eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
142 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🦋 🌸 شاپرک و گلهای فرش 🌸 🦋 شاپرک از لای در وارد خونه شد و روی مهتابی نشست .از اون بالا چشمش افتاد به زمین و چندین گل زیبا دید که انگار روی زمین پهن شده بودند. گلها انقدر قشنگ بودند که شاپرک با خودش فکر کرد تا حالا تو هیچ باغی گلهای به این قشنگی ندیده . گلهایی که شاپرک روی زمین دید هر گلبرگشون به یه رنگ بود . نارنجی ، نیلی ، بنفش ، آبی ، قرمز ، صورتی و ... شاپرک انقدر ذوق کرده بود که دیگه از حضور آدمهای توی خونه نمی ترسید . چندین بار سعی کرد بره و روی گلها بشینه اما هر دفعه یکی جیغ می زد و شاپرک از نیمه راه برمی گشت . طفلکی از دست این جیغ جیغو ها مجبور شد تا آخر شب رو مهتابی بشینه و منتظر بشه تا اهل خونه بخوابن . کم کم عقربه ساعت تکون خورد و رفت روی ساعت ده و همه به رختخوابشون رفتن. و انتظار شاپرک تموم شد شاپرک آروم صدا زد سلام . ببخشید شما هنوز بیدارید ؟ مهمون نمی خواهید؟ گلها به شاپرک لبخند زدن . شاپرک با تمام سرعت از اون بالا شیرجه زد روی زمین و روی اولین گل نشست . شاپرک می خواست بوی عطر گل رو با تموم وجودش استشمام کنه اما با اولین نفس ،چنان بوی بدی به مشامش رسید که حالش بد شد . شاپرک به سرعت از جاش بلند شد و روی گل بعدی نشست .اما اون گل هم همینطور بوی بدی می داد . شاپرک روش نمی شد به گلها حرفی بزنه اما تحمل بوی بد گلها رو هم نداشت . گلها که خودشون همه چیزو می دونستند از شاپرک عذر خواهی کردن و به شاپرک  گفتند ما گلهای فرش هستیم و همیشه زیر پای آدمها قرار داریم . ما به خونه ی آدما خیلی صفا و زیبایی می بخشیم ولی بعضی از آدما فقط بوی بد پاها و جوراباشونو به ما منتقل می کنن. مثل همین نیما که پسر این خانواده است .  خودمون بارها و بارها دیدیم که مامان و باباش بهش نصیحت می کنن پاهاشو بیشتر بشوره و جوراباشو عوض کنه اما کو گوش شنوا؟ شاپرک دلش برای گلهای قالی سوخت و تو راه برگشت در گوش نیما گفت حیف این گلهای قالی !   🦋 🌸🦋 🦋🌸🦋 Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.58M
"شتر های مهمان سرای آفتاب" با صدای (خاله شادی) 💗 ∩_∩ („• ֊ •„)💗 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 🌙 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1..کانال دُردونه_5922544860761425238.mp3
6.93M
"دریا دادور" 👆👆👆 💚 ⭐️💚 💚⭐️💚 ╲\╭┓ ╭ ⭐️💚 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهارشنبه 12 مهر مـاهتـون بـخیـر 🍁🍂 عصرتون سرشاراز انرژی مثبت وموفـقیت 🍁🍂 امـیدوارم یه روز عـالـی و روزی پربرکت داشته باشید🍁🍂        روزتـــون قشنگــــــ🍁🍂 🍂 ∩_∩ („• ֊ •„)🍂 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍁 @childrin1 🍁 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون خاطره انگیز و بسیار زیبای «» تقدیم نگاه زیبای شما 😍 قسمت«سیزدهم» بخش ۱ 🎞 ∩_∩ („• ֊ •„)📺 ┏━━━∪∪━━━┓ 📺 @childrin1 🎞 ┗━━━━━━━━━┛
32.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون خاطره انگیز و بسیار زیبای «» تقدیم نگاه زیبای شما 😍 قسمت«سیزدهم» بخش ۲ 🎞 ∩_∩ („• ֊ •„)📺 ┏━━━∪∪━━━┓ 📺 @childrin1 🎞 ┗━━━━━━━━━┛
جعبه کوچکی را با اسباب بازیهای کودک پر کنید و اجازه بدین کودک کشف کنه که چی داخل جعبه هست📦 اگه کودکتون هنوز خیلی کوچیکه و نمیتونه اشیا رو از داخل جعبه در بیاره، یه قسمتی از اسباب بازی رو از جعبه بیرون بذارین تا راحت تر بتونه اونو خارج کنه✅ ✔️ مناسب 6 ماه به بالا ( زیر 3 سال ) 🐝 ∩_∩ („• ֊ •„)🐝 ┏━━━∪∪━━━┓ ♥️ @childrin1 ♥️ ┗━━━━━━━━━┛
🍃🌈 احتیاط کن 🌈🍃 همیشه به ما می گویند: احتیاط کن.. احتیاط کن یعنی کاری را انجام بده اما مراقب باش! چون در بی احتیاطی همیشه خطر وجود دارد. مثلا می گویند: اگر می خواهی از این طرف خیابان به آن طرف خیابان بروی، احتیاط کن. معنی اش این نیست که هیچ وقت از خیابان رد نشوی. یا وقتی می گوید: موقع بازی با وسایل پارک، احتیاط کن معنی اش این نیست که با وسایل پارک بازی نکنی. یا اگر می گویند: موقع دویدن احتیاط کن. معنی اش این نیست که هیچ وقت نروی. پس وقتی در خانه تنها نیستی یا در یک کوچه ی خلوتی. همه غریبه ها ترسناک نیستند، اما باز هم باید احتیاط کنی. ♧ ∩_∩ („• ֊ •„)♡ ┏━━━∪∪━━━┓ ♡ @childrin1 ♧ ┗━━━━━━━━━┛
‍ ✨⭐️ چرا شبها میخوابیم⭐️✨ افسانه ای قدیمی یکی بود، یکی نبود. آن بالاها، روی یک تپه خیلی بلند، پیرزنی زندگی می کرد که به او می گفتند ننه تپلی. این ننه تپلی از خفاش و جغد و موش خیلی بدش می آمد. همین طور از شب پره، ستاره، سایه و نور ماه. حتی از خواب هم بدش می آمد. چرا؟ چون از شب بدش می آمد. ننه تپلی یک سگ داشت که مونس و همدمش بود. هر شب به سگش می گفت: «ای کاش می توانستم شب را از بالای تپه فراری بدهم. کاش خورشید همیشه به کلبه من می تابید. نمی دانم چرا تا حالا هیچ کس به این فکر نیفتاده است که شب را بزند و بیرون کند.» ننه تپلی جارویش را برداشت تا شب را از توی کلبه اش جارو کند و از بالای تپه پایین بیندازد. او جارو کشید و جارو کشید. گردگیری کرد و خاک ها را گرفت. اما هروقت که از پنجره بیرون را تماشا می کرد، شب را میدید که سرجایش بود. درست مانند گرد و خاک سر تاقچه. ننه تپلی سوزن و نخش را بیرون کشید. از پارچه های متقالی که توی خانه اش داشت یک کیسه محکم درست کرد تا شب را در آن بریزد و بعد پشت تپه خالی کند. ننه تپلی وقتی کیسه اش را دوخت، این طرف پرید. آن طرف پرید. جستی به این طرف زد. جستی به آن طرف زد. اما هرچه کرد نتوانست تمام شب را توی کیسه اش بریزد. او دیگ گنده اش را روی آتش گذاشت تا شب را روی آن بجوشاند. آن را خوب هم زد و گذاشت تا خوب قل قل بجوشد. آن وقت چشیدش و بعدش هم خوب آن را سوزاند، اما نتوانست شب را بخار کند و به آسمان ها بفرستد. ننه تپلی طنابی آورد تا شب را به آن ببندد. با خودش گفت: «شاید یک نفر در بازار آن را از من بخرد. اما هرچه کرد شب لای طناب جایش نشد.» او خواست شب را مانند پشم گوسفند قیچی کند، اما آنچه که از دل آسمان کنده شد و افتاد، فقط یک تکه کوچک از یک ابر بود. او شب را ریخت جلو سگش به این خیال که لقمه چرب و نرمی به او بدهد، اما نه سگش سیر شد و نه شب تمام شد. ننه تپلی چادر شبش را انداخت روی سر شب تا آن را روی تختش گیر بیندازد، اما شب از لای چادر فرار کرد و بیرون دوید. ننه تپلی شب را توی چاهی که پشت خانه اش بود، انداخت، اما شب قلبی از چاه درآمد. او خواست شب را با شمع بسوزاند و جزغاله کند، اما شب جستی زد و بیرون پرید. ننه تپلی برای شب لالایی خواند و یک کاسه شیر جلوش گذاشت. برایش مشت تکان داد و دود لوله بخاری اش را به جانش انداخت. لگدش کرد و به او چنگ زد. برایش گور کند. اما انگار نه انگار. ننه تپلی دماغش را بالا کشید و گفت: «پس حالا که این طور شد بهتر است کاری کنم که اصلا چشمم به او نیفتد» و بعد پشتش را به شب کرد. درست در همین لحظه خورشید از پشت تپه سرش را بیرون آورد، اما ننه تپلی از جنگ و دعوایش آن قدر خسته شده بود که دیگر حال نداشت تا از روز لذت ببرد. او خوابش می آمد. برای همین توی رختخوابش افتاد و درجا خوابش برد. او باید می‌خوابید تا حالش سر جا بیاید و بتواند دوباره به جان شب بیفتد. پس تا وقتی که شب دوباره برگردد و از تپه بالا بیاید شب به خیر. ✨ ⭐️✨ ╲\╭┓ ╭ ⭐️✨ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲