eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
154.4هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
18.5هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 📖 .....اصلا آن ماه‌های اول بعداز شهادت علی آقا ، کار هرروزوشبم این بود ؛ ساعت‌ها پتویی روی صورتم می‌کشیدم و بدون اینکه بخوابم چشم هایم را می‌بستم و آن خاطرات را مثل یک فیلم سینمایی توی ذهنم تکرار می‌کردم ؛ بدون کم و کاست ... اگر هم این فیلم به بهانه ورود کسی یا پیش آمدن کاری متوقف می‌شد ، در ساعات بعد و درهمان حالتی که گفتم سعی می‌‌کردم به ادامه مرور خاطراتم بپردازم . مثل آن شب در بیمارستان فاطمیه‌همدان درحالتی بین خواب و بیداری که از عوارض ناشی از آمپول های مسکنی بود که بعداز زایمان به من تزریق شده‌بود . گفتم که دلم می‌خواست علی‌آقا پیشم باشد . مثل تمام زن‌های زائو دلم برای همسرم پر می‌کشید . دوست داشتم او بود . عجیب دلم برایش تنگ شده‌بود . همان شب هم از روی دل‌تنگی پتوی نازک بیمارستان را ، که بوی بتادین و الکل و دارو می‌داد ، روی‌سرم کشیدم و چشم هایم را بستم و شروع کردم به یادآوری ماجرای ورودمان به دزفول ... عاشق این تکه از خاطراتم هستم . شب شنبه بیستم دی‌ماه ۱۳۶۵ بود که رسیدیم؛ هرچند آن خانه‌ای که توی مسیر همدان-دزفول توی ذهنم ساخته و تصور کرده بودم آن چیزی نبود که می‌دیدم . خانه ، ساختمانی و تازه‌ساز و یک‌ونیم طبقه بود ؛ بدون امکانات . درشهرکی در حاشیه دزفول به نام شهرک «پانصد دستگاه »... 🆔@clad_girls