eitaa logo
گروه جهادی چشمه نور رضوان استان گیلان
608 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
21 فایل
• 🌺اولین گروه جهادی تخصصی درحوزه زن وخانواده درگیلان🏵 . 💮مجری طرح ملی دختران نجابت با بیش از صد نمایشگاه تبیینی درمدارس دخترانه استان🌸 . راه ارتباطی با ما: 👤 @z_bakhshi75 لینک پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17501410886235
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام🖤🏴 ▪️ دستور هنگام مواجه با گرانی و قحطی : 🔻از اهل‌بیت علیه‌السلام نقل شده فرمودند یک وقتی قحطی آمد و گرانی خیلی شدیدی شد، خادمشون رفت کالایی که تو بازار کمبود داشت و گران شده بود دو برابر خرید و آورد ، امام علیه‌السلام فرمودند برای چی اینقدر خریدی شما ؟ گفت کم شده بود و گران بخوام دوباره برم معلوم نیست پیدا بشه یا نه به‌همین قیمت. 🔻 امام صادق علیه السلام فرمودند چون کم شده رفتی بیشتر خریدی؟ وقتی کم می‌شه باید کمتر بخری که به بقیه هم برسه، چطور تو می‌ری بیشتر می‌خری؟ کل اینا رو برو پس بده مثل قبل هم نمی‌خوام کم تر از همیشه بخر . وقتی کم می‌شه و گران یعنی باید کمک کنی، نه که بیشتر بخری. 🌱@cheshme_noor
💠برشی از خاطرات بانو معصومه سبک‌خیر(همسر شهید برونسی که اخیرا فوت کردند) 🔹ما نوه خاله همدیگر بودیم و در روستا زندگی می‌کردیم. وقتی از سربازی برگشت و به خواستگاری من آمد 15 سالم بود. از لحاظ وضع مالی بسیار ضعیف بود، چیزی نداشتنداز مال دنیا، اما پدرم گفتند:«در مسجد باز نشده، در مسجد است. اهل حرام وحلال است وبسیار پاک است. نماز خوان است و نماز شب هایش ترک نمی‌شود. من او را قبول می‌کنم و هیچ گاه تو را با پول معامله نمی‌کنم.» 🔹شغل همسرم کشاورزی بود. یکسال عقد بودیم و بعد از یک سال به سر خانه و زندگی مان رفتیم. اول با خانواده ایشان زندگی می‌کردیم اما بعداً زندگی مستقلی را آغاز کردیم. خوب یادم است عبدالحسین یک روز که آمد خانه با خودش یک قوری کوچک، روغن، سیب زمینی و مقداری وسایل گرفته بود. با جهیزیه خودم هم یک اتاق گرفتیم و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. زمان شاه یک روز از طرف ارباب آمدند و گفتند هر كسی زمین كشاورزی، ملک و آب ندارد بیاید و خودش را معرفی کند و زمین بگیرد اما او نرفت. آمد خانه و گفت كه هر کسی آمد دنبال من بگو نیست. 🔹ارباب ده آمد دنبالش، عبدالحسین به او گفت:«آقا شما راضی باشی بچه‌های یتیمی که در این میان مالشان تقسیم شد چی؟ راضی نباشند، چه کنم؟!» آن سال خداوند پسر اولم ابوالحسن را به من داد، می‌گفت:«از خانه کسی نان نگیر، گندم هم از کسی نگیر، اجازه هم نده بچه از این نان‌ها بخورد.» روی نان حلال و حرام خیلی حساس بود. بعد هم آمد مشهد و بعد ۱۰ تا ۱۵ روز نامه فرستاد برای پدرم که روحانی محل هم بود که «اگر اجازه می‌دهید ودوست دارید دخترتان را برای زندگی به مشهد بفرستید.» پدرم گفت:« او دوست ندارد سر باغ و زمین دیگران کار کنی، بیا برو پیش شوهرت.» هر چه داشتم فروختم و رفتم احمد آباد مشهد. 🌱@cheshme_noor