eitaa logo
🌈🙋‍♀شعروقصه کودکانه🙋‍♂🌈
4.1هزار دنبال‌کننده
739 عکس
1.6هزار ویدیو
76 فایل
🌹بهترین مادر دنیاشادترین کودک🌹 😊شعر، کاردستی 😊قصه، لالایی 😊بازی و سرگرمی 😊محبت های مادرانه 😊فرزندپروری 😊موزیک کودکانه 😊تغذیه کودک و نوزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ شبی پایان زندگی نیست از ورای هر شب دوباره خـورشیـد طلـوع می کند و بشارت صبحی دیگر میدهد ایـن یعنی امید هـرگـز نمی میرد امیدتون روز افزون و شبتون در پناه حق 🙋
CQACAgUAAxkBAAEhgFtmemTepR5bupdx9y6GTnc_KCQB5QACQA8AAoUFaFUiKhm4lzd11TUE
2.6M
✅مولودی زیبای "علی کیست" با نوای کربلایی جواد مقدم
CQACAgQAAxkBAAEhgF1memULfGqZF5D2lBzWpEblO3Tf4AAC8woAAmBVGVBTdEU9ooKuFjUE.mp3
7.61M
🍃فرارسیدن عید ولایت،عید سعید غدیر بر تمام دوستداران حضرت علی علیه السلام تهنیت باد. https://eitaa.com/EitaaMusics
📡این داستان کوتاه تلنگری هست برای همه ما! یه لیوان نسکافه از فلاسک ریختم و مانتوی سفیدم را پوشیدم و سلانه سلانه از پله ها رفتم پایین،در پاگرد طبقه اول او را دیدم،از همراهان بیماران بود لابد،نشسته بود روی پله ها،سر و وضعش آنقدری به هم ریخته بود که حتی در بیمارستان هم عجیب به نظر برسد،از چشم‌های قرمز و پف کرده‌اش معلوم بود گریه کرده است،صورتش هنوز خیس بود. سرش را هر از گاهی محکم می کوبید به دیواری که بهش تکیه کرده بود و با صدای گرفته و خش دارش بی رمق زیر لب چیزی می‌گفت.باید بی تفاوت از کنارش رد می شدم و به راهم ادامه می دادم اما نتوانستم؛نزدیک تر رفتم و با احتیاط گفتم:"حالتون خوبه؟!" سرش را بلند کرد و نگاه بی تفاوتی انداخت به من،یخبندان بود در چشمانش! لیوان نسکافه را گرفتم سمتش "می‌خورید؟! نسکافه است!" دو قطره اشک از چشمانش چکید پایین،ولی با ذوق خندید. "نسکافه دوست دارد،ولی این اواخر نمی‌خورد،می‌ترسید بچه مان رنگ پوستش قهوه ای بشود!" بلند زد زیر خنده،سعی کردم بخندم دوباره به حرف آمد:"همه چیز خوب بود،خوشبخت بودیم!زن داشتم،یک خونه نقلی داشتم،بچه‌مان هم داشت به دنیا می‌آمد،همه چیز داشتم.ولی امروز صبح که بلند شدم دیگر هیچ چیزی نداشتم! به او گفتم:من پسر میخوام،رفتیم سونوگرافی،دختر بود! به شوخی گفته بودم ولی جدی گرفته بود،دیشب قبل از خواب پرسید:حالا که پسر نیست دوستش نداری بچه‌مان را؟!در دهانم را گِل بگیرند که به مسخره گفتم:نه که دوستش ندارم،بعد زایمانت خودت و دخترت را جا می‌گذارم در بیمارستان و فرار می‌کنم خودم! چیزی نگفت،به خدا جدی نبود حرف‌هایم،فکر کردم می‌فهمد همه‌اش از سر شوخی است،ولی نفهمیده بود.ناشکری که نکردم من خدا،از سر خریت بود فقط! صبح که بیدار شدم دیدم خونریزی کرده در خواب،درد داشته است و ولی صدایش در نیامده است،جفت از رحم جدا شده بود،تا برسانمشان بیمارستان هم زنم از دست رفته بود،هم بچه ام." 🍃یک حرف‌هایی را نباید زد،هیچ وقت!نه به شوخی،نه جدی!منِ خر آخر از کجا می‌دانستم دلش آنقدری از یک حرف من می‌شکند که سر مرگ و زندگی‌اش هم با من لج کند و از درد بمیرد ولی به من نگوید!صدایم نکند! آخرین بار نشد به او بگویم چقدر دوستشان دارم،هم خودش را،هم دخترمان را.فکر می‌کردم حالا حالاها فرصت هست، ولی یهویی خیلی دیر شد،خیلی. ✍برای گفتن یک حرف‌هایی همیشه زود است،خیلی زود. برای گفتن یک حرف‌هایی هم همیشه دیر است،خیلی دیر. حواست به دیر و زودهای زندگی‌ات باشد همیشه؛عقربه های ساعت با اراده تو به عقب برنمی‌گردند!