سه شنبه تون شادو زیبـا🌼🍃
امروزتون
پـر از بـهتـریـن هـا 🌸🍃
وسرشاراز
اتـفـاقـهـای عـالی 🌼🍃
امیدوارم
زنـدگی بـه کامـتون🌸🍃
و خوشبختی
سرنوشتتون وسایه عشق🌼🍃
مهـمـان هـمیشـگی دلتــون باشـه 🌸🍃
#عیدتون_مبارک
🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🌼
┗━━━━━━━━━┛
☀️🌞 میلاد دو نور 🌞☀️
خورشید خانم تو آسمون
خوشحال و شاد و خندون
میگه به ما بچهها
شده میلاد دو نور
نورِ زمین و آسمون
میلاد پیامبر مهربون
و امام ششممون
عیدتون مبارک
عیدتون مبارک
دست بزنید دست
دست بزنید شادی کنید
گُل بریزید، نقل بپاشید
برای سلام دلنشین
خودتون و آماده کنید
سلام اول ما✋
✨السلام علیک یا حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)✨
✨سلام✋️ بر شما که ستوده شده هستید✨
آفتابگردونیها پیامبر مهربانِ ما در آسمان و زمین ستوده شده هستند.
یادمون باشه که هر وقت اسم پیامبر مهربانمون که محمد است را شنیدیم یا بر زبان آوردیم، حتماً بر ایشان صلوات بفرستیم.
چون خدای مهربون، خیلی این کار ما را دوست دارد.
سلام دوم ما✋
السلام علیک یا امام جعفر صادق(علیهالسلام)
سلام بر شما ای امام جعفر صادق مهربان
بچهها جونم، به این دلیل به ایشان صادق میگوییم که در گفتار و کردار بسیار راستگو بودند.
سلام سوم:✋
السلام علیک یا امام زمان مهربان
🌺🍃 دُردونه ها، بیایید امروز هر کجا رفتیم و هر کسی رو دیدیم، با خوشحالی و پر انرژی، این روز قشنگ رو بهش تبریک بگيم.
╲\╭┓
╭ 🎊🎁 🆑 @childrin1
┗╯\╲
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
#ستارهها_صف_بکشید
درباره ولادت حضرت محمد (ص)
" تقدیم به همه شما مهربونا"
❤️ولادت رسول اکرم مبارک باد
╲\╭┓
╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشنایی_باامامان_و_پیامبران
💚 داستان پیامبر مهربان💚
♡قسمت اول♡
🌺💚 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸💚
┏━━━∪∪━━━┓
🌸💚@childrin1 🌺💚
┗━━━━━━━━━┛
14.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشنایی_باامامان_و_پیامبران
💚 داستان پیامبر مهربان💚
♡قسمت دوم♡
🌺💚 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸💚
┏━━━∪∪━━━┓
🌸💚@childrin1 🌺💚
┗━━━━━━━━━┛
29.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺طعم صلوات🌺
یک روز که پیغمبر
ازگرمی تابستان
همراه علی می رفت
در سایه نخلستان
دیدند که زنبوری
از لانه خود زد پر
آهسته فرود آمد
بر دامن پیغمبر
بوسید عبایش را
دور قدمش پر زد
بر خاک کف پایش
صد بوسه دیگر زد
پیغمبر از او پرسید:
"آهسته بگو جانم
طعم عسلت از چیست؟
هرچند که می دانم..."
زنبور جوابش داد:
"چون نام تو می گویم
گل می کند از نامت
صد غنچه به کندویم
تا یاد تو را هر شب
چون گل به بغل دارم
هر صبح که برخیزم
در سینه عسل دارم
از قند و شکر، بهتر
خوش تر ز نبات است این
طعم عسل از من نیست
طعم "صلوات" است این...
🌺✨ ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸✨
┏━━━∪∪━━━┓
🐝✨ @childrin1 🐝✨
┗━━━━━━━━━┛
پیامبرِ مهربانی
به دنیا آمدی تا مهربانی
بِگیرد بارِ دیگر جانْ دوباره
جهانِ خَسته از نا مهربانی
بِگیرد با تو بَس سامانْ دوباره
تو از سوی خدا مأمور گَشتی
بِگیرد آبرو انسانْ دوباره
بگو تَقوا مِلاک است و دِگر نیست
تفاوت بِینِ این و آن دوباره
چو ابراهیم بیا بُت خانه ها را
به دستِ خود نِما ویرانْ دوباره
بگو با مردم از یِکتا پَرَستی
که برگردد به دل ایمانْ دوباره
بُوَد قرآنِ تو لُطفِ الهی
نمی آید چو این قرآنْ دوباره
به حرف و سیره اَت هرکس عمل کرد
نَرفته در رهِ شیطانْ دوباره
⭐️ ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌼
┗━━━━━━━━━┛
🦋 🌸 شاپرک و گلهای فرش 🌸 🦋
شاپرک از لای در وارد خونه شد و روی مهتابی نشست .از اون بالا چشمش افتاد به زمین و چندین گل زیبا دید که انگار روی زمین پهن شده بودند.
گلها انقدر قشنگ بودند که شاپرک با خودش فکر کرد تا حالا تو هیچ باغی گلهای به این قشنگی ندیده . گلهایی که شاپرک روی زمین دید هر گلبرگشون به یه رنگ بود . نارنجی ، نیلی ، بنفش ، آبی ، قرمز ، صورتی و ...
شاپرک انقدر ذوق کرده بود که دیگه از حضور آدمهای توی خونه نمی ترسید . چندین بار سعی کرد بره و روی گلها بشینه اما هر دفعه یکی جیغ می زد و شاپرک از نیمه راه برمی گشت .
طفلکی از دست این جیغ جیغو ها مجبور شد تا آخر شب رو مهتابی بشینه و منتظر بشه تا اهل خونه بخوابن . کم کم عقربه ساعت تکون خورد و رفت روی ساعت ده و همه به رختخوابشون رفتن. و انتظار شاپرک تموم شد
شاپرک آروم صدا زد سلام . ببخشید شما هنوز بیدارید ؟ مهمون نمی خواهید؟
گلها به شاپرک لبخند زدن . شاپرک با تمام سرعت از اون بالا شیرجه زد روی زمین و روی اولین گل نشست . شاپرک می خواست بوی عطر گل رو با تموم وجودش استشمام کنه اما با اولین نفس ،چنان بوی بدی به مشامش رسید که حالش بد شد .
شاپرک به سرعت از جاش بلند شد و روی گل بعدی نشست .اما اون گل هم همینطور بوی بدی می داد . شاپرک روش نمی شد به گلها حرفی بزنه اما تحمل بوی بد گلها رو هم نداشت .
گلها که خودشون همه چیزو می دونستند از شاپرک عذر خواهی کردن و به شاپرک گفتند ما گلهای فرش هستیم و همیشه زیر پای آدمها قرار داریم . ما به خونه ی آدما خیلی صفا و زیبایی می بخشیم ولی بعضی از آدما فقط بوی بد پاها و جوراباشونو به ما منتقل می کنن. مثل همین نیما که پسر این خانواده است .
خودمون بارها و بارها دیدیم که مامان و باباش بهش نصیحت می کنن پاهاشو بیشتر بشوره و جوراباشو عوض کنه اما کو گوش شنوا؟
شاپرک دلش برای گلهای قالی سوخت و تو راه برگشت در گوش نیما گفت حیف این گلهای قالی !
#قصه
🦋
🌸🦋
🦋🌸🦋
Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.58M
#قصه_صوتی
"شتر های مهمان سرای آفتاب"
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1..کانال دُردونه_5922544860761425238.mp3
6.93M
#لالایی_صوتی
"دریا دادور"
👆👆👆
💚
⭐️💚
💚⭐️💚
╲\╭┓
╭ ⭐️💚 🆑 @childrin1
┗╯\╲
چهارشنبه 12 مهر مـاهتـون بـخیـر 🍁🍂
عصرتون
سرشاراز انرژی مثبت وموفـقیت 🍁🍂
امـیدوارم یه روز عـالـی
و روزی پربرکت داشته باشید🍁🍂
روزتـــون قشنگــــــ🍁🍂
🍂 ∩_∩
(„• ֊ •„)🍂
┏━━━∪∪━━━┓
🍁 @childrin1 🍁
┗━━━━━━━━━┛
36.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
کارتون خاطره انگیز و بسیار زیبای
«#دکتر_ارنست»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت«سیزدهم»
بخش ۱
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
32.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
کارتون خاطره انگیز و بسیار زیبای
«#دکتر_ارنست»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت«سیزدهم»
بخش ۲
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
#بازی
#دست_ورزی
جعبه کوچکی را با اسباب بازیهای کودک پر کنید و اجازه بدین کودک کشف کنه که چی داخل جعبه هست📦
اگه کودکتون هنوز خیلی کوچیکه و نمیتونه اشیا رو از داخل جعبه در بیاره، یه قسمتی از اسباب بازی رو از جعبه بیرون بذارین تا راحت تر بتونه اونو خارج کنه✅
✔️ مناسب 6 ماه به بالا
( زیر 3 سال )
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
🍃🌈 احتیاط کن 🌈🍃
همیشه به ما می گویند: احتیاط کن..
احتیاط کن یعنی کاری را انجام بده اما مراقب باش! چون در بی احتیاطی همیشه خطر وجود دارد. مثلا می گویند: اگر می خواهی از این طرف خیابان به آن طرف خیابان بروی، احتیاط کن. معنی اش این نیست که هیچ وقت از خیابان رد نشوی.
یا وقتی می گوید: موقع بازی با وسایل پارک، احتیاط کن معنی اش این نیست که با وسایل پارک بازی نکنی.
یا اگر می گویند: موقع دویدن احتیاط کن. معنی اش این نیست که هیچ وقت نروی.
پس وقتی در خانه تنها نیستی یا در یک کوچه ی خلوتی.
همه غریبه ها ترسناک نیستند، اما باز هم باید احتیاط کنی.
♧ ∩_∩
(„• ֊ •„)♡
┏━━━∪∪━━━┓
♡ @childrin1 ♧
┗━━━━━━━━━┛
✨⭐️ چرا شبها میخوابیم⭐️✨
افسانه ای قدیمی
یکی بود، یکی نبود. آن بالاها، روی یک تپه خیلی بلند، پیرزنی زندگی می کرد که به او می گفتند ننه تپلی. این ننه تپلی از خفاش و جغد و موش خیلی بدش می آمد. همین طور از شب پره، ستاره، سایه و نور ماه. حتی از خواب هم بدش می آمد. چرا؟ چون از شب بدش می آمد. ننه تپلی یک سگ داشت که مونس و همدمش بود. هر شب به سگش می گفت: «ای کاش می توانستم شب را از بالای تپه فراری بدهم. کاش خورشید همیشه به کلبه من می تابید. نمی دانم چرا تا حالا هیچ کس به این فکر نیفتاده است که شب را بزند و بیرون کند.»
ننه تپلی جارویش را برداشت تا شب را از توی کلبه اش جارو کند و از بالای تپه پایین بیندازد. او جارو کشید و جارو کشید. گردگیری کرد و خاک ها را گرفت. اما هروقت که از پنجره بیرون را تماشا می کرد، شب را میدید که سرجایش بود. درست مانند گرد و خاک سر تاقچه.
ننه تپلی سوزن و نخش را بیرون کشید. از پارچه های متقالی که توی خانه اش داشت یک کیسه محکم درست کرد تا شب را در آن بریزد و بعد پشت تپه خالی کند. ننه تپلی وقتی کیسه اش را دوخت، این طرف پرید. آن طرف پرید. جستی به این طرف زد. جستی به آن طرف زد. اما هرچه کرد نتوانست تمام شب را توی کیسه اش بریزد. او دیگ گنده اش را روی آتش گذاشت تا شب را روی آن بجوشاند. آن را خوب هم زد و گذاشت تا خوب قل قل بجوشد. آن وقت چشیدش و بعدش هم خوب آن را سوزاند، اما نتوانست شب را بخار کند و به آسمان ها بفرستد.
ننه تپلی طنابی آورد تا شب را به آن ببندد. با خودش گفت: «شاید یک نفر در بازار آن را از من بخرد. اما هرچه کرد شب لای طناب جایش نشد.» او خواست شب را مانند پشم گوسفند قیچی کند، اما آنچه که از دل آسمان کنده شد و افتاد، فقط یک تکه کوچک از یک ابر بود. او شب را ریخت جلو سگش به این خیال که لقمه چرب و نرمی به او بدهد، اما نه سگش سیر شد و نه شب تمام شد.
ننه تپلی چادر شبش را انداخت روی سر شب تا آن را روی تختش گیر بیندازد، اما شب از لای چادر فرار کرد و بیرون دوید. ننه تپلی شب را توی چاهی که پشت خانه اش بود، انداخت، اما شب قلبی از چاه درآمد. او خواست شب را با شمع بسوزاند و جزغاله کند، اما شب جستی زد و بیرون پرید.
ننه تپلی برای شب لالایی خواند و یک کاسه شیر جلوش گذاشت. برایش مشت تکان داد و دود لوله بخاری اش را به جانش انداخت. لگدش کرد و به او چنگ زد. برایش گور کند. اما انگار نه انگار. ننه تپلی دماغش را بالا کشید و گفت: «پس حالا که این طور شد بهتر است کاری کنم که اصلا چشمم به او نیفتد» و بعد پشتش را به شب کرد.
درست در همین لحظه خورشید از پشت تپه سرش را بیرون آورد، اما ننه تپلی از جنگ و دعوایش آن قدر خسته شده بود که دیگر حال نداشت تا از روز لذت ببرد.
او خوابش می آمد. برای همین توی رختخوابش افتاد و درجا خوابش برد. او باید میخوابید تا حالش سر جا بیاید و بتواند دوباره به جان شب بیفتد. پس تا وقتی که شب دوباره برگردد و از تپه بالا بیاید شب به خیر.
#قصه_متنی
✨
⭐️✨
╲\╭┓
╭ ⭐️✨ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
کاردستی زرافه با برگهای پاییزی 😍
کانال دردونه رو دنبال کنید و هر روز ایده های جالب ببینید.
✂️ ∩_∩
(„• ֊ •„)✂️
┏━━━∪∪━━━┓
💚 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_صوتی
"گلک چه مهربونه"
(با صدای پگاه رضوی)
⭐️ ∩_∩
(„• ֊ •„)⭐️
┏━━━∪∪━━━┓
🌙 @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه_5846038307670065257.mp3
3.21M
#لالایی_صوتی
"خانه شکلاتی"
🌙 ∩_∩
(„• ֊ •„)💜
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛