eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.5هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
145 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.91M
"دُرنای یک پا" «قسمت اول» با صدای (خاله شادی) 💗 ∩_∩ („• ֊ •„)💗 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 🌙 ┗━━━━━━━━━┛
کانال دردونه... ... _401244348827566391.mp3
4.67M
"گل نرگس" 👆👆👆 🌺 ✨🌺 🌺✨🌺 ╲\╭┓ ╭ 🌺✨ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿    🍃     🌿     🍃   1403/11/20 🍃    🌿     🍃     🍏 🌿    🍃     🍏 🍃    🌿 🌿    🍏 🍃 🍏 سلام و صد سلام🍏 شنبه قشنگتون بخیـر🍏 روزتـون پـر از سـلامتـی🍏 شروع هفته تون سرشـار از مهر و دوستی 🍏 موفقیت و لطف خدای مهربان بـا آرزوی شنبـه ای زیـبـا 🍏 و هفته ی خوب و عالی🍏 🏠 🍃🍏 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🍏🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃. @childrin1 🍃 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
97.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎭 ♧ قسمت ششم(پارت ۱) 💜 ∩_∩ („• ֊ •„)💜 ┏━━━∪∪━━━┓ 💜 @childrin1 💜 ┗━━━━━━━━━┛
103.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎭 ♧ قسمت ششم(پارت ۲) 💜 ∩_∩ („• ֊ •„)💜 ┏━━━∪∪━━━┓ 💜 @childrin1 💜 ┗━━━━━━━━━┛
۳۶۶_روز_با_پیامبر_عزیزمانفصل_دوم.mp3
3.06M
🌸 📕 «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» 2⃣ فصل دوم 🍬 این قصه رو همراه با فرزندتون . 🏠 🍃 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ ♥️ @childrin1 ♥️ ┗━━━━━━━━━┛
❤️چگونه با فرزندانمان باشیم؟ 9️⃣سعی کنین توی خونه به فرزندتون کار بسپارین و بابت کمکی که به شما میکنه ازش تشکر کنین.. 🏠 🟡        ∩_∩         (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 🟢    ┏━━━∪∪━━━┓    🟢 @childrin1 🟡    ┗━━━━━━━━━┛
«اگه فرزندت کنجکاوی جنسی میکنه این قصه رو واسش بخون.» بچه ها یکی یکی از مهد کودک بیرون میومدن مامان سامان هم منتظر او بود همه بچه ها خیلی خوشحال از مهد بیرون میومدن اما سامان خوشحال نبود چند لحظه ای گذشت و سامان با صورت ناراحت بیرون اومد مامان به سامان نزدیک شد دست او رو گرفت و به سمت خونه برگشتن امروز سامان یه کلمه هم حرف نزد او کار اشتباهی کرده بود و حالش اصلا خوب نبود. سامان وقتی به خونه رسید هیچی نخورد و با ناراحتی به اتاقش رفت و دراز کشید او در حال فکر کردن بود که ناگهان خوابش برد. سامان خواب خوبی ندید او خواب دید که خیلی سرحال و شاده خبری از مهد کودک نیست و توی کوچه داره توپ بازی میکنه او خیلی عرق کرده بود خونه رفت و دست و صورتش رو شست. بعد حوله شو برداشت و صورتش رو خشک کرد. اما کمی بعد گلوش درد گرفت و سرفه کرد کم کم حال سامان بدتر شد. تا اینکه مامان و بابا سامان رو دکتر بردند. دکتر برای سامان دارو و آمپول نوشت در راه برگشت سامان از مامانش پرسید : " مامان من که حالم خوب بود چرا مریض شدم؟". مامان گفت :" پسرخالت خونه ماست اون حالش خوب نیست. شاید از اون گرفتی!". سامان فکر کرد و گفت پسر خالم با حوله من صورتش رو خشک کرده؟ مامان گفت آره عزیزم! حواسش نبود دیدم با حوله تو دست و صورتش رو خشک کرد من بهش گفتم که نباید به حوله تو دست بزنه و حوله وسیله شخصی و خصوصیه. اما دیر شده بود دیگه!". سامان فهمید که چرا حالا حالش خوب نیست پسر خالش از وسیله مخصوص او استفاده کرده بود چند روزی سامان داروهاشو خورد. حالش بهتر شد و دوباره کوچه رفت و مشغول بازی کردن شد. سامان از اینکه حالش بهتر شده بود خیلی خوشحال بود. پیش مامانش رفت و گفت مامان میشه بریم خونه دایی؟". مامان جواب داد: باشه عزیزم پس اول برو حموم خودتو خوب بشور. موهاتو شونه کن و لباسای قشنگتو بپوش تا بریم!" . سامان فورا حموم رفت و موهاشو مرتب شونه کرد و بعد لباسای قشنگشو پوشید و خونه دایی رفتن سامان و دختر داییش مشغول بازی شدن دختردایی هر چند وقت یه بار سرش رو میخاروند سامان گفت " بهتره بری حموم تا موهات تمیز شه و خارش سرت تموم شه!". دختردایی از اتاق بیرون رفت سامان خودش رو توی آینه دید و گفت : " موهای قشنگم یکم خراب شده!"، بعد فورا شونه دختر داییشو برداشت و موهاشو شونه کرد؛یکم بعد سر سامان به خارش افتاد او شروع کرد به خاروندن سرش اما این خارش تمومی نداشت سامان خیلی کلافه و عصبانی شده بود. وقت غذا شده بود بابا به اتاق سامان رفت تا از خواب بیدارش کنه اما همینکه وارد اتاق شد دید سامان داره سرش رو میخارونه بابا خندش گرفت و سامان رو بیدار کرد. سامان با ترس از خواب پرید و گفت :نههه نههههه دیگه به وسایل خصوصی و شخصی بقیه کاری ندارم بابا دیگه فضولی نمیکنم!". بابا آروم سامان رو بغل کرد و گفت آره پسرم نباید به خصوصیا کار داشته باشیم امروز خانم مدیر زنگ زد و گفت که تو و دوستت خصوصی همو دیدین پسرم! اگه سوالی داشتی از من یا مامانت بپرس خصوصی خصوصیه!". سامان گفت : " آره بابا قول میدم دیگه اشتباهم رو تکرار نکنم . خصوصی، خصوصیه!". یکی از مسائلی که خییییلی از والدین باهاش مواجه هستن، مساله کنجکاوی های جن سی فرزندشونه این قصه برای کودکانی طراحی شده که قبلا کنجکاوی جن.. سی داشتن و با وجود توضیحات و آموزشهای والدینشون باز هم این کار رو تکرار میکنند. پایان.... 🏠 💚        ∩_∩        . (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 💜    ┏━━━∪∪━━━┓    🧡 @childrin1 💛    ┗━━━━━━━━━┛