eitaa logo
🇮🇷 دختــران چــادری 🇮🇷
169.7هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
22.3هزار ویدیو
308 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿💫 کوتاه می گویم آقا جان :) بعضی از کلمات انگار صاحب دارند صاحب کلمه {پناه} تا ابد شما هستید امام رضا جان...💚 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
40.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🕊💛• مـــــادری کنج صحن گوهرشاد ، درد مـــــادر شـــدن به دل دارد . . . ⊹ ⊹ ،، 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
24.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🥺❤️‍🩹• •|میگفت اگه دلتنگ امام رضا شدی . . . 🆔 @clad_girls | دختران‌چادری
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- 🤍🥺 - -‏نمیشود کسی به زیارت امام رضا برود و ایشان چیزی در جیب او نگذارد . . ! +آیت‌‌الله‌‌بهجت • • • 🌱 🆔 @clad_girls | دختران‌چادری
آه چه تلخ است اتمام دو ماه عاشقی ... که ما سوگواری می کنیم، روز آخرش را هم🖤 برایم زمان چونان ابر گذشت، اما ابری پر بار و غنی! و امیدوارم بتوانم از بارش آن بر خاک حاصلخیز قلبم، جوانه بزنم و شکوفه کنم! 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
سفــ📜ـرنامه عشــــ❤️ــق • عکس های خانوادگی رو که ورق میزنم، به سفر مشهد می‌رسم. سفری که اصلا متوجه نشدم چطور بلیط قطار و هتل رو گرفتیم و ساک ها بسته شد ... چشم هام رو که باز کردم صدای سوت قطار به گوشم رسید. باورم نمیشد بعد از دو سال و سه ماه و ده روز بالاخره قراره به دیدار آقای مهربانی برم! صبح حدود ساعت ۸ مهماندار قطار اعلام کرد به مشهد الرضا رسیدیم؛ به هیاهو افتاده بودم که زودتر از بقیه گنبد آقا رو ببینم، سمت چپم رو که نگاه کردم در یک لحظه از جلوی گنبد عبور کردیم. چمدون ها رو پایین بردیم و رفتیم سمت هتل؛ غسل زیارت کردیم و به سمت حرم راه افتادیم😍 مسیر خیلی طولانی بود، از خیابان کاشانی به سمت باغ نادری رفتیم و وارد خیابان شیرازی شدیم. تمام مسیر را پیاده رفتیم، پدر و مادر و خواهرم خسته شده بودند و آهسته راه میرفتند، اما من به امید اینکه زودتر به حرم برسم تند تر از همه راه میرفتم. وارد خیابان شیرازی که شدیم گنبد زیبای آقا علی بن موسی الرضا(ع) به چشم می‌خورد. نزدیک صلاة مغرب بود و حرم شلوغ! پس از اینکه خادم ها تفتیشمان کردند وارد حرم شدیم. از بست شیخ طوسی که آمدیم گنبد کاملا مشخص بود. به پیشنهاد من وارد صحن انقلاب اسلامی شدیم. در صف نماز جماعت نشستیم، حال و هوای معنوی خاصی در حرم برقرار بود. ادامه دارد ••• ✍️عطر شهادت 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
سفــ📜ـرنامه عشــــ❤️ــق • پیش از نماز، دعای قبل از اذان با همخوانی همهٔ زائران قرائت شد و بعد هم اذان مغرب به افق مشهد الرضا✨ صدای اذان با نسیم خنک مخلوط شده بود و به جان هر آدمی می چسبید😍 دور و اطراف را که نگاه می کردم، لبخندی با چاشنی اشک شوق در صورت ها مشخص بود. زائران از مکان های مختلفی آمده و این را میشد از لهجه ها، پوشش چادرهایشان و چهره شان فهمید! هنگام نماز به قول یکی از دوستانم خدا کولرش را برای زائران امام رضا؏ روشن کرد و هوا خنک شد. قبل از اینکه بیاییم خیلی از اعضای خانواده و دوستان میگفتند حالا نروید، هوا گرم است و اذیت میشوید. ما هم دو دل شدیم؛ اما حالا خیلی از آمدنمان خوشحال بودیم. پس از نماز به سمت هتل راه افتادیم، در مسیر خیابان شیرازی موکب های زیادی زده بودند و خادمی می کردند. یکی از موکب ها در مکانی که به آن در لهجهٔ مشهدی تَ پل محله به نام خانم ام البنین بود و چای دارچینی می دادند. چهره موکب داران شبیه عرب ها بود؛ مزه این چای بی نظیر بود! چون مسیر خیلی طولانی شد پدرم تاکسی گرفت. به محض اینکه ما به خیابان نگاه کردیم ماشینی ایستاد و ما را سوار کرد؛ مردم مشهد خـیـلـی مهمان نواز بودند. به هتل که رسیدیم گرسنه بودیم؛ دم در هتل یک فلافل فروشی بود که از آنجا چهار فلافل خریدیم. شب زود خوابیدیم تا صبح زود بیدار شویم و به حرم برویم. ادامه دارد••• ✍️عطر شهادت 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
سفــ📜ـرنامه عشــــ❤️ــق • • صبح زودتر از همیشه بیدار شدم؛ دیشب از شوق اینکه دوباره گنبد و بارگاه ملکوتی آقا امام رضا؏ را ببینم فقط دو_سه ساعت خوابم برد! بعد از صبحانه، لباس عزای امام حسین؏ را به تن کردیم و سمت حرم علی بن موسی الرضا راه افتادیم. در مسیر پاساژی را دیدیم که فقط لوازم فرهنگی داشت! مکان مورد علاقهٔ من😍! چند وقتی بود می‌خواستم یک چفیه سبز رنگ بخرم؛ وارد پاساژ شدیم، من چفیه سبز و خواهرم چفیه قرمز خرید. سمت حرم رفتیم. مادرم پیشنهاد داد کنار ضریح امام رضا؏ برویم و چفیه هایمان را متبرک کنیم. من از خانواده جدا شدم و تند تر رفتم. سرم را بالا و چپ و راست می‌کردم تا ضریح را ببینم اما هنوز خیلی مانده بود برسیم. پشت سر من یک خانم عرب با دخترش بودند؛ دخترک خیلی زیبا بود✨ او هم مثل من دوست داشت زودتر به ضریح برسد؛ همینطور که نگاهم بین رو به رو و دخترک کنارم در رفت و آمد بود‌، با لهجه عربی از من پرسید که آیا منم عرب هستم؟ با عربی دست و پا شکسته ای😅 که به لطف مدرسه یاد گرفته بودم به او گفتم: لا، أنا ایرانیٌ✌️🏻 ادامه دارد••• ✍️عطر شهادت 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
4.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من آشنـــــــام امام رضا🥺😭 ‌. . علیه السلام 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
3.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 😭 -کِنـٰارِپَنجِرِه‌فُولٰاد ...'!🙂 شَفٰاتُومیبینیْ 💔(: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر 👇 🏴 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
‹🖤✨› ..ضامن عزادارے‌مـا، رضاست! - - - (ع) ،، (ع) 🏴 @clad_girls | دختران‌چادری
🇮🇷 دختــران چــادری 🇮🇷
سفــ📜ـرنامه عشــــ❤️ــق • • نگاهی به رو به رویم کردم، با تصویر رو به رویم حلقه اشکی در چشمانم ایجاد شد؛ بالاخره رسیدیم🥺 شنیده بودم در نگاه اول به ضریح هر چه دعا کنیم برآورده میشود✨ زیر لب شروع به صحبت با ارباب دلم کردم💛: آقا جون سلام! ما ایرانی ها، همۀ اهل بیت رو دوست داریم، اما دلمون یه جور دیگه ای پیش شما گیره ... آقا ما که به جز شما کسی رو نداریم، ما هر موقع در خونهٔ شما اومدیم دست خالی بر نگشتیم:) بابا رضا ... یا ضامن آهو! 🦌 شما همیشه توی تمام لحظات زندگی من بودید و در سختی ها کمکم کردید🙂 آقا جان، خودتون میدونید تا حالا کربلا نرفتم ... آقا رزق محرم و صفر امسالمون رو یه کربلا می نویسید؟:)❤️‍🩹🖤 محو ضریح و صحبت با اربابم بودم، اصلا متوجه رسیدن به ضریح نشدم؛ سریع خودم رو چسبوندم به ضریح و همانطور که چفیه رو متبرک میکردم، باز هم زیارت جدشان حسین بن علی؏ را طلب کردم:) با تذکر خادم ها عقب عقب از ضریح جدا شدم و به سمت دری که قرار گذاشته بودیم رفتم. پس از جمع شدن همهٔ اعضای خانواده به رواق دارالحجة رفتیم،ضریح داخل آن رواق را هم زیارت کردیم و پس از خواندن نماز زیارت به صف نماز جماعت پیوستیم و نماز ظهر و عصر خواندیم. . ... اما امروز آخرین روز سفر است💔 به قول مادرم عمر سفر کوتاه است، اما این سفر از همیشه کوتاه تر بود🚶‍♀ چون فردا ظهر بلیط داشتیم و این مسیر طولانی بود، شب آخر را در حرم ماندیم؛ پس از نماز مغرب و عشا و خواندن دعای توسل توسط سید رضا نریمانی، به سمت چایخانه صحن کوثر رفتیم، وسط صحن کوثر فرش پهن کرده بودند. هفت_هشت تا کودک دور هم جمع شده و بازی می کردند، کمی آن طرف تر حدود ده پسر جوان دور یک روحانی نشسته بودند و صحبت می کردند. ما هم کنار هم نشستیم و پس از صحبت به قول ما اصفهانیا پِلاٰسْ شدیم😁 (دراز کشیدیم) من هم چفیه ام را روی صورتم کشیدم و خوابیدم😴. خوابم خیلی سبک است ولی آنجا با وجود سروصدای زیاد بچه ها و نور لامپی که توی صورتم بود یک ساعتی خوابیدم؛ بهترین خواب عمرم بود!! هنوز هم مزه آن خواب زیر زبانم است. ... با صدای مناجات میثم مطیعی بلند شدم، دلم نمی خواست از آن خواب دست بکشم🥱 به وضوخانه صحن پیامبر اعظم رفتیم و در صحن آزادی نماز صبح را خواندیم؛ بعد از نماز به سختی از حرم دل کندیم. در دلم گفتم: آقا ما رفتیم ولی دوباره میخوایم بیایما🥺 آقا کربلای ما رو یادتون نره ها ... سلام آخر رو دادیم و اومدیم بیرون. صبح ساعت ۸ بیدار شدیم تا چمدان هایمان را جمع کنیم، انقدر سوغاتی خریده بودیم که درِ چمدان بسته نمیشد😅 تاکسی گرفتیم و به راه آهن رفتیم. روی صندلی های راه‌آهن که نشستیم، همش با خودم دعا میکردم ای کاش قطار نیاید، کاش اصلا من اینجا گم بشم و تا ابد هم همینجا بمونم🚶‍♀ دلم نمیخواست برم💔 ولی هیچکدام از دعاهایم به اجابت نرسید و قطار اومد😔 مسافران محترم قطار مشهد_اصفهان لطفا به سکوی شماره ۱۱ جهت سوار شدن به قطار حرکت کنید. خداحافظ مشهد👋 خداحافظ امام رضا(ع) 👋💛 ✍️عطر شهادت 🆔 @Clad_girls | دختران چادری