🌷 چیستان و معمای مذهبی 🌷
🌷🌷 حضرت یونس 🌷🌷
🕌 کدام پیامبر در شکم ماهی خوابید ؟
👈 حضرت یونس علیه السلام
🕌 لقب حضرت یونس ؟!
👈 ذوالنون
🕌 معنی کلمه یونس ؟!
👈 کبوتر
🕌 پدر حضرت یونس ؟!
👈 متی
🕌 مادر حضرت یونس ؟!
👈 تنجیس
🕌 منطقه تبلیغی حضرت یونس ؟!
👈 سرزمین نینوا ( عراق کنونی )
🕌 محل دفن حضرت یونس ؟!
👈 شهر کوف
🌷 #معما 🌷 #حضرت_یونس 🌷 #پیامبران 🌷
🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت اول 🌷🌷
🌟 شهر نینوا در زمان های قدیم ،
🌟 یکی از شهر های بزرگ و غنی ،
🌟 و در مشرق زمین قرار داشت .
🌟 فراوانی نعمت در این شهر ،
🌟 باعث گمراهی مردم شده بود .
🌟 و اَغلَب مردم آن شهر ،
🌟 به سمت کارهای زشت و ناپسند ،
👈 روی آورده بودند .
🌟 همچنین به جای پرستش خدای یکتا ،
👈 بت پرستی می کردند
🌟 و به خدای بزرگ و توانا ،
👈 هیچ اعتقادی نداشتند .
🌟 در این زمان بود که خداوند حضرت یونس را
🌟 برای راهنمایی و ارشاد مردم ،
👈 به سوی آن ها فرستاد .
🌟 حضرت یونس ، مردم را ،
🌟 به راه راست و پرستش خدای یکتا ،
👈 دعوت کرد .
🌟 ولی مردم شهر نینوا ، همچنان ،
👈 به جهل و کفر خود اصرار می کردند .
🌟 حضرت یونس به مدت ۳۳ سال ،
🌟 مردم را به سوی خداپرستی دعوت می کرد .
🌟 امّا در این مدت طولانی ،
🌟 فقط ۲ نفر دعوت او را پذیرفتند .
👈 و خدا پرست شدند .
🌟 که یکی از این دو نفر ،
🌟 دوست قدیمی حضرت یونس ، روبیل بود .
🌟 و دیگری ملیخا نام داشت .
🌟 روبیل ، یکی از دانشمندان آن زمان بود .
🌟 و ملیخا ، عابد و زاهد بود .
🌟 وقتی که حضرت یونس ،
🌟 زحمات خود را بی نتیجه دید ؛
🌟 تصمیم گرفت که مردم را نفرین کند .
🌟 روبیل دوستش به حضرت یونس گفت :
🌷 جناب یونس ! مردم را نفرین نکن
🌷 زیرا خدای بزرگ ،
🌷 هلاکت آن ها را دوست ندارد
🌟 ولی ملیخا اصرار داشت
🌟 که مردم باید نفرین شوند .
🌟 در نتیجه ؛
🌟 پس از مشورت با روبیل و ملیخا ،
🌟 حضرت یونس مصمم شد ؛
🌟 که قومش را نفرین کند .
🌹 #داستان_پیامبران 🌹 #حضرت_یونس 🌹
🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت دوم 🌷🌷
🌟 نفرین حضرت یونس ،
🌟 مورد قبول خداوند قرار گرفت .
🌟 همچنین ؛ زمان دقیق نازل شدن بلا را ،
👈 به حضرت یونس اعلام کرد .
🌟 حضرت یونس و روبیل ،
🌟 از شهر خارج شدند .
🌟 اما ملیخا درشهر ماند ؛
🌟 و به نزد اهالی شهر رفت .
🌟 و از مردم درخواست کرد ؛
👈 تا به درگاه الهی توبه کنند .
🌟 مردم ، پس از مشاهده نشانه های عذاب ،
🌟 به حرف ملیخا گوش کردند
🌟 به بیابانی رفته و توبه نمودند .
🌟 خداوند ، توبه آنان را پذیرفت
🌟 و عذابش را نازل نکرد .
🌟 بعد از مدتی ،
🌟 حضرت یونس برای مشاهده عذاب الهی
🌟 وارد شهر شد .
🌟 ولی دید که اتفاق خاصی رخ نداد .
🌟 قضیه را از یکی از اهالی شهر پرسید
🌟 آن مرد که حضرت یونس را نمی شناخت
🌟 ماجرای نفرین حضرت یونس
🌟 و توبه کردن اهالی شهر را ،
🌟 برای او توضیح داد .
🌟 حضرت یونس با شنیدن این خبر ،
🌟 از دست خودش خشمگین شد .
🌟 و بدون اجازه خداوند ، از شهر خارج شد
🌟 و رفت و رفت تا به دریایی رسید .
🌟 سوار یک کشتی پر از بار و مسافر شد
🌟 کشتی در وسط راه بود
🌟 که ناگهان ماهی بزرگی ،
🌟 جلوی کشتی را گرفت .
🌟 دهانش را باز کرد و طلب غذا نمود .
🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت سوم 🌷🌷
🌟 حضرت یونس تا ماهی را دید
🌟 از ترسش به عقب کشتی رفت
🌟 و ماهی بزرگ نیز ،
🌟 به دنبال او به عقب کشتی رفت
🌟 سرنشینان کشتی متوجه شدند
🌟 که این ماهی بزرگ قصد حمله ندارد
🌟 فقط یک نفر را به عنوان غذا می خواهد .
🌟 بنابراین همه تصمیم گرفتند
🌟 تا قرعه کشی نمایند .
🌟 و قرعه به نام هر کسی بیفتد
🌟 او را به دریا بیندازند .
🌟 آن ها قرعه کشی کردند .
🌟 و قرعه به نام حضرت یونس افتاد .
🌟 مردم ، تیپ و ظاهر یونس را که دیدند
🌟 فهمیدند که او با دیگران فرق دارد
🌟 او ، آدم پاک و دانشمند و با خدایی هست
🌟 به خاطر همین ؛
🌟 یک بار دیگر قرعه کشی کردند .
🌟 اما باز قرعه به نام حضرت یونس درآمد
🌟 و سه باره قرعه انداختند
🌟 و هر سه بار ، قرعه به اسم یونس در آمد
🌟 در نتیجه تصمیم گرفتند
🌟 که یونس را درون دریا بیندازند .
🌟 ماهی بزرگ نیز به سرعت یونس را بلعید
🌟 و به اعماق دریا برگشت .
🌟 خدا نیز به ماهی بزرگ الهام کرد ؛
🌟 تا به یونس آسیبی نرساند .
🌟 حضرت یونس ،
🌟 چند روزی که در شکم ماهی بود
🌟 خیلی به کارهاش فکر کرد .
🌟 و با خود می گفت
🌟 که چرا من تو شکم ماهی ام
🌟 چه گناهی کردم که باید مجازات شوم
🌟 فکر کرد و فکر کرد
🌟 تا اینکه متوجه اشتباه خود شد .
🌟 حضرت یونس ، نباید بدون اجازه خدا ،
🌟 از شهر تبلیغی خودش خارج می شد .
🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت چهارم 🌷🌷
🌟 حضرت یونس ، در شکم ماهی ،
🌟 به عبادت و بندگی خدا مشغول بود .
🌟 و به بزرگی و عظمت خدا اعتراف نمود
.
🌟 و از خدا معذرت خواهی کرد
🌟 استغفار و توبه کرد .
🌟 خداوند نیز توبه حضرت یونس را پذیرفت
🌟 و به ماهی دستور داد
🌟 تا حضرت یونس را به ساحل ببرد
🌟 و او را در آنجا رها کند .
🌟 ماهی نیز همین کارو کرد .
🌟 یونس با حال گرفته و بیمار ،
🌟 از شکم ماهی بیرون آمد
🌟 و به بوته کدویی که در ساحل بود ،
👈 تکیه داد
🌟 از آن بوته کدو ، آب مکید
🌟 تا کمی گرسنگی اش برطرف شود .
🌟 وقتی بدن یونس قدرت پیدا کرد
🌟 و بیماری او رو به بهبودی رفت ؛
🌟 خداوند ، کرمی را فرستاد
🌟 تا ریشه کدو را بخورد .
🌟 با خوردن ریشه ،
🌟 بوته کدو خشک شد .
🌟 یونس با دیدن خشک شدن بوته کدو ،
👈 خیلی ناراحت و غمگین شد .
🌟 خداوند بزرگ به یونس وحی کرد :
🌹 تو از خشک شدن بوته ای کوچک ،
🌹 اینقدر ناراحت و غمگین شدی
🌹 در حالی که برای رشد و پرورش آن ،
🌹 هیچ زحمتی نکشیده بودی .
🌹 ولی از نازل شدن عذاب ،
🌹 بر عده زیادی از مخلوقات من نگران نبودی .
🌟 حضرت یونس ، متوجه اشتباه خود شد
🌟 و از درگاه خدا تقاضای بخشش کرد .
🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت پنجم 🌷🌷
🌟 حضرت یونس ، به طرف شهر نینوا رفت .
🌟 به شهر که رسید ،
🌟 خجالت کشید تا وارد شهر شود .
🌟 چوپانی که در آن حوالی بود را صدا زد
🌟 و به او گفت که به شهر برود
🌟 و خبر آمدن یونس را به مردم اعلام کند .
🌟 امّا چوپان ، حرف او را باور نکرد
🌟 چون خبر داشت که حضرت یونس ،
🌟 در دریا غرق شده است .
🌟 ناگهان یکی از گوسفندان ،
🌟 به صورت معجزه ، به زبان آمد
🌟 و گفت که آن مرد ، حضرت یونس است .
🌟 چوپان نیز متقاعد شد
🌟 و سریع به شهر برگشت
🌟 و خبر آمدن یونس را ،
👈 به اهالی شهر نینوا اطلاع داد .
🌟 مردم فکر می کردند
🌟 که آن چوپان دروغ می گوید
🌟 بنابراین تصمیم گرفتند تا او را کتک بزنند
🌟 اما چوپان به آن ها گفت :
🌷 من برای اثبات حرفام شاهدی دارم
🌟 چوپان همان گوسفند را آورد
🌟 و گوسفند دوباره شهادت داد
🌟 که چوپان راست می گوید
🌟 و آن مرد یونس است .
🌟 مردم پس از شنیدن ماجرا ،
🌟 به استقبال حضرت یونس رفتند
🌟 و او را با احترام وارد شهر کردند .
🌟 و از آن روز به بعد ،
🌟 احترام یونس بین مردم بیشتر شد
🌟 مردم هر سوالی که داشتند
🌟 از حضرت یونس می پرسیدند .
🌟 و هر چه یونس می گفت ،
🌟 مردم به حرفش گوش می دادند .
🌟 حضرت یونس ، یکی از پیامبران خداست
🌟 که نام مبارک ایشان ،
🌟 چهار بار در قرآن کریم ذکر شده است
🌟 و یکی از سوره های قرآن نیز ،
🌟 به اسم حضرت یونس است .
🌟 که داستان زندگی او را بیان می کند .
🌷 پایان 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️زلزله تهران و پیش بینی رائفی پورر⭕️⭕️
📝 هشدارهای ماه گذشته استاد #رائفی_پور درباره زلزله تهران
🔺آقایان مسئله انتقال پایتخت را جدی بگیرید ...
🌹 چیستان و معمای مذهبی 🌹
🕌 لقب معروف امام دوم ما 👈 مجتبی
🕌 پدر امام حسن ع 👈 امام علی ع
🕌 مادر امام حسن 👈 حضرت فاطمه س
🕌 روز ولادت امام حسن 👈 ۱۵ رمضان
🕌 سال تولد امام حسن 👈 سال سوم هجرت
🕌 شهر تولد امام حسن 👈 مدینه
🕌 قاتل امام حسن 👈 همسرش جُعده
🕌 محل دفن امام حسن 👈 بقیع
🕌 امام حسن چندبار به حج مشرف شدند ؟
👈 ۲۵ بار ، با پای پیاده
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت اول 🌹🌹
🇮🇷 هزاران ساله که کسی ،
🇮🇷 قدم به دنیا نگذاشته بود .
🇮🇷 مدت زیادی از آخرین موجوداتی که
🇮🇷 در زمین بودند و زندگی می کردند ،
🇮🇷 می گذشت .
🇮🇷 خیلی وقته که در دنیا ،
🇮🇷 کسی خدا را عبادت نکرده بود .
🇮🇷 خداوند عاشق بنده هاست ،
🇮🇷 دلش برای موجودات دنیایی اش ،
🇮🇷 تنگ شده بود .
🇮🇷 به خاطر همین تصمیم گرفت
🇮🇷 تا موجوداتی خلق کند
🇮🇷 که با همه موجوداتی که قبلاً ساخته
🇮🇷 فرق داشته باشند .
🇮🇷 در دنیا ، جای زیبا و باصفایی وجود داشت
🇮🇷 كه به آن ، بهشت دنیا می گفتند .
🇮🇷 خداوند ، چندتا از فرشته ها را ،
🇮🇷 در آنجا جمع کرد .
🇮🇷 و دستور داد تا از سرتاسر زمین ،
🇮🇷 خاک جمع کنند .
🇮🇷 فرشتگان ، از این دستور خداوند ،
🇮🇷 تعجب کردند و به همدیگر می گفتند :
🌟 خداوند سبحان ، این خاکها را ،
🌟 برای چه می خواهد .
🇮🇷 اما کسی جواب آن را نمی دانست .
🇮🇷 خداوند خودش گفت :
🕋 می خواهم با آنها ،
🕋 انسان خاکی و زمینی ، درست کنم
🕋 تا در زمین به عنوان جانشین من باشند
🕋 و مرا عبادت کنند .
🇮🇷 شیطان ، از شنیدن نام انسان ، حسادت کرد
🇮🇷 و به فرشته ها گفت :
🔥 ما نباید بذاریم که خدا چنین کاری بکنه
🔥 چون انسان ها ،
🔥 فقط دنبال جنگ و فساد و خونریزی هستند .
🇮🇷 فرشته ها ، از شنیدن این حرف ،
🇮🇷 شوکه شدند .
🇮🇷 و خاطرات وحشتناکی از خونریزی ،
🇮🇷 قتل ، غارت و فسادی که ،
🇮🇷 توسط خلقت های پیشین صورت گرفت ؛
🇮🇷 در جلوی چشمشان ، ظاهر شد .
@amoomolla
🌹 #داستان #آدم #حضرت_آدم
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت دوم 🌹🌹
🇮🇷 هزازان سال قبل ، در دنیا ،
🇮🇷 سه طائفه از جنیان زندگی می کردند :
👈 جن ها ، شیاطین و نسناس
🇮🇷 خداوند نیز ،
🇮🇷 نعمت های زیادی به آنها داده بود
🇮🇷 بعضی از آنها ، مومن بودند
🇮🇷 و به عبادت خدا می پرداختند
🇮🇷 و بعضی هم کافر بودند
🇮🇷 و کارشان قتل و غارت و فساد بود .
🇮🇷 خداوند ، چند بار به آنها هشدار داد
🇮🇷 که دست از فساد و قتل بکشند
🇮🇷 و همچنین فرشته هایی را ،
🇮🇷 برای هدایت آنها فرستاد
👈 اما هدایت نشدند .
🇮🇷 در میان آنان ،
🇮🇷 شخصی به نام حارث زندگی می کرد .
🇮🇷 حارث ، از طایفه شیاطین بود
🇮🇷 ولی خداوند را عبادت می کرد .
🇮🇷 اما اهل امر به معروف و نهی از منکر نبود
🇮🇷 برایش مهم نیست
🇮🇷 که در اطرافش چه می گذرد
🇮🇷 خداوند ، باز به جنیان هشدار داد
🇮🇷 و به آنها مهلت داد تا توبه کنند
🇮🇷 ولی مهلت آنها تمام شد
🇮🇷 و همچنان با بی رحمی ،
👈 همدیگر را می کشتند .
👈 و در زمین فساد می کردند .
🇮🇷 خداوند ، به فرشته ها ماموریت داد
🇮🇷 تا به جنگ با جنیان بروند
🇮🇷 و زمین را ، از شر آنان پاک کنند .
🇮🇷 فرشتگان با شمشیر به زمین رفتند
🇮🇷 و با جنیان جنگیدند .
🇮🇷 عده زیادی از آنان را کشتند
🇮🇷 و عده ای را دستگیر و زندانی کردند .
🇮🇷 در اين ميان ،
🇮🇷 حارث ، جان سالم به در برد .
🇮🇷 و از مرگ نجات پيدا كرد .
🇮🇷 و به دست ملائكه اسير شد .
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت سوم 🌹🌹
🇮🇷 چند روز بعد ،
🇮🇷 فرشتگان قصد برگشتن به آسمان داشتند .
🇮🇷 حارث ، با حزن و اندوهی که
🇮🇷 در چشمانش دیده می شد
🇮🇷 و با چشم گریان به فرشتگان گفت :
🔥 من ، از مؤمنان هستم .
🔥 و در فتنه و فساد و کشتار ،
🔥 اصلاً شركت نداشتم .
🔥 شما تمام خويشان و هم نوعان مرا كشتيد
🔥 و من تنها ماندم .
🔥 مرا با خودتان به آسمان ببريد ؛
🔥 تا در آن جا با شما باشم
🔥 و خداى خود را عبادت كنم .
🇮🇷 فرشتگان ، دلشان به درد آمد
🇮🇷 و از خداوند جوياى تكليف شدند .
🇮🇷 خداوند به آنها اجازه داد
🇮🇷 كه او را به آسمان ببرند .
🇮🇷 روز شنبه بود که او به آسمان اول رسید .
🇮🇷 گاهی به عبادت مشغول بود .
🇮🇷 و گاهی به گردش در آسمان ها ،
🇮🇷 و بررسى اوضاع می پرداخت .
🇮🇷 در آن ميان ،
🇮🇷 بر سر راه خود ، لوحى را ديد .
🇮🇷 كه نوشته هایی از نور داشت .
🇮🇷 لوح را برداشت و آن را خواند .
🇮🇷 که در آن نوشته بود :
🍎 من پاداش هيچ عمل كننده اى را ،
🍎 ضايع نمى كنم ؛
🍎 بلى ، كسى كه كارى كند
🍎 و دنيا را بخواهد ،
🍎 خدا ، دنيا را به او مى بخشد .
🍎 و كسى كه آخرت را بخواهد ،
🍎 خداوند نیز ، او را به آرزويش مى رساند .
@amoomolla
🌹 #داستان #آدم #حضرت_آدم #شیطان
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت پنجم 🌹🌹
🇮🇷 خداوند ، می داند که در دل حارث ،
🇮🇷 چه آتشی هست و چه می گذرد .
🇮🇷 اما فرشتگان نمی دانند .
🇮🇷 به خاطر همین ؛ خداوند تصمیم گرفت
🇮🇷 تا ذات شیطانی حارث را ،
👈 به آنان نشان دهد .
🇮🇷 به خاطر همین تصمیم گرفت
🇮🇷 تا انسانهایی را خلق کند .
🇮🇷 و آنها را به عنوان خلیفه و جانشین خود ،
🇮🇷 به فرشتگان معرفی نماید .
🇮🇷 در اینجا بود که حارث ،
🇮🇷 چهره شیطانی خود را آشکار کرد
🇮🇷 و به فرشتگان گفت :
🔥 ما نباید بذاریم که خدا چنین کاری بکنه
🔥 این انسانها ، مثل همان نسناس ها هستن
🔥 که همدیگر رو می کُشن
🔥 از همدیگر دزدی می کنن
🔥 از هم متنفرن ، کینه به دل دارن و...
🔥 اگر خدا کسی رو می خواد که عبادتش کنه
🔥 خب ما هستیم
🔥 ما عبادتش می کنیم
🔥 ما براش سجده و رکوع می کنیم
🔥 اگه جانشین می خواد
🔥 چرا ما جانشین خدا نباشیم ؟!
🔥 مگه انسان ها از ما پاکترند
🔥 این ما هستیم که شب و روز
🔥 خدا رو عبادت و ستایش و تقدیس می کنیم
🔥 دیگه خدا چی می خواد
🔥 چرا باید دوباره انسانها آفریده بشن
🔥 تا خونریزی و فساد بکنن
🔥 مگه همین خدا نبود
🔥 که نسناس ها و جن ها و شیاطین رو آفرید
🔥 و مگه خودش نگفت که اونارو بکشید
🔥 پس چه معنی داره
🔥 که دوباره موجوداتی خلق کنه
🔥 و آخر خودش دوباره دستور بده
🔥 که اونا رو بکشید
🔥 چرا ؟!
🇮🇷 فرشته ها ، از حرفهای حارث شیطان ،
🇮🇷 استقبال کردند
🇮🇷 و گفتند :
🌟 خب راست می گه دیگه
🌟 ولی ما چکار می تونیم بکنیم .
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت چهارم 🌹🌹
🇮🇷 حارث ، بعد از خواندن لوحه ،
🇮🇷 پيش خود فكر كرد
🇮🇷 که دنیا را بگیرد یا آخرت را .
🇮🇷 سپس لبخند شیطانی زد و با خود گفت :
🔥 آخرت نسيه است و دنيا نقد .
🔥 آخرت رو فعلاً بی خیال ، بذار به دنیا بچسبم
🔥 اونقدر میخوام عبادت بکنم ؛
🔥 تا پیش همه محبوب بشم .
🔥 تا همه دوستم داشته باشن .
🔥 تا همه برام تعظیم کنن .
🇮🇷 حارث ، تصميم گرفت دنيا را
🇮🇷 با عبادت هاى طولانى به دست آورد .
🇮🇷 لذا در ميان ملائكه ، آن قدر عبادت كرد
🇮🇷 تا سرور و رئيس همه فرشتگان شد .
🇮🇷 و فرشتگان به او ،
👈 لقب " طاووس ملائكه " دادند .
🇮🇷 هزار سال در آسمان اول ،
👈 خدا را عبادت کرد .
🇮🇷 پس از آن به آسمان دوم رفت .
🇮🇷 و در آنجا نیز ،
👈 هزار سال خدا را عبادت نمود .
🇮🇷 گاهی بر منبرى مى نشست .
🇮🇷 و ملائكه در مقابل او ،
🇮🇷 با احترام مى ايستادند .
🇮🇷 حارث ، وقتى فهميد که با اين عبادت ها ،
🇮🇷 مى تواند دنيا را مال خود كند ؛
🇮🇷 تصمیم گرفت ، این کار را ادامه دهد .
🇮🇷 او ، در دلش ، دچار غرور و تکبر شد .
🇮🇷 و خود را از همه مخلوقات خدا ،
👈 بهتر و برتر می بیند .
🇮🇷 سپس به آسمان های دیگر رفت .
🇮🇷 و در هر آسمان ، هزار سال خدا را عبادت کرد
🇮🇷 روز جمعه ، به آسمان هفتم رسید .
👈 و باز هزار سال دیگر ، خدا را عبادت کرد .
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت ششم 🌹🌹
🇮🇷 شیطان گفت :
🔥 باید بریم پیش خدا و بهش اعتراض کنیم
🇮🇷 یکی از فرشته ها گفت :
🌟 آخه مگه میشه به خدا اعتراض کرد
🌟 او حکیم و داناست
🌟 او خالق همه ماست
🌟 اگر خدا ما رو خلق نمی کرد ، ما هم نبودیم
🇮🇷 یکی دیگر از فرشته ها گفت :
☀️ حارث تو چِت شده ؟
☀️ چرا اینجوری شدی ؟
☀️ مگه تو از خدا بالاتری ؟!
🇮🇷 حارث با ناراحتی گفت :
🔥 من هزاران سال ، خدا رو عبادت کردم
🔥 من از آتیش آفریده شدم
🔥 پس جانشینی خدا ، حق منه
🔥 نه انسانهای خاکی و بی ارزش
🇮🇷 یکی از فرشته ها گفت :
🌟 حارث ! تو داری حسادت می کنی ؟!
🌟 تو دچار کبر و غرور شدی ؟!
🌟 آخه مگه میشه ؟!
🌟 مگه تو فرشته نیستی ؟!
🇮🇷 یکی دیگه از فرشته ها گفت :
☀️ من شنیدم که حارث فرشته نیست .
🇮🇷 یکی دیگه از فرشته ها گفت :
🍎 حارث فرشته است
🍎 هزاران ساله که تو آسمونا مشغول عبادته
🍎 شاید حق با اون باشه
🇮🇷 حارث شیطان با حرفهایش ،
🇮🇷 باعث شد تا بین فرشته ها ، اختلاف بیفتد
🇮🇷 عده ای موافق حرف حارث ،
🇮🇷 و عده ای دیگر ، مخالف او بودند .
🇮🇷 موافقین حارث ، پیش خدا رفتند
🇮🇷 و فسادهای موجودات گذشته را ،
🇮🇷 برای خدا یادآوری کردند و گفتند :
🍎 خدایا ! تو می خوای موجودی خلق کنی
🍎 و در زمین ، جانشین خودت کنی
🍎 که قرار است در زمین ،
🍎 فساد و تباهی و خون ریزی ، بکنه ؟!
🍎 خدایا ! اینکار و نکن
🍎 ما همیشه تو رو ستایش و تقدیس می کنیم
🍎 به خدا ما لایق جانشینی تو هستیم
👈 نه انسانها ...
🌹 داستان حضرت آدم 🌹
🌹🌹 قسمت هفتم 🌹🌹
🇮🇷 خداوند گفت :
✨ من از این انسان
✨ و بحث جانشین شدنش در زمین ،
✨ اسراری می دانم که شما نمی دانید .
✨ و به زودی شما را از آنها آگاه می کنم .
🇮🇷 خداوند به فرشتگان دستور داد
🇮🇷 تا از همه جای زمین خاک بیاورند .
🇮🇷 هر کدام از فرشته ها ،
👈 به سویی پرواز کردند .
🇮🇷 یکی به مکه رفت .
👈 و از خاک کعبه ، برای خدا ، خاک آورد
🇮🇷 یکی از بیت المقدس خاک آورد
🇮🇷 یکی از یمن ، یکی از مصر ،
🇮🇷 و دیگر فرشتگان نیز ،
👈 از حجاز و شرق و غرب ، خاک آوردند .
🇮🇷 سپس دستور داد
🇮🇷 تا شبنمی از درختان بهشتی بیاورند .
🇮🇷 و از آن شبنم به عنوان آب ،
👈 روی خاکها ریختند .
🇮🇷 خاکها ، به صورت گِل در آمد .
🇮🇷 و با مشت و مالی زیاد ، چسبنده شد .
🇮🇷 خداوند با آن گِل ،
🇮🇷 صورت هیئت انسان کاملی ،
👈 به وجود آورد .
🇮🇷 سر انسان ، از خاک کعبه ،
🇮🇷 قلب و سینه او ، از خاک بیت المقدس ،
🇮🇷 پاهای او ، از خاک یمن ،
🇮🇷 دستهایش ، از خاک مصر ،
🇮🇷 و قدمین او نیز ، از خاک حجاز ،
🇮🇷 دست راست او ، از خاک شرق ،
🇮🇷 و دست چپ انسان نیز ، از خاک مغرب ،
👈 درست شده است .
🇮🇷 سپس خداوند از روح خود ، در او دمید
🇮🇷 مدتی بعد از دمیده شدن روح ،
🇮🇷 آدم از جابرخاست و با شتاب بلند شد .
🇮🇷 سپس نوری به طرف آدم فرستاد
🇮🇷 که باعث شد
👈 اعضا و جوارحش حرکت کنند .
🇮🇷 سپس نور دیگری فرستاد .
🇮🇷 که موجب فعال شدن قلب ، بینائی ،
🇮🇷 شنوائی ، ادراکهای حسی ، فکری ، عقلی
👈 و درک و شعور باطنی آدم گردید .
📚 داستان کوتاه پیامبر اکرم ص ✨
🌟 خدا بود و هست و خواهد بود
🌟 و غیر از خدا ، هیچ کس نبود
🌟 در مکه ، مردی پاک و زیبا بود ، به نام عبداللّه ، که با دختری با حیا و با حجاب ، به نام آمنه ازدواج کرد .
🌟 پس از مدتی ، یک پسر زیبا به دنیا آوردند و نام او را محمد گذاشتند .
🌟 حضرت محمد ، در مکه به دنیا آمد .
🌟 پدرش عبدالله ، پیش از ولادتش درگذشت .
🌟 شش ساله که شد ؛ مادرش آمنه نیز از دنیا رفت .
🌟 تا هشت سالگى ، پیش پدربزرگش عبدالمطّلب بود و پس از مرگ پدربزرگ ، عمویش ابوطالب ( پدر امام علی ) ، او را به خانه خود برد .
🌟 بیشتر کودکانِ هم سن و سالش ، لباس کثیف و موهایى نامرتب و بدنی بدبو داشتند ؛ اما حضرت محمد مثل بزرگترها ، موهایش را مرتّب می کرد و سر و صورتِ خود را ، تمیز نگه می داشت .
🌟 حضرت محمد ، به خوراکى حریص نبود ؛ و با عجله و تند تند ، غذا نمی خورند .
🌟 در همه احوال ، متانت ، سنگینی و وقار ، از خود نشان مى داد .
🌟 او نه در کودکى و نه در بزرگسالى ، هیچ وقت از گرسنگى و تشنگى ، ناله نمی زد .
🌟 ایشون دروغ نمی گفت ؛ و کار زشت و ناشایست انجام نمی داد و خنده بلند و بی جا نمی کرد .
🌟 در بیست و پنج سالگی ، با حضرت خدیجه ، دختر خویلد ازدواج کرد .
🌟 در میان مردم مکّه ، به امانتدارى و صداقت مشهور بود تا آنجا که همه ، او را محمّد امین می خواندند .
🌟 حضرت محمد ، پاک و درستکار بود
🌟 اهل شرک و بت پرستى نبود
🌟 به دنیا بى اعتنا بود
🌟 آن حضرت در چهل سالگى ، به پیامبرى انتخاب شدند و تا سه سال ، مخفیانه مردم را به اسلام دعوت می نمود .
🌟 پس از این مدّت ، رسالت خویش را آشکار ساخت و از بستگان خود آغاز کرد و سپس دعوت به توحید و پرهیز از شرک و بت پرستى را به گوشِ مردم رساند .
🌟 از همین جا بود که بزرگان قریش ، مخالفت با او را آغاز کردند و به آزار آن حضرت پرداختند .
🌟 پس از سیزده سال تبلیغ در مکّه ، ناچارا ، به مدینه هجرت نمود .
🌸 معمای مذهبی
🌸 موضوع : پیامبر اکرم ( ص )
🕋 ۱. آخرین پیامبر و فرستاده خدا
🌟👈 حضرت محمد صلی الله علیه وآله
🕋 ۲. نام پدر حضرت محمد ( ص )
🌟👈 عبدالله
🕋 ۳. نام مادر حضرت محمد ( ص )
🌟👈 آمنه
🕋 ۴. پیامبراکرم در کجا به دنیا آمدند ؟
🌟👈 مکه
🕋 ۵. سفر فضایی پیامبر اکرم ( ص )
🌟👈 معراج
🕋 ۶. حضرت محمد ، در چند سالگی ، پیامبر شدند ؟!
🌟👈 در ۴۰ سالگی
📚 داستان پیمان یاری
🌟 مردی که أهل حجاز بود ، به مکه آمد
🌟 و مالی را به عاص بن وائل ، فروخت
🌟 اما عاص ، پولش را نداد و رفت
🌟 مرد حجازی دنبالش دوید
🌟 و بهش گفت :
🌷 پس پول من چی میشه ؟!
🌟 اما عاص بدجنس ، جوابش رو نداد
🌟 عاص داخل خونه میشه
🌟 و محکم در و می بنده
🌟 مرد حجازی ، درو می زند و می گوید :
🌷 آقا من اینجا غریبم و کسی رو ندارم
🌷 پولی هم ندارم تا به شهرم برگردم
🌷 یا کالای منو بده یا پولمو
🌟 عاص بن وائل ، با اخم و بداخلاقی ،
🌟 و با عصبانیت ، در را باز کرد
🌟 و او را از خانه اش بیرون کرد
🌟 و پولش را نداد و سرش داد زد
🌟 و به دروغ گفت :
😡 تو هیچ کالایی به من ندادی ،
😡 از اینجا برو
🌟 مرد حجازی ،
🌟 پیش بزرگترها و شیوخ قریش رفت
🌟 و از آنها خواهش کرد
🌟 تا کمکش کنند .
🌟 ولی اونا تحویلش نگرفتند ،
🌟 و جوابشو ندادند
🌟 و حاضر به گرفتن حق او نشدند .
🌟 مرد حجازی ،
🌟 وقتی دید کسی کمکش نمی کنه
🌟 و از اون طرف مالش رو دزدیدند
🌟 و پولی نداشت تا بوسیله آن ،
🌟 به شهر و خانه خود برگردد ؛
🌟 دلش شکست
🌟 و با ناراحتی ،
🌟 بالای کوه ابی قبیس رفت .
🌟 چون از بالای کوه ابی قبیس ،
🌟 شهر مکه و خانه خدا ،
🌟 راحت تر دیده می شد .
🌟 مرد حجازی ، اول به آسمان نگاه کرد
🌟 بعد به خانه خدا نگاه کرد
🌟 اشک در چشمانش جمع شد
🌟 و با ناراحتی فریادمظلومانه ای زد
🌟 و با صدای بلند ،
🌟 از مردم مکه ، کمک خواست .
🌟 زبیر ( عموی پیامبر ) ،
🌟 با شنیدن صدای مظلومانه آن غریبه ،
🌟 بی معطلی ، از جا بلند شد .
🌟 و همراه حضرت محمد ( ص) ،
🌟 که آن زمان ۲۰ ساله بودند ؛
👈 به سراغ صاحب صدا رفتند .
🌟 وقتی پیداش کردند ؛
🌟 او را دلداری دادند و گفتند :
🌹 چی شده مرد ؟! مشکلت چیه ؟!
🌟 مرد حجازی با ناراحتی گفت :
🌷 یه آقایی به نام عاص پسر وائل ،
🌷 کالایی از من خرید ؛
🌷 ولی پولمو نمیده .
🌟 زبیر ، دست آن کرد را گرفت
🌟 و به خانه خود برد
🌟 و پذیرایی مفصلی از او کرد
🌟 سپس پیش بزرگان قبائل رفت ،
🌟 و از آنان خواهش کرد
🌟 تا در یاری به مظلومان
🌟 و گرفتن حق آنان ، کمکش کنند .
🌟 زبیر موفق شد چندتا از قبایل را ،
🌟 باخود همراه کند .
🌟 سپس همگی ، در خانه عبدالله پسر جدعان ، جمع شدند ؛
🌟 و در آنجا , پیمانی به نام "حلف_الفضول" نوشتند ،
🌟 و دستهای خود را ،
🌟 به نشانه تعهد در برابر پیمان ،
🌟 در آب زمزم فرو بردند و گفتند :
🌹 نباید به هیچ شخص غریب یا آشنایی ، ستم شود ؛
🌹 و باید حق مظلوم را از ظالم بگیریم !
🌹 و از ایجاد بی نظمی ، اغتشاش ، فساد و دزدی ، جلوگیری کنیم .
🌹 و با هم دربرابر دشمنان مقاومت کنیم و از خانه کعبه حمایت کنیم و...
🌟 بعد از بستن پیمان ،
🌟 با هم دیگه پیش عاص رفتند ،
🌟 و پول مرد حجازی را ، از او گرفتند
🌟 و به صاحبش دادند .
🌟 مرد حجازی هم ، خیلی تشکر کرد
🌟 و براشون دعای خیر نمود .
🌸 معمای مذهبی
🌸 موضوع : امام زمان عجل الله فرجه
🕋 ۱. آخرین امام ❓
🌟👈 امام مهدی عجل الله فرجه
🕋 ۲. نام پدر امام زمان ( عج )
🌟👈 امام حسن عسکری علیه السلام
🕋 ۳. نام مادر امام زمان ( عج )
🌟👈 حضرت نرجس
🕋 ۴. امام زمان در کجا به دنیا آمدند ؟
🌟👈 سامرا
🕋 ۵. سفر پنهانی امام زمان عج
🌟👈 غیبت
🕋 ۶. امام زمان عج ، در چند سالگی ، امام شدند ؟!
🌟👈 در ۵ سالگی
🕋 ۷. روز ولادت امام زمان ؟!
🌟👈 نیمه شعبان
🌸🌟✨ معرفی الگو ✨🌟🌸
🌸 داستان بلال حبشی 🌸
🌟 بلال حبشی ، كه دلش سرشار از ايمان به خدا بود ؛ يكی از ياران با وفای پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) و اذان گوی حضرت بود .
🌟 مشركان ، جلوی چشمان ديگران ، او را مورد شكنجههای سخت ، آن هم در زير آفتاب گرم ، قرار می دادند ؛
🌟 و از او می خواستند كه دست از خداپرستی و ايمان به خدا بردارد .
🌟 ولی بلال ، در زير آفتاب سوزان ، مکرر به آنها می گفت : اَحَد اَحَد ...
👈 يعنی من فقط خدای احد و يكتا را ميپرستم و از بت پرستی شما بيزارم .
🌟 آنها فكر می كردند ؛
🌟 كه با شكنجههای زيادتر ،
🌟 او دست از ايمان خود برمی دارد .
🌟 ولی بلال ، با نفسهای ضعيف خود ،
🌟 در زير آن همه آزار و اذيت ،
🌟 خدا را به يگانگی می خواند .
🌟 و بنی اميه را نااميد می كرد .
Lalaei-Emam-Zaman-Lalaei-Gole-Ziba-SoftGozar.com (2).mp3
6.14M
🌷 لالایی مهدوی ( امام زمان عج )
🌷 ویژه کودکان
🌷 این آهنگ زیبا را ،
🌷 یکی از اعضای خوب کانال ،
🌷 برای ما فرستادند .
🌸🌟✨ معرفی الگو ✨🌟🌸
🌟✨ داستان جعفر طيّار ✨🌟
🌷 جعفر طيّار ، فرزند ابوطالب ، برادر امام علی علیه السلام و از دوستان خوب و با وفای حضرت محمد ص بود .
🌷 زندگی جعفر ، مثل نور ، روشن بود
🌷 همیشه در حال انجام کارهای خوب و اعمال شايسته بود .
🌷 نمازش رو همیشه ، اول وقت و به جماعت می خوند .
🌷 به پدر و مادرش ، خیلی احترام میذاشت .
🌷 جعفر ، همان اوایل که پیامبر ، تبلیغ خود را شروع کرد ، مسلمان شد .
🌷 پيامبر ، اونو خيلی دوست داشت و به او فرمود :
🌹 ای جعفر ! تو از جهت خلقت و اخلاق شبيه منی .
🌷 جعفر نيز همیشه به پیامبر می گفت :
🌹 ما نبوت و پیامبری تو را قبول كرديم . آنچه را كه از سوی خدا به تو وحی شده است را می پذيريم . آنچه را كه خدا ، بر ما حرام كرده است ؛ بر خويش حرام می نماييم و آنچه را حلال كرده است ؛ حلال می شماريم .
( در اینجا مربیان عزیز ، چند نمونه از حلالها و حرام های خدا را ، برای بچه ها ذکر کنند . )
🌷 جعفر ، مرد پاک و شجاعی بود
🌷 و در جنگها ، قهرمانانه با دشمنان اسلام می جنگید .
🌷 و از کسی نمی ترسید به جز خدا .
🌷 در یکی از جنگها ، با قدرت مبارزه کرد ، اما آدمای بد ، او را محاصره کردند و ناگهان از پشت ، دستاش رو قطع کردند
🌷 و اونو مظلومانه به شهادت رساندند .
🌷 وقتی خبر شهادت جعفر و قطع شدن دستاش رو به پيامبر دادند ؛
🌷 حضرت گريه كرد و فرمود :
🌹 خداوند در عوض دو دستان بريده او ، دو بال بهش خواهد داد كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند .
🌷 به خاطر همین ؛ به جعفر طيّار ، معروف شد .
🌷 طرح درس :
👈 داستان ولادت امام عسکری علیه السلام 😍
🌷 قسمت اول
🌟 سال ۲۳۲ هجری بود
🌟 و از ماه ربیع الثانی ، هشت روز گذشته بود .
🌟 در یکی از خانه های مدینه ، پدر و مادری منتظر تولد فرزند خود بودند .
🌟 آن پدر، بهترین پدر دنیاست و نامش امام هادی علیه السلام بود .
🌟 و آن مادر ، زنی دانشمند ، پاک ، باحیا ، با حجاب و با خدا بود ؛ به نام حُدَیثه .
🌟 ناگهان ، صدای نوزادی در خانه کوچک امام علی نقی ، امام هادی علیه السلام ، بلند شد .
🌟 بله بچه ها ، امام یازدهم ما ، به دنیا اومد و دنیا را با وجودش ، روشن کرد .
🌟 شکوفه لبخند ، روی لبان پدر و مادرش نشست و نام او را ، حسن گذاشتند .
🌟 بنابراین ، نام یازدهمین امام ما ، مثل نام امام دوم ، یعنی امام حسن مجتبی علیه السلام شد .
🌟 اون روز ، آسمون به زمین تبریک می گفت و زمین به خودش افتخار می کرد .
🌟 فرشته ها ، بال هاشون رو باز کرده بودند و دور تا دور زمین می گشتند .
🌟 همه خوشحال بودند و تولد این نوزاد رو به همدیگه تبریک می گفتند .
🌟 وقتی امام عسکری بزرگ شد
🌟 آدمهای بد ، پدرش امام هادی را شهید کردند و خودش بعد از پدرش امام شد .
🌟 آدمای بد و شیطان ها ، وقتی دیدند ، همه بچه ها ، امام عسکری را دوست دارند ؛ حسودی کردند و به خانه امام حسن عسکری حمله کردند ؛
🌟 و امام عسکری را دستگیر کردند ؛
🌟 و او را در پادگان و منطقه نظامی و ارتشی ، زندانی کردند .
🌟 به خاطر همین ، به او عسکری گفتند .
🌟 بعدها ، امام حسن عسکری علیه السلام ، پسری زیبا به دنیا آورد و نام او را مهدی گذاشت .
🌟 بله بچه ها ، امام حسن عسکری ، پدر بزرگوار امام زمان علیه السلام ، مهدی موعود (عج) هستند .
🌸🌟✨ معمای مذهبی ✨🌟🌸
🌟 طرح درس : امام عسکری 🌟
🌸🌟✨ قسمت دوم ✨🌟🌸
🌹 نام پدر امام عسکری علیه السلام
👈 امام هادی علیه السلام
🌹 نام مادر امام عسکری علیه السلام
👈 حُدَیثه
🌹 سال تولد امام عسکری علیه السلام
👈 ۲۳۲ هجری
🌹 روز و ماه تولد امام عسکری
👈 روز هشتم از ماه ربیع الثانی
🌹 همسر امام عسکری علیه السلام
👈 حضرت نرگس
🌹 تنها فرزند امام عسکری علیه السلام
👈 امام مهدی ( امام زمان علیه السلام )
🌹 نام امام عسکری ، مثل نام کدام امام است ؟!
👈 امام حسن مجتبی علیه السلام
🌹 کدام امام ، به دومین حسن معروف است ؟!
👈 امام عسکری علیه علیه السلام
🌷 #معما #چیستان #امام_عسکری
┈••❈✾🌷 طرح درس 🌷✾❈••┈
🌸 موضوع :
👈 وظایف فرزندان نسبت به والدین
👈 و احترام به والدین
🌸 قسمت سوم : داستان
🌟 قهرمان قصه ی امروزِ ما ،
👈 مردی به نام " اویس قرنی" است .
🌟 اویس ، شتربان بود ؛ یعنی چند تا شتر داشت که برای حمل بارهای مردم ، آنها را کرایه می داد و با پولی که می گرفت زندگی خود و مادرش را می گذراند .
🌟 اویس در یمن زندگی می کرد .
🌟 یک روز ، که خیلی دلش برای پیامبر تنگ شده بود ؛
🌟 از مادرش اجازه خواست ، که به مدینه برود و پیامبر را زیارت کند .
🌟 مادرش گفت : اشکالی ندارد ولی به شرط این که بیشتر از نصف روز در مدینه نمانی و قبل از غروب آفتاب بازگردی .
🌟 اویس با خوشحالی گفت :
🌷 چشم مامان خوبم ، الهی قربونت برم ، قول میدم زود برگردم .
🌟 بعد هم کمی غذا برداشت و به سرعت سوار شتر شد و به طرف مدینه به راه افتاد .
🌟 به مدینه که رسید نزدیک ظهر شده بود .
🌟 به طرف خانه ی پیامبر (ص) رفت ،
🌟 با ذوق و شوق زیاد ، در خانه پیامبر را کوبید و منتظر ماند تا زودتر در را باز کنند و پیامبر را ببیند .
🌟 در باز شد و خدمتکار بیرون آمد و گفت : بله بفرمائید ؟!
🌟 اویس با اشتیاق گفت :
🌷 آمدم پیامبر را ببینم
🌟 خادم گفت : پیامبر در خانه نیستند و تا یکی دو ساعت دیگر ، بر می گردد .
🌟 اویس در اتاق پیامبر نشست
🌟 و منتظر آمدن پیامبر شد
🌟 ولی هر قدر صبر کرد ، پیامبر نیامد .
🌟 کم کم ، داشت دیر می شد .
🌟 اویس خیلی دلش می خواست بماند و پیامبر را ببیند ؛ ولی به احترام قولی که به مادرش داده بود ، بلند شد و بدون اینکه به خواسته اش یعنی ملاقات پیامبر برسد ، به طرف یمن حرکت کرد .
🌟 هوا تقریباً تاریک شده بود که پیامبر به منزل رسیدند .
🌟 تا وارد خانه شدند نگاهی به اطراف کرده و گفتند :
🌹 این نور کیست که در این خانه تابیده و آن را روشن کرده است ؟
🌟 خدمتکار ، ماجرای اویس را گفت .
🌟 سپس پیامبر فرمودند :
🌹 آری ! درست است ! او برادر ما اویس بوده که نور خود را در این خانه برای ما هدیه گذاشته است و به خاطر احترام به حرف مادرش ، بدون اینکه ما را ببیند به یمن است ! چقدر من دوست دارم تو را ببینم ای اویس !»
📚 #داستان ها و پندها ، ج ۱ ص ۱۴۷
🌳 راهکار عملی
🔆 سعی کنید نماز شبتون ترک نشه.فقط 11 دقیقه وقت می بره.
🌀⚡🌀 نماز شبو تو سه زمان می تونی بخونی: 👇
1 بعد از نماز عشاء.
2 بعد از نیمه شب
3 از صبح تا شب، به نیت قضا
⬅ بهترین زمان برای خوندن نمازشب، یک ساعت قبل از اذان صبحه. ولی اگر در بهترین زمان نتونستی بخونی، توی دو زمان دیگه بخون، ولی ترکش نکن.
💦🌻💦 چه جوری نماز شب بخونیم؟
🌗 4 تا دو رکعت به نیت نماز شب.
🌗 2 رکعت به نیت نماز شفع
🌗 یک رکعت به نیت نماز وتر
➕ جمعا میشه 11 رکعت.
❌ نماز شبو طولانی نخون، بخصوص اگر نیمه شب می خوای بخونی. اینجوری خسته میشی، اونوقت شیطون دیگه نمیذاره بخونی.
✅ توی نماز شب، فقط حمد بخون، سوره لازم نداره.
✅ قنوت نمی خواد بگیری در قنوت نماز وتر هم لازم نیست به چهل تا مومن دعا کنی. لازم نیست سیصد تا استغفار بگی، بلکه سه بار تسبیح گفتن کافیه.
✅ فضیلت نمازهای شفع و وتر بیشتر از هشت رکعتیه که به نیت نماز شب خوانده میشه. می تونید فقط به نماز شفع و وتر اکتفا کنید و هشت رکعت نماز شبو نخونید.
✅ اگر وقت برای نماز شب، کم باشه می تونید فقط نماز وتر بخونید.
✅ لازم نیست یازده رکعتو یه بار بخونی تا خسته بشی، بینشون فاصله بده. همانطور که پیامبر با فاصله نماز شب می خواند.
✅ مثلا دو رکعت ساعت 9 شب بخون، دو رکعت ساعت 9:30، دو رکعت ساعت 10، .... و به همین ترتیب. با فاصله خواندن فضیلتش بیشتره.
✅ اگر نتونستی بعد از نماز عشا، یا نیمه شب بخونی، از صبح تا شب، وقت داری قضاشو بخونی.
✅ امام صادق علیه السلام از قول رسول خدا، نقل می کند:
💠 (إِنَّ اللَّهَ یُبَاهِی بِالْعَبْدِ یَقْضِی صَلَاةَ اللَّیْلِ بِالنَّهَارِ یَقُولُ یَا مَلَائِكَتِیَ انْظُرُوا إِلَى عَبْدِی كَیْفَ یَقْضِی مَا لَمْ أَفْتَرِضْهُ عَلَیْهِ أُشْهِدُكُمْ أَنِّی قَدْ غَفَرْتُ لَه) 💠
🍃 خداوند به بنده ای که نماز شب را در روز قضا می کند، مباهت می کند و می فرماید: " ای فرشتگان من! این بنده ی من، چیزی را که بر او واجب نکرده ام، قضا می کند. گواه باشید که من او را آمرزیدم. 🍃
✅ نماز نافله رو بدون مهر، بدون رکوع و سجود، بدون قنوت، و حتی در حال راه رفتن میشه خوند.
✅ اگر وقت نداشتی، قضای نماز شبت رو توی خیابون بخون، توی کلاس، توی محل کارت بخون.کافیه نیت کنی، حمدو بخونی، بعد با اشاره رکوع و سجودو بجا بیاری.
⬅⬅ ببین، دیگه بهونه نیار. خدا اینقدر این نمازو آسون کرده که من و تو بهونه ای برای نخوندنش نداشته باشیم.
🔗🔗 میگیم ما اینجوری به دلمون نمی چسبه..... اینا وسوسه های شیطونه!!! خدا قبول داره، اونوقت شیطون نمیذاره. هر جور تونستی نماز شبتو بخون، خدا زود راضی میشه.
☝ فعلا نماز شبتونو به همین آسونی شروع کنید، بعد کم کم عشقتون به این عبادت اینقدر زیاد میشه که مثل بسیاری از بزرگان، از این نماز، دل نمی کنید.
تو نماز شبتون، در حق همه ی بندگان خدا دعا کنید، منم فراموش نکنید...💝💝💝💝💝💝💝💝
هدیه به دوستان عزیزم 🌳
*این داستان خیلی زیباست* 👇👇👇👇
*مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید* *پسرکوچکش از او پرسید:*
*-چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟*
*پدر گفت پسرم سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور*
*پسر گفت:غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند.*
*پدر گفت امتحان کن پسرم.*
*پسر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت بطرف دریا وامتحان کرد*
*سبد را زیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دویدولی همه آبها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند*
*پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد.*
*پدرش گفت دوباره امتحان کن پسرم.پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد.برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت که غیر ممکن است...*
*پس پدر به پسرش گفت سبد قبلا چطور بود؟*
*اینجا بود که پسرک متوجه شد و به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است.*
*پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.*
*پس دنیاوکارهای آن قلبت را از کثافتها پرمیکند،خواندن قرآن همچون دریا سینه ات راپاک میکند،*
*حتی اگر معنی آنراندانی...*
*سلام*
*کاری کنیدکه هرکس واتساپ داره، امروز آیة الکرسی راکه باعظمت ترین آیه قرآن کریم هست، تلاوت وتکرارکند..*
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم*
*لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُربِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّوروَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالِدُون*
اللهم نَوِّر قلوبَنا بنور القرآن🤲
علوی محتشم🌹