🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت اول 🌹🌹
🇮🇷 هزاران ساله که کسی ،
🇮🇷 قدم به دنیا نگذاشته بود .
🇮🇷 مدت زیادی از آخرین موجوداتی که
🇮🇷 در زمین بودند و زندگی می کردند ،
🇮🇷 می گذشت .
🇮🇷 خیلی وقته که در دنیا ،
🇮🇷 کسی خدا را عبادت نکرده بود .
🇮🇷 خداوند عاشق بنده هاست ،
🇮🇷 دلش برای موجودات دنیایی اش ،
🇮🇷 تنگ شده بود .
🇮🇷 به خاطر همین تصمیم گرفت
🇮🇷 تا موجوداتی خلق کند
🇮🇷 که با همه موجوداتی که قبلاً ساخته
🇮🇷 فرق داشته باشند .
🇮🇷 در دنیا ، جای زیبا و باصفایی وجود داشت
🇮🇷 كه به آن ، بهشت دنیا می گفتند .
🇮🇷 خداوند ، چندتا از فرشته ها را ،
🇮🇷 در آنجا جمع کرد .
🇮🇷 و دستور داد تا از سرتاسر زمین ،
🇮🇷 خاک جمع کنند .
🇮🇷 فرشتگان ، از این دستور خداوند ،
🇮🇷 تعجب کردند و به همدیگر می گفتند :
🌟 خداوند سبحان ، این خاکها را ،
🌟 برای چه می خواهد .
🇮🇷 اما کسی جواب آن را نمی دانست .
🇮🇷 خداوند خودش گفت :
🕋 می خواهم با آنها ،
🕋 انسان خاکی و زمینی ، درست کنم
🕋 تا در زمین به عنوان جانشین من باشند
🕋 و مرا عبادت کنند .
🇮🇷 شیطان ، از شنیدن نام انسان ، حسادت کرد
🇮🇷 و به فرشته ها گفت :
🔥 ما نباید بذاریم که خدا چنین کاری بکنه
🔥 چون انسان ها ،
🔥 فقط دنبال جنگ و فساد و خونریزی هستند .
🇮🇷 فرشته ها ، از شنیدن این حرف ،
🇮🇷 شوکه شدند .
🇮🇷 و خاطرات وحشتناکی از خونریزی ،
🇮🇷 قتل ، غارت و فسادی که ،
🇮🇷 توسط خلقت های پیشین صورت گرفت ؛
🇮🇷 در جلوی چشمشان ، ظاهر شد .
@amoomolla
🌹 #داستان #آدم #حضرت_آدم
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت سوم 🌹🌹
🇮🇷 چند روز بعد ،
🇮🇷 فرشتگان قصد برگشتن به آسمان داشتند .
🇮🇷 حارث ، با حزن و اندوهی که
🇮🇷 در چشمانش دیده می شد
🇮🇷 و با چشم گریان به فرشتگان گفت :
🔥 من ، از مؤمنان هستم .
🔥 و در فتنه و فساد و کشتار ،
🔥 اصلاً شركت نداشتم .
🔥 شما تمام خويشان و هم نوعان مرا كشتيد
🔥 و من تنها ماندم .
🔥 مرا با خودتان به آسمان ببريد ؛
🔥 تا در آن جا با شما باشم
🔥 و خداى خود را عبادت كنم .
🇮🇷 فرشتگان ، دلشان به درد آمد
🇮🇷 و از خداوند جوياى تكليف شدند .
🇮🇷 خداوند به آنها اجازه داد
🇮🇷 كه او را به آسمان ببرند .
🇮🇷 روز شنبه بود که او به آسمان اول رسید .
🇮🇷 گاهی به عبادت مشغول بود .
🇮🇷 و گاهی به گردش در آسمان ها ،
🇮🇷 و بررسى اوضاع می پرداخت .
🇮🇷 در آن ميان ،
🇮🇷 بر سر راه خود ، لوحى را ديد .
🇮🇷 كه نوشته هایی از نور داشت .
🇮🇷 لوح را برداشت و آن را خواند .
🇮🇷 که در آن نوشته بود :
🍎 من پاداش هيچ عمل كننده اى را ،
🍎 ضايع نمى كنم ؛
🍎 بلى ، كسى كه كارى كند
🍎 و دنيا را بخواهد ،
🍎 خدا ، دنيا را به او مى بخشد .
🍎 و كسى كه آخرت را بخواهد ،
🍎 خداوند نیز ، او را به آرزويش مى رساند .
@amoomolla
🌹 #داستان #آدم #حضرت_آدم #شیطان
┈••❈✾🌷 طرح درس 🌷✾❈••┈
🌸 موضوع :
👈 وظایف فرزندان نسبت به والدین
👈 و احترام به والدین
🌸 قسمت سوم : داستان
🌟 قهرمان قصه ی امروزِ ما ،
👈 مردی به نام " اویس قرنی" است .
🌟 اویس ، شتربان بود ؛ یعنی چند تا شتر داشت که برای حمل بارهای مردم ، آنها را کرایه می داد و با پولی که می گرفت زندگی خود و مادرش را می گذراند .
🌟 اویس در یمن زندگی می کرد .
🌟 یک روز ، که خیلی دلش برای پیامبر تنگ شده بود ؛
🌟 از مادرش اجازه خواست ، که به مدینه برود و پیامبر را زیارت کند .
🌟 مادرش گفت : اشکالی ندارد ولی به شرط این که بیشتر از نصف روز در مدینه نمانی و قبل از غروب آفتاب بازگردی .
🌟 اویس با خوشحالی گفت :
🌷 چشم مامان خوبم ، الهی قربونت برم ، قول میدم زود برگردم .
🌟 بعد هم کمی غذا برداشت و به سرعت سوار شتر شد و به طرف مدینه به راه افتاد .
🌟 به مدینه که رسید نزدیک ظهر شده بود .
🌟 به طرف خانه ی پیامبر (ص) رفت ،
🌟 با ذوق و شوق زیاد ، در خانه پیامبر را کوبید و منتظر ماند تا زودتر در را باز کنند و پیامبر را ببیند .
🌟 در باز شد و خدمتکار بیرون آمد و گفت : بله بفرمائید ؟!
🌟 اویس با اشتیاق گفت :
🌷 آمدم پیامبر را ببینم
🌟 خادم گفت : پیامبر در خانه نیستند و تا یکی دو ساعت دیگر ، بر می گردد .
🌟 اویس در اتاق پیامبر نشست
🌟 و منتظر آمدن پیامبر شد
🌟 ولی هر قدر صبر کرد ، پیامبر نیامد .
🌟 کم کم ، داشت دیر می شد .
🌟 اویس خیلی دلش می خواست بماند و پیامبر را ببیند ؛ ولی به احترام قولی که به مادرش داده بود ، بلند شد و بدون اینکه به خواسته اش یعنی ملاقات پیامبر برسد ، به طرف یمن حرکت کرد .
🌟 هوا تقریباً تاریک شده بود که پیامبر به منزل رسیدند .
🌟 تا وارد خانه شدند نگاهی به اطراف کرده و گفتند :
🌹 این نور کیست که در این خانه تابیده و آن را روشن کرده است ؟
🌟 خدمتکار ، ماجرای اویس را گفت .
🌟 سپس پیامبر فرمودند :
🌹 آری ! درست است ! او برادر ما اویس بوده که نور خود را در این خانه برای ما هدیه گذاشته است و به خاطر احترام به حرف مادرش ، بدون اینکه ما را ببیند به یمن است ! چقدر من دوست دارم تو را ببینم ای اویس !»
📚 #داستان ها و پندها ، ج ۱ ص ۱۴۷