🛑جمعیت یکی از مولفههای اصلی قدرت هر کشوری است مولفهای که خصوصا طی ۴۰ سال گذشته با تلاش و تبلیغات منفی غرب در کشورهای اسلامی دستخوش تغییرات شدیدی شده است. زمانی که ایران اسلامی در غفلت مسئولان وقت در حال تحمیل تیزرهای تبلیغاتی فرزند کمتر زندگی بهتر و یا دو فرزند کافی است به افکار و باورهای مردم بودند، دشمن تلاش داشت عکس این تبلیغ خانمانبرانداز را در کشورهای غربی جا بیندازد یعنی برای مردم کشورهای اسلامی زندگی بهتر با فرزند کمتر و برای غربیها با فرزند بیشتر رقم میخورد و این همان توطئهای بود که متاسفانه کارساز بود و امروز شاهد رشد منفی نرخ جمعیت و باروری در کشور هستیم.
1⃣قسمت اول
🆔https://eitaa.com/childbearing1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 جوانترین خانواده ۱۱ نفره ایرانی | #ببینید
#اینستاگرام 🔗 @bano_sadeghy
https://www.instagram.com/reel/Cqqg3OFLbVi/?igshid=MDJmNzVkMjY=
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#نعمت_فرزندآوری
🆔https://eitaa.com/childbearing1401
سلام به همه عزیزان انشاءالله حالتون خوب باشه
می خوام یه خواهشی ازتون بکنم و دعوتتون کنم به یک کار خیر که انجامش بسیار ساده و راحت ولی آثار و برکاتش بسیار فراوان و عمیق هست....
*اما قبلش می خوام یه نکته ای رو بهتون بگم*
دیدین توی برنامه " *زندگی پس از زندگی* شبکه چهار قسمت بیست و دوم یه آقایی به اسم"حامدطهماسبی" که یکی از بهترین و تاثیرگذارترین قسمت های این برنامه بودو یکی از آموزنده ترین بخش های صحبت هاشون اونجایی بود که تعریف میکردند زمانی که بچه بودند توی مراسم معنوی، پیرمردی بود که موقع خروج کفشاشوگم کرده بود و ایشون کفشای پیرمرد رو پیدا میکنه و جلوی پاهاش جفت میکنه. پیرمرد خیلی خوشحال می شه و براش دعا میکنه و میگه که: " *الهی پاهات بلا نبینه جوان*"
و بعد در عالم بعد از مرگ بهش نشون داده بودند که ایشون در طول زندگی سه مرتبه با موتور تصادف کرده بوده و یک بار از بالای درخت افتاده بوده و یک بار هم که همون تصادف آخرش که منجر به تجربه مرگش میشه که دکتر ها بهش گفته بودند باید پاهات قطع میشد.....
اما توی هیچ کدوم از این حوادث هیچ وقت هیچ آسیبی به پاهاش نرسید و این در اثر همون دعای ساده و مختصری بود که این پیرمرد در حقش کرده بود و گفته بود که: *"الهی پاهات بلا نبینه جوان"*
حالا خواهشی که من ازتون داشتم همینه که بیایم از این به بعد همه مون به بهانه های مختلف بیشتر در حق همدیگه دعا کنیم و این دعا ها رو ساده نبینین و از اثرات دعا ها غافل نشیم....
مثلاً وقتی کسی برامون کاری انجام داد به جای این که فقط بهش بگیم *"مرسی"* (که یک واژه بیگانه هست و هیچ لطفی هم نداره )و حتی وقتی که میگیم خیلی ممنون، متشکرم ،لطف کردین ، در کنارش یه دعای کوچیک و قشنگ هم داشته باشیم مثلاً بگیم :
*"خدا امواتت رو بیامرزه"*
یا *" الهی همیشه جیبت پر از پول باشه"*
یا *" الهی خدا ازت راضی باشه "*
یا اینکه *الهی خدا بیشمار به شما مال و برکت دهد ان شاء الله*
*الهی ساعتهای عمرت بیشمار خوشی و راحتی خداوند بهت ارزانی کند ان شاء الله*
و یه دعای خیلی مهم که بگیم:"👇
*الهی که هر کس حقی به گردنت داره ازت راضی بشه و هیچ حق الناسی به گردنت نمونه"*
و یا مثلاً بگیم که:" *الهی عاقبت بخیر بشی"*
و یا خیلی دعاهای مادی و معنوی زیبا و عمیقی که خود شما خیلی بهتر از من بلد هستید.
مطمئناً وقتی که ما صادقانه و خالصانه در حق کسی دعایی بکنیم خداوند هم _که از ما بسیار بسیار مهربون تر و بخشنده تر هست_ همون دعاها رو در حق خود ما هم به اجابت میرسونه
اگر که دوست داشتید این تقاضای من رو برای گروهها و دوستانتون بفرستید و مُبَلِغ این کار خیر باشید.
الهی که خدا به همه مون توفیق بده که بتونیم قدمی کوچیک برای رضایت خداوندبرداریم و با همین دعاهای به ظاهر کوچک و ساده باعث رفع مشکلات و همینطور ایجاد خیرات و برکات مادی و معنوی بسیاری برای خودمون و دیگران باشیم و ان شاءالله که عاقبت همه مون ختم بخیر بشه.
التماس دعا 🤲
نمونهای از دعاهای قشنگ وخیر برای همدیگر:
الهی همیشه شاد و خوشحال باشی 🤲
الهی روزی ات پر برکت و بیشمار باشه🤲
الهی عاقبت بخیر باشید🤲
الهی خیر دو دنیا نصیبت بشه 🤲
الهی خدا برکت بده به رزق و روزیت🤲🏻
دو دنیا رو سفید باشی 🤲
خدا دستت وبگیره🤲
خدا اولاد صالح وسالم بهت ببخشه🤲
سفید بخت و خوش اقبال باشی🤲
دعای پدرومادر بدرقه راهت🤲
*الهی هرکسی این پیام را برای مابقی دوستان و عزیزانش ارسال میکنه.... هم خودش و هم خانواده اش الهی آخر عاقبت به خیر بشوند و الهی هرچی خیره نصیبتون بشه
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 برای رسیدن به درجات کمال و یقین، قطعا تنها دوری از محرمات کفایت نمیکند.
نه تنها گناهان کبیره بلکه حتی یک نگاه تند که سبب اذیت شدن یک مومن و یا هتک حرمت او بشود،حرام است.همچنین یک تبسم به اهل معصیت که موجب تشویق او برگناه باشد،حرام است.
بنابراین کسی که میخواهد به درجات کمال ویقین برسد،بایدازاینگونه گناهان هم پرهیزکند.
#کلام_بزرگان
#کلامی_از_بهجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیری جمعیت در ژاپن باعث شده است تا مدارس، یکی پس از دیگری تعطیل شوند!
#تمدن_نکبت
🌙جنبش مردمی حلالزادهها
📡 @HalalZadeha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تربیت_فرزند
#فرزندپروری_اسلامی
🎥 بدبختتر از بچههایی
که در ناز و نعمت پرورش پیدا میکنند
در دنیا کسی نیست!
استاد شهید مطهری قدس سره
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
🐣
🍃👧🌸 @woman_family
🌸🍃🌸🍃👶
✨🌸🍃👧🌸🍃👶🌸👼
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ بذر آرزو
پدر بزرگ گفت: " میدانی بابا جان، هرآدمی همان چیزی میشود، که آرزو کرده است.
یکی آرزو میکند علف هرز شود، یکی آرزو میکند گل شود و یکی هم برای فردایش آرزو میکند و درخت سیب میشود."
دانلود قصه بیستم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 بذر آرزو
Kids.montazer.ir
چرا دنیا دارد دلار را کنار میگذارند؟
چون آمریکا رسما ورشکسته است. هر کودکی که امروز در این کشور متولد میشود، ۹۴ هزار دلار بدهکار است به دنیا!
آمریکا قادر به بازپرداخت بدهی خود نیست و فعلا با قلدری و زور سرنیزه سرپاست.
👤 بهنام محمدپناه
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
#صلی_الله_علیک_یا_امیرالمؤمنین
☑ روایت صعصعهبنصوحان از لحظات آخر عمر با برکت امام علی(ع)
✉️ علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم. پرسشی دلم را ویران کرده بود. نمیتوانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمیکرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار میدهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را از من گرفت. اکنون که او شهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است و همان لبخند و همان واژههایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم:
"ای امیرمومنان تو برتری یا آدم؟"
در چشمان پر مهرش شعلهای از شرم افروخته شد. نگاهاش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت محض بود. همه منتظر بودیم تا واژهها مثل پرندههایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا را پر کنند و ترانه بخوانند.
فرمود: از خودستایی بیزارم. سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمتهای پروردگارتان سخن بگویید." خاموش می ماندم و سخنی نمیگفتم." باز هم سکوت کرد. شعلهی شرم در نگاهش میسوخت.
" آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداوند از او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود. شد و از گندم خورد. از دستور خداوند سرپیچید. به من گفته نشده بود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ میزد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگیام بر دوش میگیرم.
صعصعه؛ من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخوردهام." فرزنداش آهسته میگریستند. زینب چشم از علی بر نمیداشت.
پرسیدم:" ابراهیم؟"
فرمود: " ابراهیم در ملکوت آسمانها سیر کرد. خداوند ملکوت آسمانها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اما جانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود. مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید میلرزید. از خداوند پرسید: "چگونه مردهها را زنده میکنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست.
من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجابها بر طرف شوند بر یقین و طمانینهی جانم اندکی افزوده نمیشود."
چشمهایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه میکرد.
پرسیدم:"نوح؟"
فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخمهایی که بر پیکرش مینشست. سرانجام دلش گرفت و بیتاب شد و مردم خود را نفرین کرد. از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد.
من هم بسیار آزار دیدم. کژیها و ناراستیها. زخم هایی که روح را میسوزانید. در هر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بیتاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان را کمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمیدانند چه میکنند؛ نمیدانند چه میگویند."
پرسیدم:"موسی؟"
فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشتهام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند.
هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشتهام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بتها را شکستم."
پرسیدم:"عیسی؟"
فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیتالمقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت.
من پسر کعبهام..."
از شوق میلرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمیکرد. بر زبانم نمیگشت.
چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم:
اما محـمـد؟
علی لبخند زد، شکفته شد. گفت:
"من یکی از بندگان محمدم"
دیگر بیتاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم.
دست بر شانهام گذاشت. درست مثل آن غروب غمانگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شده بودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر آنان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند.
علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آنها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری.
🏴 علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم.
و گفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی.
✨ مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم: "ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرندهای نوای ناله و زاریات را میشنید. ای مرگ! اگر میگفتی که فدیه میپذیری جانم را فدای علی میکردم. ای روزگار! علی را از ما گرفتی، چه بد زمانهای هستی"
✍ ناصر کاوه
📚الانوار النعمانية ج۱ ،ص ۲۷
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat