#صلی_الله_علیک_یا_امیرالمؤمنین
☑ روایت صعصعهبنصوحان از لحظات آخر عمر با برکت امام علی(ع)
✉️ علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم. پرسشی دلم را ویران کرده بود. نمیتوانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمیکرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار میدهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را از من گرفت. اکنون که او شهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است و همان لبخند و همان واژههایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم:
"ای امیرمومنان تو برتری یا آدم؟"
در چشمان پر مهرش شعلهای از شرم افروخته شد. نگاهاش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت محض بود. همه منتظر بودیم تا واژهها مثل پرندههایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا را پر کنند و ترانه بخوانند.
فرمود: از خودستایی بیزارم. سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمتهای پروردگارتان سخن بگویید." خاموش می ماندم و سخنی نمیگفتم." باز هم سکوت کرد. شعلهی شرم در نگاهش میسوخت.
" آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداوند از او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود. شد و از گندم خورد. از دستور خداوند سرپیچید. به من گفته نشده بود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ میزد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگیام بر دوش میگیرم.
صعصعه؛ من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخوردهام." فرزنداش آهسته میگریستند. زینب چشم از علی بر نمیداشت.
پرسیدم:" ابراهیم؟"
فرمود: " ابراهیم در ملکوت آسمانها سیر کرد. خداوند ملکوت آسمانها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اما جانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود. مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید میلرزید. از خداوند پرسید: "چگونه مردهها را زنده میکنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست.
من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجابها بر طرف شوند بر یقین و طمانینهی جانم اندکی افزوده نمیشود."
چشمهایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه میکرد.
پرسیدم:"نوح؟"
فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخمهایی که بر پیکرش مینشست. سرانجام دلش گرفت و بیتاب شد و مردم خود را نفرین کرد. از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد.
من هم بسیار آزار دیدم. کژیها و ناراستیها. زخم هایی که روح را میسوزانید. در هر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بیتاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان را کمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمیدانند چه میکنند؛ نمیدانند چه میگویند."
پرسیدم:"موسی؟"
فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشتهام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند.
هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشتهام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بتها را شکستم."
پرسیدم:"عیسی؟"
فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیتالمقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت.
من پسر کعبهام..."
از شوق میلرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمیکرد. بر زبانم نمیگشت.
چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم:
اما محـمـد؟
علی لبخند زد، شکفته شد. گفت:
"من یکی از بندگان محمدم"
دیگر بیتاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم.
دست بر شانهام گذاشت. درست مثل آن غروب غمانگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شده بودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر آنان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند.
علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آنها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری.
🏴 علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم.
و گفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی.
✨ مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم: "ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرندهای نوای ناله و زاریات را میشنید. ای مرگ! اگر میگفتی که فدیه میپذیری جانم را فدای علی میکردم. ای روزگار! علی را از ما گرفتی، چه بد زمانهای هستی"
✍ ناصر کاوه
📚الانوار النعمانية ج۱ ،ص ۲۷
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔸️ اعمال شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی شهرستان گرمه
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوال جالبی که استاد قرائتی از خانمها پرسید
🆔https://eitaa.com/childbearing1401
💥#فراخوان ثبت نام
رویداد ملّی #افول_ابرهه
موشن گرافیک | تصویرسازی | کاریکاتور | پوستر
🔰ظرفیت محدود
▫️با موضوع:
شکست مفتضحانه آمریکا در صحرای طبس
و دیگر نشانههای سیرتدریجی افول آمریکا
▫️با حضور:
استاد صابر شیخ رضایی
استاد علیرضا حصارکی
▫️و با همراهی:
برادر حسین براتی
▫️زمان و مکان:
5 الی 8 اردیبهشت
شهرستان طبس
▫️همراه با:
بازدید از محل وقوع حادثه در صحرای طبس
و بازدید از جاذبه های گردشگری و کویری طبس
▫️ثبت نام:
ارسال مشخصات و 5 اثر به آیدی @Ofool_Abrahe یا شماره 09923573234 در پیامرسان ایتا
🚨آخرین مهلت ثبت نام:
30 فروردین ماه 1402
مجمع طراحان گرافیک انقلاب اسلامی خراسان جنوبی | رواق
🔰 @Revagh_khj
🛑▼ حرف روز
شیطان را نشانه بگیر
یک بخش از بیانات دیروز فرمانده معظم کل قوا که میتواند درسهای بسیاری برای سیاسیون و نیروهای نظامی ما داشته باشد این جملات بود که فرمودند: «تهدید همیشه هست، چون نمیشود زمانی را فرض کرد که تهدید نباشد. این تهدید از ناحیه کیست؟ اشتباه نباید بکنیم؛ مشغول نشویم به این دشمنیهای جزئی؛ ببینیم چه کسی اصل طراحی را بر عهده دارد.»
به نظر میرسد که در شرایط فعلی منطقه خواننده و یا شنونده به محض مواجهه با این بیانات، انگشت اتهامش را به سمت لفاظیهای اخیر همسایه شمالی و رئیسجمهورش یعنی علیاف نشانه میرود. اما اگر به عمق مطلب برویم این بیان رهبر معظم انقلاب را باید چارچوبی برای اصلی و فرعی کردن تهدیدات و دشمنیها علیه نظام دانست. براساس این پارامتر و چارچوب، علیاف، بنسلمان، آلخلیفه و... را اول اینکه نباید بیشتر از سطحشان دید و دوم اینکه نباید آنها را دشمن اصلی فرض کرد؛ بلکه دشمن اصلی کسی دیگر است.
این نکته را هم باید در نظر داشت که چنین تحلیلی به مقتضای شرایط فعلی منطقه و برای توجیه ارتباط با عربستان و دیگر همسایگان نیست. بلکه در سال 1395 و در اوج بحران ما با سعودیها، رهبر معظم انقلاب باز هم بر این اصل تأکید فرمودند و گفتند: «آمریکا دشمن است با جمهوری اسلامی، با ایران مستقل، با ایران روبهجلو و پیشرونده؛ انگلیس... دشمن است؛ صهیونیستها دشمنند؛ سرمایهداران بینالمللی و زرسالاران بینالمللی دشمنند؛ اینها دشمنهای اصلی هستند.»
چنین رویکردی میتواند به ما در دو حوزه شناختی و عملکردی کمک کند. کمک اول این است که موجب جلوگیری از انحراف شناختی میشود. در این صورت است که نیروهای دغدغهمند ما دچار شبهه نمیشوند که چرا نظام حاضر به ارتباط مجدد با آلسعود شد؟ مگر با آنها دشمن نبودیم؟ و دهها سؤال دیگر. چرا که بر این اساس دشمن اصلی را کسی دیگر و جایی دیگر میبیند. کمک دوم هم در حوزه شناختی این است که به مخاطب یک فهم و شناخت راهبردی میدهد که به محض رخ دادن یک پدیده شوم علیه نظام و انقلاب به جای غور در جزئیات، انگشتش را به سمت دشمن اصلی نشانه بگیرد.
اما کمک سوم در حوزه عملکردی است چرا که باعث میشود امکانات و توانمندیها به جای متفرق و دچار فرسایش شدن به یک سمت نشانه برود و آن هم شیطان بزرگ است.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا واقعا بچه های اولی اینمدلی ان؟؟!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بی روسری قشنگ ترم 🤭
انیمیشن بگو مگو
#روز_خوبی_داشته_باشید
#به_برکت_صلوات_بر_محمد_و_آل_محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم♥️
💞 #موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
🍃 Mohsenzade.com/zm
💞 Womanfamily.ir
♥️ https://www.aparat.com/woman_family
💞 @woman_family
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه از این شکلات ها و میوه های دلچسب میخواین
دست بجنبونید.😁😁😁
#تجربه_من ۶۹۱
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
من متولد ۷۲ هستم و در سال ۹۲ با همسرم عقد کردیم و بعد شش ماه با مراسم عروسی ساده رفتیم سر زندگیمون، در زیرزمین منزل پدر شوهر جان.
همسرم بعد از مدتی دلشون بچه میخواست ولی من متاسفانه از بچه دار شدن میترسیدم و می گفتم من الآن آمادگیشو ندارم و باید روی خودم کار کنم و نمیدونم چله بگیرمو از این حرفا...
خلاصه چند سال به بهانهی این حرفا گذشت و حالا من دلم بچه میخواست ولی دیگه خدا نمی خواست ... چندسال دچار مشکلات رحمی بسیار بدی شدم که خدای برای هیچ کسی نخواد 😭 زندگی برام جهنم شده بود کارم شده بود گریه و توبه به درگاه خدا و التماس در خونه ی خدا که منو ببخش غلط کردم ...
التماس اهل بیت را کردم که منو از این بیماری نجات بدید و بهم اولاد صالح و سالم عنایت کنید...
چندسال گذشت و من همزمان دارو مصرف میکردم ولی خبری نبود و دایما جواب آزمایش های من منفی و ناامید از آزمایشگاه برمی گشتیم.
تا اینکه ایام ولادت حضرت علی اکبر سال ۱۴۰۰ رفتیم منزل یکی از اساتید، شوهرم برای عید دیدنی خانمشون مقداری تربت کربلا که ظاهراً اصل بود به من دادند و گفتند که من خودم ۱۶ سال سابقه ی ناباروری داشتم و یه خانمی به من از این تربت داد و من باردار شدم و خداروشکر سه تا بچه دارن الان.
من هم با همسرم از این تربت مصرف کردیم و بعد از حدود یکی دوماه من باردار شده بودم. وقتی جواب آزمایش رو دیدم، باورم نمیشد و خدا میدونه که همه چقدر خوشحال شدند و مادرم گریه میکرد از خوشحالی...
در طول بارداری از وقتی ویارم شروع شد بسیار حالم بد میشد و ویارهای شدیدی داشتم وکلا هرچی میخوردم بالا می آوردم و وزن کم میکردم.
تا اینکه ماه سوم بارداری رفتم سونو که متوجه شدم خدا به من دوقلو عنایت کرده و ما به شدت خوشحال شدیم و معنای جبار بودن خدا را اونجا فهمیدم.خدا برام جبران کرد و توبه مو قبول کرد.
و حالا من دوتا دختر دسته گل دارم که یکسال وچهار ماهشونه هرچند بارداریم سخت بود و من بعد از اتمام ماه سوم به دستور پزشکم استراحت مطلق بودم و فقط روی تخت ماه ها خوابیدم و چشمم به ساعت بود که کی امروز تموم میشه ولی خب خدا همیشه هوامونو داشت.
بچه هام در حالی که هفت ماه و نیم بودم، به علت اینکه خونرسانی به فاطمه و زینبم کم شده بود، با سزارین دنیا اومدند و چقدر خدا به ما رحم کرد و جون بچه هام حفظ شد.
اگرچه تا مدتی داخل دستگاه بودند و من و شوهرم آواره ی بیمارستان بودیم چون ما شهرستان بودیم و بیمارستان داخل شهر بودو ما صبح زود با دوتا شیشه شیر که دوشیده بودیم راهی بیمارستان میشدیم تا صبحانه به بچه ها شیرمادر برسونیم و تا عصری بیمارستان بودیم و دوباره برمی گشتیم خونه تا من یکم غذا بخورم و استراحت کنم تا شیر داشته باشم.
بعد از ده روز که بستری بودن بچه ها مرخص شدند اما باز هم لوله گاواژ داخل دهانشان بود و ما باید با گاواژ کردن شیر داخل سرنگ و لوله میریختیم که خب خیلی باید دقت میکردیم و خطرات خودش را داشت که خدایی نکرده شیر وارد ریه بچه نشه و...و تازه این دوتا فسقلی خیلی بازیگوش بودند و دایم میخواستند لوله ها را دربیارن و ما باید مدام مراقبت می کردیم که لوله ها را جابهجا نکنند چون اگه لوله جابجا میشد باید میرفتیم بیمارستان شهر و عوض میکردیم که خیلی سخت بود.
بماند که یکبار هم لوله جابجا شد و خدا به ما رحم کرد که خودم سریع متوجه شدم و از دهان بچه سریع کشیدم بیرون که وارد ریه اش نشود.
خلاصه که دوقلو داشتن خیلی سختی داشت و داره ولی به خنده های بچه هام که نگاه میکنم خستگی از تنم درمیره و دعا میکنم خدا نصیب همه بکنه.
برام دعاکنید .... آخه یه آرزو به دلم مونده و اون اینکه بچه هام شیرخشکی شدند و من لذت شیر دادنشون رو درست و حسابی نچشیدم، اونقدر دلم میسوزه که آرزوش به دلم مونده لطفاً موقع شیردادن به بچه هاتون برام دعا کنید خیلی زود دوباره مادر بشم و لذت شیردادن به بچه رو من هم بچشم.
🆔https://eitaa.com/childbearing1401
26.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ به مناسبت روز عید این طنز سیاسی را ببینید و بخندید 👆👆
🔥فراخوان شلوارکی!
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat