🌀#مسابقه
📖#گلستان_یازدهم
#قسمت_هجدهم
مادر سراسیمه دوید و دستم را گرفت.
- چی شده فرشته؟! چرا رنگ و روت پریده؟! چرا اینطوری شدی؟!
تمام بدنم بی حس شده بود. انگار نه چیزی می دیدم ،نه چیزی می شنیدم. مادر مرا روی تخت خواباند و به بیرون دوید .
کمی بعد به خودم آمدم . چند پرستار کنار تخت بودند، صدای مادر را می شنیدم که می گفت :«دهنش رو باز کن فرشته جان ، فرشته خانوم ...»
دهانم را باز کردم آب میوههای شیرین بود که جرعه جرعه از گلویم پایین میرفت . انگار جان را دوباره به دست و پایم می آورد. با ولع آبمیوه را سر کشیدم . پرستار به مادرم گفت:« فشار شون خیلی پایینه . چیز مهمی نیست ضعف دارن. صبحانهشون رو بدید بخورن.» مادر میز استیل جلوی تخت را جلو کشید . لقمه ای نان و مربا گذاشت توی دهانم .مثل قحطی زده ها لب و دهان می لرزید ، انگار سالها بود چیزی نخورده بودم. لقمه دوم و لقمه های بعدی را توی دهانم گذاشت. لیوان شیر را جلوی دهانم گرفت ، بوی شیر جوشیده داغ زیر دماغم رفت .
- شیرینش کردم .
دست مادر که لیوان شیر را روی لبهایم گذاشته بود ، میلرزید هر دو دستم را دور لیوان گرفتم . دست هر دوی ما می لرزید و آن را میلرزاند و به دندان هایم می کوبید. مادر لیوان را محکم گرفت و کمک کرد تا شیر را آرام آرام بنوشم. مادر گفت:« یادم رفت بهت بگم. دیشب فاطمه خانوم، مامان زینب تلفن زد. احوالت رو می پرسید .» همیشه با شنیدن اسم فاطمه یاد دزفول میافتادم . با اینکه زیر بمب و آتش بودیم ، بهترین روزهای زندگیمان بود . مادر با حوصله لقمهای نان و مربا در دهانم گذاشت و گفت:« خوب شدی؟ جان گرفتی؟» هنوز فکر میکردم همه تنم میلرزد . نمیتوانستم حرف بزنم فقط دلم میخواست تند تند همه صبحانهای را که روی میز بود ببلعم. مادر چیزی نگفت و آرام و با حوصله مشغول لقمه پیچیدن شد . لبخندی زدم مادر گفت :«چی شد میخندی؟» گفتم :«یاد دزفول افتادم. چقدر خوش میگذشت .»مادر همانطور که بقیه صبحانه را در دهانم می گذاشت ، گفت:« از اون حرفا بودها .» ...
#ادامه_دارد
🆔@clad_girls
💝 دختر باس تو جامعه با علم و دانشش معروف بشه نه با رنگ مو و اندازه ارایشش..💝
🌸ارزشت بیش از ایناست عزیزجان🌸
🆔 @Clad_girls
❤️ از کنار بارگاه ملکوتی امام رضا (علیه السلام) دعاگوی همه شما عزیزان هستم
🆔 @Clad_girls
14.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکم امروز فرمانده:
💢 #جوانان_افسران_جنگ_نرم!
دشمن، دو هدف را در #جنگ_نرم دنبال میکند:
1⃣ میخواهد زنجیره تواصی به حق و صبر را قطع کند.
2⃣ اینکه حقایق را وارونه نشان دهد.
#فضای_مجازی
🌸 دختــران چــادری 🌸
کلامآسیدعلیآقا...(:♥️
آسَیِّدِعَلیَّآقٰا در سخنرانیهای اخیر
ازافسرانجنگنرم مطالبه داشتند و
وظیفه دفاع از نظام و به روز کردن
مفاهیم ارزشی انقلاب را خواستند
ایشان براینمونه مواسات و تواصی
را کاملا فقیهانه و با کلامی شیوا با
شرایط روز تطبیق و ارائه کردند ...
اهالی عالم به علم و عمل وانقلابی
بِسْمِاللَّهِ ؛ تبیینها و نشر محتواها
ودیگر مفاهیم لازم تکلیفشماست...(:🌱
🔻تمسخر زنان چادری؛ همدستی رژیم پهلوی و حزب شهساخته رستاخیز
🔻۲۱ اسفند؛ سالروز فتوای تاریخی تحریم حزب رستاخیز توسط امام خمینی قدس سره الشریف
از: شهرباني كشور (اداره اطلاعات)
به: تيمسار رياست سازمان اطلاعات و امنيت كشور
موضوع: استفاده دانشجويان دختر از چادر
🔹از اوايل سال تحصيلی جاری تعداد زيادی از #دانشجويان_دختر (بويژه سال اول) با چادر به دانشگاهها و موسسات آموزش عالی رفتوآمد مینمايند، چون موضوع قابل توجه بنظر میرسد لذا خواهشمند است دستور فرمايند در مورد ادامه اين وضع و يا جلوگيری از ورود آنان به دانشگاهها و موسسات آموزش عالي نظريه اعلام دارند.
🔸رئيس شهرباني كشور سپهبد صمديانپور
به #معاون_دبيركل_حزب اطلاع [داده] شود كه اصول و مبادی صحيح مذهب بايد به وسيله #دانشجويان_حزب تقويت و نسبت به خرافات مبارزه شود؛ با مسخره كردن اين دخترها و #هو_كردن #كلاغ_سياه و نظاير آن كاری كنند كه نتوانند با چادر بيايند يا چادر را از سر بردارند.
منبع: رسانه رسمی بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی
🆔 @Clad_girls
دلانهـــ✨
امروزم را نذر شما کردم!
نمی شناسمتان اما همین که جانتان را آمالتان را فدای ما کرده اید کافیست که حداقل ساعتی از روزمان را و برگی نیکی های نامه ی عملمان را هدیه ی روح پاکتان کنیم،هرچند ناچیز...
حداقل از شرم نگاه شما خطایی سر نمی زند...🙂🌿
و کاش این نگاه سبز را همیشه بتوان حس کرد...
نگاه خدا و بندگان مخلصش🍃
#دلانه
#شهیدانه
🆔@clad_girls
🦋✨ . . .
#ریحانه 🌸
چادر میـپوشم🙃
چون ترجیح میدهم..☝🏻
پا بہ حرف ِ خـــــدام باشـم❤
وچہ لذتـــ دارد اینڪہ خاص او باشم😍
نہ اینڪہ..!
مطیع دستـــ شیطان👿
#اینهمہآیاتاحادیثواسہحجابڪافےنیسٺ❓
🆔@clad_girls