🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
1- از دیگران شکایت نمی کنم
بلکه خودم را تغییر می دهم،
چرا که کفش پوشیدن راحت تر از
فرش کردن دنیاست.
2-مبارزه انسان را داغ می کند
و تجربه انسان را پخته می کند!
هرداغی روزی سرد می شود ولی هیچ پخته اى ديگر خام نمي شود!
#حکایت_های_پندآموز
🇮🇷کانال#خبر_سرا را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/KhabarSaraaa
🌸🍃🌸🍃
نقل است شاه عباس صفوي، رجال كشور را به ضيافت شاهانه ميهمان كرد و به خدمتكاران دستور داد تا در سر قليان ها بجاي تنباكو، از سرگين اسب استفاده كنند. ميهمان ها مشغول كشيدن قليان شدند و دود و بوي پهنِ اسب، فضا را پر كرد اما رجال از بيم ناراحتي شاه پشت سر هم بر ني قليان پُك عميق زده و با احساس رضايت دودش را هوا مي دادند! گويي در عمرشان، تنباكويي به آن خوبي نكشيده اند!
شاه رو به آنها كرده و گفت: «سرقليان ها با بهترين تنباكو پر شده اند. آن را حاكم همدان برايمان فرستاده است.»
همه از تنباكو و عطر آن تعريف كرده و گفتند: «براستي تنباكويي بهتر از اين نميتوان يافت.»
شاه به رئيس نگهبانان دربار، كه پك هاي بسيار عميقي به قليان مي زد، گفت: « تنباكويش چطور است؟»
رئيس نگهبانان گفت: «به سر اعليحضرت قسم، پنجاه سال است كه قليان مي كشم، اما تنباكويي به اين عطر و مزه نديده ام!»
شاه با تحقير به آنها نگاهي كرد و گفت: «مرده شوي تان ببرد كه بخاطر حفظ پست و مقام، حاضريد بجاي تنباكو، پِهِن اسب بكشيد و بَه بَه و چَه چَه كنيد.»
#حکایت_های_پندآموز
🇮🇷کانال#خبر_سرا را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/KhabarSaraaa
🌸🍃🌸🍃
اربابِ لقمان به او دستـور داد که
در زمینش ، برای او کنـجد بکارد.
ولی او جُو کاشت.
وقتِ درو ، ارباب گفـت : چـرا جُو ڪاشتی؟
لقمان گفت : از خـدا امیـد داشتـم که بـرای تو کنجد بـرویـاند.
اربابـش گفت : مگر این ممڪن است؟!
لقمـان گفت :
تو را می بینـم که خـدای تـعالی را
نافـرمانی می ڪنی و در حالی که از او
امید بهشت داری.
لذا گفتم شاید آن هم بشود.
آنگاه اربابـش گریست و او را آزاد سـاخت.
دقت ڪنیم که در زندگی چه می کاریم
هـر چه بکاریم همـان را بـرداشت میـکنیم.
#حکایت_های_پندآموز
🇮🇷کانال#خبر_سرا را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/KhabarSaraaa
🌸🍃🌸🍃
چرا گوهر نمیچینید؟
ابوسعید ابوالخیر در راه بود.
گفت: «هر جا كه نظر میكنم،بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. كسی نمیبیند و كسی نمیچیند.»
گفتند: «كو؟ كجاست؟»
گفت: «همه جاست.
هر جا كه میتوان خدمتی كرد؛ یا هر جا كه میتوان راحتی به دلی آورد. آن جا كه غمگینی هست و آن جا كه مسكینی هست. آن جا كه یاری طالب محبت است و آن جا كه رفیقی محتاج مروت.»
#حکایت_های_پندآموز
🇮🇷کانال#خبر_سرا را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/KhabarSaraaa
حکایت امام کاظم و بیبی شطیطه.mp3
9.76M
تا که قبول افتد و که در نظر آید؟!
حکایت بیبی شطیطه و عنایت
امام کاظم علیه السلام
#حکایت_های_پندآموز
🇮🇷کانال#خبر_سرا را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/KhabarSaraaa
🌸🍃🌸🍃
یکی از صحابه امام باقر (علیه السلام) می گوید روزی در محضر آن حضرت بودم.
مردی خدمت حضرت رسید که پیاده از خراسان آمده بود.
وی دو پاش را که پوست انداخته بود نشان داد و گفت به خدا سوگند، مرا چیزی جز محبت شما خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خراسان به مدینه نکشاند.
امام فرمود به خدا سوگند، اگر سنگی هم ما را دوست بدارد، خداوند او را با ما محشور می کند، آیا دین جز محبت است؟
#بحارالانوار
#حکایت_های_پندآموز
🇮🇷کانال#خبر_سرا را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/KhabarSaraaa
🌸🍃🌸🍃
ابن سکّیت، از بزرگان دانشمندان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) بود و بسیارى از تاریخ نویسان اسلامى از او یاد کرده و بر وى مدح و ثنا گفته اند.
علماى شیعه، او را بزرگ و مورد وثوق و اطمینان شمرده و از یاران خاص امام جواد و امام هادى (علیهما السلام) دانسته اند.
این مرد بزرگ، در پنجم رجب سال ۲۴۴ به دستور متوکلِ فرعون صفت به شهادت رسید.
سبب شهادت او این بود که روزى متوکل به او گفت دو فرزند من، معتز و موید نزد تو محبوب ترند یا حسن و حسین (علیهما السلام)؟
ابن سکّیت در پاسخ آن مرد یاوه گو و ستمگرِ خیانت پیشه فریاد زد به خدا سوگند، قنبر خادم على بن ابى طالب (علیه السلام) از تو و دو فرزندت نزد من بهتر است.
متوکل به کارگزارانش گفت زبانش را از پشت سرش بیرون بکشید.
آن خادمان طاغوت هم به فرمان ارباب خود این کار را انجام دادند و آن مرد الهى با چشیدن این زجر و آسیب دردآور به شرف شهادت رسید.
علامه مجلسى مى فرماید گرچه این بزرگان وجوب تقیه را مى دانستند ولى خشمشان براى خداگویى هنگام شنیدن این اباطیل، احتیاط از کفشان مى برد و وادارشان مى کرد که حق را بگویند گرچه به زیان آنان باشد.
#الكني_والالقاب_شيخ_عباس_قمي_ج١ص٣٠٩
#حکایت_های_پندآموز
🇮🇷کانال#خبر_سرا را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/KhabarSaraaa
🌸🍃🌸🍃
نقل کرده اند شخصی بنام حاجی حسن در بازار زینبیه دکانی داشت نزدیک درب صحن امام حسین علیه السلام . مهر و تسبیح می فروخت. او تربت خاصی داشت و مثقالی یک اشرفی می فروخت
حاج حسن روزی در حرم امام حسین دید یکی از زوار به ضریح مقدس امام حسین (ع) چسبیده و دعا می کند در این اثنا ملتفت شد کیسه ی پولش که چهل اشرفی بود را دزدیده اند
فریادش بلند شد که یا ابا عبدالله در حرم شما و در پناه شما خرجی مرا بردند و کجا شکایت کنم و به چه کسی بگویم ، مردم جمع شدند و از سخنان مرد زائر متاثر شدند.
حاجی حسن نیز دلتنگ شد ، شب در عالم خواب حاجی حسن خدمت حضرت رسید و عرض کرد :
سیدی از حال زائرت خبر داری ؟ دزد را رسوا کن تا پولش را برگرداند.
حضرت فرمود : مگر من دزد بگیرم ؟ ؛ اگر بنا شود دزد بگیرم اول شخص تو را باید گرفت .
عرض کردم : سیدی من چه دزدیده ام ؟
حضرت فرمود دزدی تو این است که تربت و خاک مرا می فروشی و پول میگیری ، اگر مال تو است چرا به اسم من به مردم می دهی و اگر مال من است چرا پول می گیری ؟
حاجی حسن عرض کرد : سیدی توبه می کنم آیا قبول می فرمایید ؟
حضرت فرمود حال که توبه کردی دزد این زائر را نشان میدهم.
امام فرمود : مرد گدائی است که نزدیک سقا خانه و در صحن شریف می نشیند و گدائی می کند . این گدا دزد است و کیسه زائر را در زیر پایش دفن کرده است و از پولها چیزی بر نداشته است.
حاجی حسن گفت از خواب بیدار شدم و سحرگاه از خانه بیرون آمدم و به صحن مشرف شدم آن گدا را همانجا مشغول گدایی دیدم فریاد زدم مردم بیایید من دزد زائر را پیدا کردم .
همه مردم جمع شدند و قضیه خواب را بیان کردم ، مردم گدا را کنار زدند ، هرچه فریاد زد از من چه می
خواهید کسی اعتنا نکرد ؛ زیر پایش را کندند و کیسه ی اشرفی را در آوردند و به صاحبش دادند.
سپس حاجی حسن باز صدا کرد . مردم جمع شدند و گفتند دیگر چه خبر است ؟
گفت : یک دزد دیگر هم هست ؛ مردم را آورد درب مغازه ی خودش را باز کرد و گفت این اموال هم مال من نیست ، حلال شما . هرچه در مغازه بود بردند.
مغازه داری را رها کرد و به دست فروشی مشغول شد.
#حکایت_های_پندآموز
🇮🇷کانال#خبر_سرا را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/KhabarSaraaa
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
همه فکر میکنند که فرمول عجیب وغریبی باید وجود داشته باشد تا زندگی شان دستخوش تغییرات عمیق شود...
ولی بسیار ساده است، همه چیز از احساس واندیشه و باور مان آغاز می شود...
احساست را عالی کن باورهایت را تغییر بده خیرو خوشی دیگران را بخواه..افکار منفی را آرام آرام از بین ببر...اهدافت را واضح کن..
آنوقت زندگیت همانی می شود که می خواهی
آنوقت خواسته هایت یکی یکی انجام می پذیرد.
#حکایت_های_پندآموز
🇮🇷کانال#خبر_سرا را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/KhabarSaraaa
🌸🍃🌸🍃
خدای تعالی وحی فرستاد به حضرت داوود (علیه السلام) که مرا در دل بندگانم، دوست گردان.
گفت چگونه دوست گردانم؟
گفت فضل و نعمت من به یاد ایشان آر که از من جز نیکویی ندیده اند.
و وحی فرستاد به حضرت یعقوب (علیه السلام) که دانی چرا حضرت یوسف (علیه السلام) را چندین سال از تو جدا کردم؟
گفت نمی دانم.
وحی آمد از آن که گفتی ترسم که گرگ، وی را بخورد.
ای یعقوب، چرا از گرگ ترسیدی و به من امید نداشتی و از غفلت برادران وی بیندیشیدی و از حفظ من نیندیشیدی؟
و یکی از پیامبران به قوم خود گفت اگر شما آنچه من می دانم بدانید، بسیار بگویید و اندک بخندید و به صحرا شوید و دست بر سینه زنید و زاری کنید.
پس جبرئیل بیامد و گفت خدای تعالی می گوید چرا بندگان مرا ناامید می کنی از رحمت من؟
پس آن پیامبر بیرون آمد و مردم را امیدهایی نیکو داد از فضل خدای تعالی.
#كيمياي_سعادت
#حکایت_های_پندآموز
🇮🇷کانال#خبر_سرا را به دیگران معرفی کنید👇
https://eitaa.com/KhabarSaraaa