب نیاورد و دستی به پشت شانه‌ی مادر آسنا زد:«ول کن این حرفا رو هر کی می‌تونه بچه بیاره. راستی! ست باشگاهیایی که سفارش داده بودی رسید؟» و همزمان با جمع خداحافظی کردند. تا به خود آمدم من مانده بودم و نگاه مستقیم خورشید که توی صورتم می‌تابید. سوار ماشین شدم و به برکتی که بعد از تولد هر کدام از بچه‌ها به زندگیمان وارد شده بود فکر کردم. متراژ خانه بزرگتر شده بود، ماشین بهتری خریده بودیم، مسافرت و خریدمان سرجایش بود و با وجود همه این‌ خرج‌ها، هیچ وقت کم نیاوردیم. مهم‌تر از همه دلمان خوش بود و دغدغه‌ی معاش نداشتیم، پشتمان به خدایی گرم بود که رازق، کوچکترین نامش بود. به خانه رسیدم و مشغول پخت ناهار شدم. شاید حق داشتند که از هزینه‌های فرزندآوری می‌ترسیدند؛ بعضی چیزها حلوای تن‌تنانی و تا نخوری ندانی است، باید تجربه‌ کنی تا باورت شود، مثل همین برکت! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
‼️فرمان جهاد صادر شد... از روزی که رهبر عزیزمان حمایت و ایستادن در کنار مردم لبنان و حزب الله را بر همه مسلمانان فرض و واجب اعلام کردند، میان مردم و نیروهای انقلابی تکاپوی عجیبی راه افتاد. هرکس در هر نقشی که هست، دنبال راهی برای اطاعت از این امر رهبری می‌گردد. توی گروهی وارد شدم، تعدادی از مادران طلاهای خود را برای حمایت از لبنان بخشیده بودند. گروهی دیگر علاوه بر حمایت های مالی شخصی، با خانواده و اطرافیان تماس می‌گیرند تا کمک مالی بیشتری برای جبهه مقاومت و مردم لبنان جمع اوری کنند. چند کانال هیات مذهبی هم، آدرس سایت‌هایی را برای اعزام به لبنان در قالب نیروهای امدادی و ... گذاشته‌اند. 🔺یکی مالش را نذر جبهه مقاومت کرده، یکی اماده است جانش را در این راه بدهد. آن ها که اهل ولایت شناسی هستند دیگر چون و چرا نمی‌کنند، همه یک‌صدا می‌گویند، رهبر امر کرده؛ واجب است... ✅ 📌حالا میان این بحبوحه خواستم نکته‌ای را به مردم انقلابی و ولایی کشورم گوشزد کنم! ‼️مساله جبهه مقاومت این روزها، از دست رفتن سرمایه‌های انسانی‌ست! افرادی که سالها برای این جبهه تربیت شده‌اند و حالا نبود هرکدامشان زخمی عمیق شده بر جان خسته لبنان و فلسطین و...! 😔 اینجاست که اهمیت تعداد افراد و یک جبهه مشخص می‌شود! 👈حالا لحظه‌ای تصور کنید کشور ما نیروی انسانی کافی نداشته باشد؛ آن وقت برای حفظ کشور باید فرمانی از رهبر مسلمین صادر شود برای حمایت از ایران عزیزمان در برابر دشمنان! ‼️خدا آن روز را نیاورد که کشور پیر باشد و کفتارهای جهان به سمتش هجوم بیاورند... اما از آن جایی که رهبری حکیم، سکان‌دار این کشتی ست، سالها قبل مساله را به عنوان یک مطرح فرمود و در تمام این سالها، در مناسبات مختلف، اهمیت مساله و را بارها گوشزد کرد، چه در میان مسئولین، چه در میان مردم! ✅ اما ای سرباز ولایت، تو که حالا برای اطاعت از امر رهبر، حاضری از جان شیرینت، از مالت، از سرمایه‌ات بگذری؛ تویی که حاضری لباس رزم، تن خود و عزیزانت کنی و به امر رهبر در برابر دشمن خونخوار بایستی؛ در این چندسال حواست بود که رهبر چندبار مساله را تکرار کردند؟ 😔 ⁉️اما واکنش تو چه بود؟ چند فرزند به فرزندانت اضافه کردی؟ نکند حرف رهبر را زمین گذاشتی و بهانه آوردی: _بهانه مشکلات اقتصادی و سختی معیشت _بهانه سختی‌های دوران بارداری و مشکلات جسمی ناشی از آن _بهانه امکانات رفاهی و آینده فرزندت _بهانه سختی تربیت در این دوره زمانه و بهانه‌هایی برای برداشتن بار رهبر و ولی، از روی دوشت! نکند روزی برسد که به خاطر این بهانه‌ها، کشورمان پیر شود و با جمعیت کم، تاب مقاومت در برابر دشمن نداشته باشد! 📛 تا به حال به این فکر کرده ای که فرزندان تو، سرمایه‌های اینده‌ی جبهه مقاومت‌اند؟ چندسرباز برای این جبهه اماده کرده‌ای؟ فرمان رهبر در خصوص جمعیت سال‌هاست صادر شده! نکند خود را به خواب بزنیم و زیر پای دشمن بیدار شویم! امروز وظیفه ما معطوف دو جبهه ست! ✅یکی ایستادن کنار مردم لبنان و حزب الله ✅یکی جهاد در جبهه از اهمیت این دو امر رهبر غافل نشویم تا مبادا فرصت تمام شود و دشمن بر ما مسلط شود. ❌ ✍آينــــــــــﮫ https://eitaa.com/Ayenehmadari https://ble.ir/ayenehmadari