هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 همراهان عزیز پیج اینستاگرام #دختران_چادری با توجه به ریپورت شدید، هر لحظه احتمال پریدن صفحه وجود دارد
شدیدا به حمایت شما نیاز داریم
🔴 دختران چادری را در #اینستاگرام هم همـراهی کنید 🌸
✘ #اینستاگرام 👇
#Instagram : Clad_Girls_ ⬅
instagram.com/clad_girls_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فلاکت و تنهایی شوکآور کارشناس منوتو
🔺برای مردم ایران زندگی با سگ و گربه را ترویج میدهند. در حالی که در زندگی واقعیشان به بنبست و پوچی رسیدند.
✍یکی بود یکی نبود
آخرِ آخرِ سبک زندگی غربیشون همینه!
🆔 @Clad_girls
ازهیچچیزنـہـراسـیـدڪه
『منهمیشهباشماهـسـتـم』..😌✨
#آیه_گرافی
🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_شصت_و_سوم عبدالله بود که هراسان به در
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_شصت_و_چهارم
در اتاق را که باز کردم، دیدم مجید همانطور که روی مبل نشسته، از خستگی خوابش برده است. آهسته در را پشت سرم بستم و به آشپزخانه رفتم. خوشبختانه مجید هوشیاری به خرج داده و شعله زیر غذا را خاموش کرده بود. غذا را کشیده و میز شام را چیدم که از صدای به هم خوردن قاشقها چشمانش را گشود و با دیدن من با لحنی خوابآلود پرسید:
_چی شد الهه جان؟
سبد نان را روی میز گذاشتم و پاسخ دادم:
_خوابید.
سپس لبخندی زدم و با شرمندگی ادامه دادم:
_مجید جان! ببخشید شام دیر شد.
و با اشاره دستم تعارفش کردم.
خسته از جا بلند شد و به سمت آسپزخانه آمد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام داد:
_فدای سرت الهه جان! انشاءالله حال مامان زود خوب میشه!
و همانطورکه سر میز مینشست، پرسید:
_میخوای فردا مرخصی بگیرم مامان رو ببریم برای آزمایش؟
فکری کردم و جواب دادم:
_نه. تو به کارِت برس. اگه مامان قبول کنه بیاد، با عبدالله میریم.
شرایط سخت و ویژه کار در پالایشگاه را میدانستم و نمیخواستم برایش مزاحمت ایجاد کنم، هر چند او مهربانی خودش را نشان میداد.
چند لقمهای که خوردیم، مثل اینکه چیز ناراحت کنندهای بخاطرش رسیده باشد، سری جنباند و گفت:
_الهه جان! تو رو خدا بیشتر به خودت مسلط باش! میدونم مادرته، برات عزیزه، ولی سعی کن آرومتر باشی!
و در مقابل نگاه متعجبم، ادامه داد:
_من تو بیمارستان وقتی تو رو میدیدم، دیوونه میشدم! هیچ کاری هم از دستم بر نمیاومد. حال مامان هم ناراحتم کرده بود، ولی گریه تو داغونم میکرد!
آهنگ صدایش با ترنم عشق دلنشینش، تارهای قلبم را لرزانده و گوش دلم را نوازش میداد. سرمست از جملات عاشقانهای که نثارم میکرد، سرم را پایین انداخته بودم تا لبخندی را که مغرورانه بر صورتم نشسته بود، پنهان کنم و او همچنان میگفت:
_الهه! من طاقت دیدن غصه خوردن و ناراحتی تو رو ندارم!
سپس با چشمان کشیده و جذابش به رویم خندید و گفت:
_هیچ وقت فکر نمیکردم تو دنیا کسی باشه که انقدر دوستش داشته باشم...
و این آخرین کلامی بود که توانست از فوران احساسش به زبان آورد و سپس آرام و زیبا سر به زیر انداخت.
ای کاش زبان من هم چون او میتوانست در آسمان کامم بچرخد و هنرنمایی کند. ای کاش غرور زنانهام اجازه میداد و مُهر قلبم را میگشود و حرف دلم را جاری میکرد. ای کاش میشد به گوش منتظر و مهربانش برسانم که تا چه اندازه روشنی چهرهاش، دلنشینی آهنگ صدایش و حتی گرمای حس حضورش را دوست دارم، اما نمیشد و مثل همیشه دلم میخواست او بگوید و من تنها به غزلهای عاشقانه احساسش گوش بسپارم و خدا میداند که شنیدن همین چند کلمه کافی بود تا بار غم و خستگیام را کنار میز شام و در حضور گرمش فراموش کنم و با آرامشی عمیق به خواب روم. آرامشی که خیال شیرینش تا صبح با من بود و دستمایه آغاز یک روز خوب شد.
گرچه نگرانی حال مادر هنوز بر شیشه شادیام ناخن میکشید و ذهنم را مشوش میکرد. تشویشی که همان اول صبح و پیش از شروع هر کاری مرا به طبقه پایین کشاند. در را که گشودم با دیدن مادر که مثل هر روز در آشپزخانه مشغول کارهای خانه بود، دلم غرق شادی شد. با صدایی رسا سلام کردم و پیش از آنکه جوابم را بدهد، در آغوشش کشیدم و رویش را بوسیدم. هر چند صورتش زرد و پای چشمانش گود افتاده بود، اما همین که سرِ پا بود و سرِ حال، جای امیدواری بود. نگاهش کردم و با خوشحالی گفتم:
_مامان! خدا رو شکر خیلی بهتری، من که دیشب مُردم و زنده شدم!
لبخندی زد و همچنانکه روی گاز را دستمال میکشید، گفت:
_الحمدالله! امروز بهترم.
دستمال را از دستش گرفتم و گفتم:
_شما بشین، من تمیز میکنم.
دستمال را در دستانم رها کرد و با خجالت جواب داد:
_قربون دستت مادرجون! دیشب هم خیلی اذیتتون کردم، هم تو و عبدالله رو، هم آقا مجید رو.
لبخندی زدم و پاسخ شرمندگی مادرانهاش را با مهربانی دادم:
_چه زحمتی مامان؟ شما حالت خوب باشه، ما همه زحمتها رو به جون میخریم!
کارم که تمام شد، دستمال را شستم، مقابلش روی صندلی نشستم و گفتم:
_مامان من که چند وقته بهتون میگم بریم دکتر، ولی شما همش ملاحظه میکنید. حالا هم دیگه پشت گوش نندازید. همین فردا میگم عبدالله مرخصی بگیره و بریم آزمایش.
چین به پیشانی انداخت و گفت:
_نه مادرجون، من چیزیم نیس. فقط حرص و جوشه که منو به این روز میندازه.
نگران نگاهش کردم و پرسیدم:
_مگه چی شده؟
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
▪️سمت راست تصویر معلم فرانسویه که والدین دانش آموزان به دادگاه بابت چهرش شکایت میکنن و حکم دادگاه این میشه:این شخص آزاد است چون اندیشه هر کس مال اوست
+سمت چپ،مریم بوجیتو که به دلیل رعایت حجاب اسلامی ورودش به دانشگاه سوربون فرانسه را ممنوع می کنند.
🔸هر اندیشه ای جز اسلام، در غرب آزاد است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
دلانہ✨
همیشھ آیہی [ وَ جَعَلْنا ] را زمزمھ میکرد . گفتم : آقا ابراهیم ، این آیھ برایِ محافظت در مقابل دشمن است اینجا کھ دشمن نیست!
نگاه معنا داری کرد و گفت :
دشمنیبزرگتر از شیطان هم وجود داره؟
•
•
.
شهیدانهـ🌱
#شھید_ابراهیم_هادی
#دلانه
🆔@Clad_Girls
Seyed Taleh Bakooei - Saslerem Karbala (320)-۱.mp3
9.07M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#سیدطالعباکویۍ
<َمنۍدردفـــــࢪاق...>ً
#تااربعـــــ20روزــــین
#صلۍاللہعلیڪیااباعبداللهالحسین
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
enc_16303124421782791049385.mp3
6.85M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#حسیݩطاھرے
<َهمیشہمحـــرمهاانگارےزودمۍگذره...>ً
#تااربعـــــ20روزــــین
#صلۍاللہعلیڪیااباعبداللهالحسین
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
پیرمرد ۸۵ ساله اهل فلوریدا توی یک فروشگاه به خانمی نزدیک شده و پیشنهاد خرید دختر
۸ سالشو به قیمت ۱۰۰ هزار دلار
(برای رابطه جنسی)داده که دستگیر شده.
جالبه بدونید که اینا خیلی #چشم و دلشون سیره😏
✍️ •فلورانس•
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻کارنامه شگفتآور رئیسی در کمتر از ۱ سال!(#قسمت_دوم)
🔹این کلیپ تنها چند مورد از صدها اقدامِ به بارنشستهی رئیسی تنها در کمتر از یک سال هست؛
#منصف_باشیم
🆔 @Clad_girls
متاسفانه باخبر شدیم امروز در شیراز، توسط دو زن مزدور به همسر و دختر شهید بزرگوار منصور خادم صادق حمله شده و ضمن ضرب و شتم اقدام به کشف حجاب این دو بانوی محترم کرده اند و مردان بیغیرت پاساژ هم، همانند اهل شام در هنگام گذر کاروان اسرای کربلا به هلهله و شادی پرداخته اند!
از مسئولین انتظامی و فرمانده سپاه شهر شیراز و نهادها و ارگانهای مربوطه خواستاریم هر چه زودتر به این مسئله رسیدگی نمایند و ضمن دستگیری آن دو مزدور ، در همان محل پاساژ مجازات حد را در موردشان اعمال نمایند، ضمن اینکه با هلهله کنندگان و تشویق کنندگان که شریک جرم محسوب می شوند نیز به نحو مقتضی برخورد صورت گیرد!
از امت مومن و انقلابی شیراز نیز در خواست یک راهپیمایی گسترده و محکوم کردن این عمل شنیع و یادآوری نام و یاد شهدای عزیز را خواستاریم
مگر مومنین و انقلابیون مُرده باشند که پتیاره های بهایی و مزدور صهیون بخواهند به ناموس شهدا جسارت کنند!
#حجاب
#شهید_منصور_خادم_صادق
🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
متاسفانه باخبر شدیم امروز در شیراز، توسط دو زن مزدور به همسر و دختر شهید بزرگوار منصور خادم صادق حمل
همسر شهید خادمصادق:
در حال دیدن مغازهها بودیم که دیدیم دو خانم بدحجاب نزدیکمان در حال خرید هستند، به یکی از انها که شال از روی سرش افتاده بود گفتم " خانم شالتان را بپوشید" و همین یک جمله سبب شد تا رکیکترین الفاظ را به من و دخترم بگویند و به ما فحاشی کنند.
دخترم که بسیار ناراحت شده بود، خطاب به آنها گفت" این کار شما هنجارشکنی است" و همین یک جمله کافی بود تا مشت و لگد بر سرمان هوار شود.
متاسفانه بوتیکداران و افراد عبوری هم روز گذشته فقط شاهد ماجرا بودند و هیچیک واکنشی نشان ندادند و این دو بانوی جوان چادر و حجاب را از سر دخترم برداشتند تا در نهایت با وساطت یک مرد مسن ماجرا تمام شد.
وی گفت: پس از این اتفاق، برادرم موضوع را پیگیری کرد و به نیروی انتظامی اطلاع داد و خوشبختانه همه وارد عمل شدند و دوربینهای مدار بسته را مورد بررسی قرار داده و در پی شناسایی آنها هستند.
منبع: خبرگزاری فارس
🆔@Clad_Girls
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حواشدی،مریمشدی، اسیهوهاجرشدی :)❤🖇
#ریحانههای_تمدن_ساز
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
حواشدی،مریمشدی، اسیهوهاجرشدی :)❤🖇 #ریحانههای_تمدن_ساز
☝️😍
🔴 خبرایی توی راهه 🤭♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••📽🎞
▪️سیرِ رشد و شکلگیری بزرگترین کمپانـے فیلمسازی جہـانـ🌍 #هالیوود..
°
°
°
اینقسمت:
نقطهیآغازفیلمسـازیکجابود؟!🤔
➖➖➖➖
تماشایاینمستندبرایافرادزیر9⃣سال، مناسبنمیباشد‼️
#هالیوود
🆔@Clad_Girls
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
30.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎬 گزارش تصویری از فعالیت پویش #فرشتگان_سرزمین_من در ایام ماه محرم، ایستگاه های متروی چهار شهر #تهران #مشهد #اصفهان #شیراز
⚠️ این تنها بخش کوچکی از لحظات زیبایی است که این روزها برای ما رقم خورده و اصلا قابل توصیف و به تصویر درآمدن نیست 🥺❤
📌 با تشکر از مسئولین محترم مترو در هر چهار شهر که باهامون همکاری داشتن
خداروشاکریم که تونستیم پاسخ اعتمادشون رو با تحویل دادن یه کار فرهنگی تمییز بدیم
✍ اگر تک تک اسم بزرگواران ذکر نمیشه، جسارت نشه خدمتشون! تمام افراد رو شناخت نداریم لذا "تشکر از مسئولین محترم" عنوان میشه
🌸 #فرشتگان_سرزمین_من
🌱 اشتراک حس خوب ریحانگی
🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴🎬 گزارش تصویری از فعالیت پویش #فرشتگان_سرزمین_من در ایام ماه محرم، ایستگاه های متروی چهار شهر #تهر
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_شصت_و_چهارم در اتاق را که باز کردم، د
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_شصت_و_پنجم
و همانطور که حدس میزدم باز هم رفتار پدر آزارش داده بود که نفس بلندی کشید و سر دردِ دلش باز شد:
_من دارم از دست بابات دِق میکنم! داره سرمایه یه عمر زنوگی رو به باد میده!
و در برابر نگاه غمزدهام سری جنباند و ادامه داد:
_دیروز عصر ابراهیم زنگ زده بود، انقدر عصبانی بود که کارد میزدی خونش در نمیاومد! کلی سر من داد و بیداد کرده که چرا حواست به بابا نیس!
به میان حرفش آمدم و مضطرب پرسیدم:
_مگه چی شده؟
که با اندوه عمیقی پاسخ داد:
_میگفت رفته پیگیری کرده و فهمیده این تاجرِ عرب چجوری سر بابات رو شیره مالیده. همه بار خرما رو پیش خرید کرده و به جاش یه برگه سند داده که مثلاً برای بابات تو دوحه روی یه برج تجاری سرمایهگذاری کنه.
با شنیدن این خبر تمام تنم یخ کرد! یعنی پدر همه محصول نخلستانهایش را به ازای سرمایهگذاری در یک کشور عربی، آن هم به اعتبار یک برگه قرارداد غیر رسمی، تقدیم یک تاجر ناشناس کرده است؟!!! که حرف مادر ذهنم را از اعماق این اندیشه هولناک بیرون کشید:
_ابراهیم میگفت با یه سود کلان بابات رو راضی کرده و گفته که این سرمایهگذاری وضعت رو از این رو به اون رو میکنه. آخه من نمیدونم این آدم یه دفعه از کجا پیداش شده که اینجور زیر پای بابات نشسته! ابراهیم می گفت حسابی با بابا دعوا کرده و آخر سر بابات بهش گفته: "تو چی کار داری تو کار من فضولی کنی! حقوق تو و محمد که سر جاشه." حالا محمد بیخیالتره، ولی ابراهیم داشت سکته میکرد.
با صدایی گرفته پرسیدم:
_شما خودت به بابا چیزی نگفتی؟
آه بلندی کشید و گفت:
_من که از وقتی با ابراهیم حرف زدم حالم بد شد و دیشب هم دیگه وقت نشد.
سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید:
_حالا فکر میکنی حرف زدن من فایده داره؟!!! اون هر کاری دلش بخواد میکنه، احدی هم حریفش نمیشه.
کمی خودم را روی مبل جلو کشیدم و با دل شورهای که در صدایم پیدا بود، اصرار کردم:
_بلاخره یکی باید یه کاری کنه. اینجوری که نمیشه. شما هم تو این زندگی حق داری.
از شنیدن این جمله لبخند تلخی زد و با سکوتی تلختر سرش را پایین انداخت. از نگاهش میخواندم که تا چه اندازه دلش برای سرمایه خانوادگیمان میلرزد و چقدر قلبش برای آبرو و اعتبار پدر میتپد، ولی نه تنها خودش که من هم میدانستم هیچ کس حریف خودسریهای پدر نمیشود، هر چند مثل همیشه کوتاه نیامد و برای اینکه لااقل بخت خود را آزموده باشد، شب که پدر به خانه بازگشت، سر بحث را باز کرد. این را از آنجایی فهمیدم که صدای مشاجرهشان تا طبقه بالا میآمد و من از ترس اینکه مبادا مجید بانگ بد و بیراههای پدر را بشنود، همه در و پنجرهها را بسته بودم. هرچند درِ قطور چوبی و پنجرههای شیشهای هم حریف فریادهای پدر نمیشدند و تک تک کلماتش به وضوح شنیده میشد.
گاهی صدای مادر و عبدالله هم میآمد که جملهای میگفتند، اما صدای غالب، فریادهای پدر بود که به هر کسی ناسزا میگفت و همه را به نادانی و دخالت در کارهایش متهم میکرد. به هر بهانهای سعی میکردم تا فضای خانه را شلوغ کرده و مانع رسیدن داد و بیدادهای پدر شوم. از بلند کردن صدای تلویزیون گرفته تا باز کردن سر شوخی و خنده و شاید تلاشهایم آنقدر ناشیانه بود که مجید برای آنکه کارم را راحت کند، به بهانه خرید نان از خانه بیرون رفت. فقط دعا میکردم که قبل از اینکه به خانه بازگردد، معرکه تمام شود والبته طولی نکشید که دعایم مستجاب شد و آخرین فریاد پدر، به همه بحثها خاتمه داد :
_من این قرارداد رو بستم، به هیچ کسم ربطی نداره! هر کی میخواد بخواد، هر کی هم نمیخواد از خونه من میره بیرون و دیگه پشت سرش رو هم نگاه نمیکنه!
فریادی که نه تنها آتش مشاجره که تنها شمع امیدی هم که به تغییر تصمیم پدر در دل ما بود، خاموش کرد.
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
recording-20220829-213330.mp3
3.14M
🔰 #بشنوید | پاسخ #حجت_الاسلام_راجی به سوال پیاپی مخاطبین در رابطه با شرایط #عراق
⁉️ اهمیت استعفاء آیت الله حائری چه میزان است؟
‼️ چرا ایشان #مقتدی_صدر را به عنوان مرجع انتخاب نکرد؟
⁉️ آیا مقتدا صدر خواهان #ولایت_فقیه در عراق است؟
⁉️ آیا #اربعین تعطیل میشود یا نه؟!
🌎حرمت چادری که حفظ نشد!
👈ماجرای هتک حرمت به خانواده شهید خادم صادق در شیراز چه بود؟
🔹️ همسر شهید خادم صادق: روز گذشته ششم شهریورماه با دخترم برای خرید وارد یکی از پاساژهای سینماسعدی شدیم.
🔹️ در حال دیدن مغازهها بودیم که دیدیم دو خانم بدحجاب نزدیکمان در حال خرید هستند، به یکی از انها که شال از روی سرش افتاده بود گفتم " خانم شالتان را بپوشید" و همین یک جمله سبب شد تا رکیکترین الفاظ را به من و دخترم بگویند و به ما فحاشی کنند.
🔹️ دخترم که بسیار ناراحت شده بود، خطاب به آنها گفت" این کار شما هنجارشکنی است" و همین یک جمله کافی بود تا مشت و لگد بر سرمان هوار شود.
🔹️ متاسفانه بوتیکداران و افراد عبوری هم روز گذشته فقط شاهد ماجرا بودند و هیچیک واکنشی نشان ندادند و این دو بانوی جوان چادر و حجاب را از سر دخترم برداشتند تا در نهایت با وساطت یک مرد مسن ماجرا تمام شد.
#حجاب
#حجاب_خط_مقدم_است
#حمایت_از_آمرین_به_معروف
🆔 @Clad_girls
مرزهای عراق بسته شد/ زائران #اربعین فعلا سفر نکنند
🔹معاون امنیتی استانداری خوزستان: ناآرامیهای عراق باعث بستهشدن مرز از سوی این کشور شده و در پی آن خروج زوار ایرانی از تمام مرزها از عصر امروز متوقف شد. زائران تا اطلاع ثانوی به مرزها مراجعه نکنند و منتظر اطلاعرسانی باشند.
🔹رئیس ستاد اربعین: درباره امنیت و سلامت مسافران ایرانی در عراق جای هیچ نگرانی نیست و آنها با برنامهریزی به کشور باز خواهند گشت.