eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
155.1هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
18.4هزار ویدیو
286 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🍂آمدنت را #استخاره ڪردم خوب آمد... همیشہ #خوب مے آید... اما تو، ای خوب مݧ، #نمے_آیے؟ #شهید_جاویدال
🌷 🔰 لباسش و كه پوشيد به بچه ها گفت بچه هاي باشين همين جا تو اتاق بازي كنين تا من و مامانتون بريم و برگرديم با تعجب😳 نگاش كردم گفتم كجا بريم⁉️ 🔰_بريم حرم دعاي و بخونيم و بيايم +پس بچه ها چي؟ _بچه ها ميمونن ديگه😊..يه بارم من و تو تنها بريم 🔰مكث نكردم🚫 سريع آماده شدم كوچه خلوت بود چند قدم كه رفتيم آروم گرفت +گفتم عه!زشته😅 _گفت ولش كن بابا يه بارم دلمونو❤️ گوش بديم 🔰تو كل مسير سرم و بالا نميكردم🚫 كه مبادا با كسي چشم تو چشم بشم و خجالت بكشم☺️ نزديك كه رسيديم ديدم راهشو كج كرد به طرف ! 🔰+گفتم مگه نميخاي بريم حرم⁉️ _گفت چرا ولي اول يه بازار بريم يه چيز واسه بخر بازار شلوغ بود👥👥 منم بخاطر اينكه حرفش و زمين نندازم،يه گرفتم و يه چادر نماز گل گلي🌸 هم واسه .. 🔰رفتيم حرم تو همون حياط رضوي نشستيم،كلي ازم عكس انداخت📸 كلي ازش عكس انداختم..دعا خونديم📖 و... اين شد باري كه آقا محمد به حرم مشرف شدند. به اين ميگن 🌸🍃 . (دلنوشته همسر شهيد) (دوماه قبل اعزام به سوريه) 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
⚠️ امان از تصورات اشتباه... 🌟حضرت زهرا (س) رو به حجاب و عفافش می شناسی! همون حجاب و حیایی که برای مرد نابینا هم استثنا نداشت... . 🌟حضرت زهرا (س) رو به عبادت و معنویتش می شناسی ! همون نمازهای شبانه ای که تا صبح طول می کشید و بدن مطهر خانوم از خشیت خدا به لرزه می افتاد . 🌟حضرت زهرا (س) رو به شوهرداری و تربیت فرزندش می شناسی! همون خانوم خونه بودنی که حضرت علی (ع) قسم میخورن میگن فاطمه(س) هیچ وقت کاری نکرد که من ناراضی باشم... از حسنین و زینبین هم دیگه نگم! . 🌟حضرت زهرا (س) رو به مهربونی ش می شناسی! همون مهربونی ای که گریه کنای حسین رو روز محشر جدا میکنه... . 🌟حضرت زهرا (س) رو به بخشندگی و سادگی ش می شناسی! همون بخشندگی که روز عروسی ش لباس عروسش رو هم به سائل داد! . . همه این ها درست... همه این ها باید تو زندگی من و تو الگو و سرمشق باشه اما این ها حضرت زهرا (س) رو نکرد.. 🚫 . این ها حضرت زهرا (س) رو نساء عالمین نکرد.. 🚫 . این ها حضرت زهرا (س) رو به این مقام نرسوند که خدا به رضایت (س) راضی بشه و با غضب بی بی خشمگین.. ا🚫 . این ها حضرت زهرا (س) به مقام لولا فاطمه لما خلقتکما ( یعنی اگه به خاطر فاطمه نبود عالم رو خلق نمی کردم )🚫 . اینها خانم جان رو فداها أبوها نکرد..🚫 . ❎پس چه چیزی مهم ترین ویژگی و اصلی ترین مشخصه ی خانم جان هست؟ . ✅ 💠مهم ترین ویژگی زندگی حضرت زهرا (س) این بود که همه چیزش رو تمام لحظات زندگی ش وقف امام زمانش کرد🌸 . رابطه حضرت زهرا و رسول اکرم (س) فقط رابطه ی دختری و پدری نیست... . 💠رابطه ی بهترین مخلوق خدا با ولی خدا و فرستاده خداست... رابطه حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) فقط رابطه ی همسری و شوهری نیست... حضرت زهرا (س) همه چیزش رو فدای امام زمانش کرد... . 💠اون چیزی که نقطه عطف زندگی خانم حضرت زهرا (س) ست اینه که تمام لحظات زندگی شون بند به این بود که امام زمانش رو به بهترین شکل یاری کنه و نصرت بده... . . ⭐⭐ این که همیشه وسط صحنه پا به رکاب امام زمان شون بود فاطمه رو فاطمه کرد... . . . واقعا لازمه که زندگی حضرت زهرا (س) با این نگاه مجددا مطالعه کنیم. __________________ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
4_5956034168172314971.mp3
4.34M
🎶 مداحی 🎙 {بین ڪنایــه ها بگو با زمزمه .... میپوشمش فقط به عشق }
💌 #دوستت_دارم_مولا همسری مهربان بود و پدری دلسوز و خوش‌رفتار 💫 . او از همان اولین روزهای زندگیِ مشترک، بنا را بر آن گذاشته بود که آرام قلب فاطمه (س) باشد : . «به خدا سوگند، هیچ‌گاه #فاطمه (س) را به‌اکراه به کاری وانداشتم و او را ناراحت نکردم ... هرگاه به او نگاه می‌کردم همه‌ی ناراحتی‌ها و غم‌هایم را از یاد می‌بردم» 🌙 . درمورد #فرزندان هم با تمام مقام و بزرگی‌اش، عقیده داشت هر کس کودکی دارد، باید با او #کودکی کند . علی (ع) مرد نمونه‌ای بود که نه تنها حکومتداری‌اش، حتی #خانواده‌داری‌ اش ❤ ، الگوی واقعی قلب‌ها بود ... . . . . . . . . . #حاضران_به_غایبان_برسانند 🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد.
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده:
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذ
✍️ 💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... ✍️نویسنده:
مقتدایم است... 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🌸💗🌸💗🌸💗🌸 ‌ روز #مباهله یعنی روز حقّانیت اسلام مبااااااارک 💗🌸💗🌸 ‌ 👉 @Clad_girls 🌸
😍 ‌روز مُباهله مبارک 🌼🎉 ‌ ⁦✔️⁩ مباهله یعنی طرفین، یکدیگر رو لعن میکنن، تا هرکس باطل است و برحق نیست، به عذاب الهی گرفتار و رسوا شود. ‌ 💞 پيامبر خدا (ص) - پس از اصرار و پافشاری مسیحیان نجران روی آئین خود و قانع نشدن‌شان - به آنها فرمود: ‌ با من كنيد! اگر من راستگو باشم لعن و نفرين، شما را مى گيرد و اگر دروغگو باشم لعن ونفرين، مرا مى گيرد. 🔶 آن ها پذیرفتند! صبح روز كه شد نزد آمدند، ديدند آن حضرت، عزیــزترین افرادش یعنی و و و (ع) را همراه خود آورده است. 🔷 آنان ترسیدند و به رسول خدا گفتند: با تو صلح مى كنيم، ما را از مباهله معاف بدار! ‌ نقل از امام صادق (ع) ❤ ‌ تفسير القمّی: ۱/۱۰۴ ‌ یعنی روز حقّانیت مبارک 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 ‌ 👉 @Clad_girls
🇮🇷 ایـنـجـا ایـران است: بـه افـق فاطمیه نـزدیـک مـیـشویم بـو کـن : 😌 بـوی بـغـض بـوی پـیـراهـن مـشـکـی بـوی فــریــاد یـافاطمه کـم کـم شـمارش روز هـا بـه اتـمـام مـیـرسـد دیـگـر نـزدیــک است خبر از یک زن بیمار شود 😭 میمیرم...😭😭😭 مادری دست به دیوار شود 😭 میمیرم...😭😭😭 با زمین خوردن تو... بال و پرم میریزد... چادرت را نتکان... عرش بهم میریزد...😭 💠💠💠💠💠 " اللهم صل علی و ابیها و بعلها و بنیها.. " 💠💠💠💠💠 http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
زن زندگی آزادی یعنی 👇 در وقتی حضرت جبرئیل می‌پرسه اینها چه کسانی هستند که تمام هستی رو بخاطرشون آفریدی؟ ذات اقدس اله نمی‌گه علی، محمد، حسن یا حسین... خدا میگه و پدرش، شوهرش، پسراش یعنی از یک زن برای معرفی بهترین مخلوقاتش استفاده می‌کنه! ❤️ قالَ الْأَمينُ جِبْرآئيلُ يا رَبِّ وَمَنْ تَحْتَ الْكِسآءِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ، هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
👆شاید بپرسید الگوی این مادر که با سه فرزندش برای امربه معروف قیام کرده کیست؟ میشود الگوی او (س)باشد که اسلام در ابتدای شکل گیری مدیون اوست. یاشاید (سلام الله علیها )است که در غبارفتنه ها و حق خوری اسلام راحفظ کرد یا نه میتواند (س)باشد که بقای اسلام بعدازعاشورا مدیون اوست. 🆔 @Clad_girls | دختران چادری