eitaa logo
🎶🎙کـافـــــہ دکــلــمـه🎙🎶
18.6هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
25.8هزار ویدیو
48 فایل
تنها صداست که می ماند...... تبلیغات: @tarefeh_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به درد کسی خوردی به دردت نخورد دوباره به دردش بخوری به درد نخوری 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا رو‌اینقدر‌جدی نگیر‌.. 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و گرنه دروغ گفتن و بد بودن و آزار و فریب دیگران آسان ترین کار دنیاست . 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و گرنه دروغ گفتن و بد بودن و آزار و فریب دیگران آسان ترین کار دنیاست . 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رعایت نکردن این ۲۵مورد قطعا فقر رو وارد زندگیت میکنه👆 طبق گفته رسول اکرم(ص)رعایت نکردن این موارد فقر رو وارد زندگیت میکنه. ذخره کن گمش نکنی وبفرست به عزیزانت تا آگاه بشن وحتما همراه همیشگیم باش💚 💎💎 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
23.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیخ بهایی: شکوه‌ سکوت را به ارزانی کلام مفروش... 🎙 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
23.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیخ بهایی: شکوه‌ سکوت را به ارزانی کلام مفروش... 🎙 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"اگر می‌دانستیم چه قدر دردهایمان شبیه به یکدیگر است، بیشتر همدیگر را درک می‌کردیم و کمتر حمله میکردیم." - پونه مقیمی ❤️‍🔥کانال وضعیت واتساپ و استوری عاشقانه! 💞𝐉𝐨𝐢𝐧👉 📸 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کسی برای خودش خیابانی دارد ، کوچه ای ، خانه ای، و شاید عطری که بعد از سالها خاطراتش گلویش را چنگ میزند …شاید این بغض از روی دلتنگی بابت خاطرات روزهای خوبی هست که تو اون خونه داشتیم❤️ ❤️‍🔥کانال وضعیت واتساپ و استوری عاشقانه! 💞𝐉𝐨𝐢𝐧👉 📸 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
28.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این داستان به شما ثابت میکنه باید قدر هر ثانیه زندگیتون رو بدونید ✨🫂 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه یه سخن قراره برای آیندگان به یادگار بمونه قطعا همینه… 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
🎶🎙کـافـــــہ دکــلــمـه🎙🎶
🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢 🪢🪶🪢🪶 🪢🪶🪢 🪢🪶 🪢 #داستان_زندگی #سرگذشت_مینا_2 🎍قسمت دوم من که اینو شنیدم انگار دنیا رو
🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢 🪢🪶🪢🪶 🪢🪶🪢 🪢🪶 🪢 🎍قسمت سوم اما به خدا ما خودمونم موندیم چکار کنیم.... من تمام مدت سرم پایین بود. چقدر خجالت میکشیدم. از زهرا عصبانی شدم که زنگ زده به خاله ام. ولی خب دیگه کار از کار گذشته بود... +خاله نگران نباشین. اگه نشدم نشد.من فقط اومدم اصفهان یه دوری بزنم. همیشه دلم میخواست بیام. اصلا برای نیما نیومدم..خاله ام یه جوری نگام کرد که بهم بفهمونه خر خودتی. خلاصه تا خود ظهر حرف زدیم و از اینورو اونور گفتیم. ظهرم همه اومدن و ناهار خوردیم.عصر ناديا بهم گفت بریم بیرون و منم قبول کردم. رفتیم و یه دور تو شهر زدیم. اصفهان خیلی برام قشنگ بود. از ته دلم آرزو کردم که یه روز بتونم تو اون شهر زندگی کنم. البته بهم احساس غربت میداد ولی قشنگیاش به این حس میچربید..شب ساعتای 8 بود که برگشتیم و من از شوق دیدن اون همه قشنگی سر سفره یک ریز حرف میزدم و تعریف میکردم از همه چی.نعیمم که خیلی باهام رابطش صمیمی شده بود هم کلامم بود. نیما هم که طبق معمول ساکت غذاش و خورد و از سر میز پاشد. من و نعیم انقدر حرف زدیم که دیگه همه پاشدن رفتن و ما هنوز سر میز بودیم. اخرشم نادیا با متلک ما رو به خود آورد که بابا بسه سرمونو خوردین. اون‌ روز گذشت و همینطور روزای دیگه. یه هفته بود که اونجا بودم و نیما انگار نه انگار که من حضور دارم و منم هر شب تا نزدیک صبح به تک تک کاراش فکر میکردم گاهی اشک میریختم. چون نیما یه جوری رفتار میکرد انگار کاملا میخواست بهم نشون بده که ازم بدش میاد. اما نعیم خیلی بهم نزدیک بود و بهم توجه میکرد، البته به نظرم کاملا محبتاش برادرانه میومد.خلاصه گذشت و به اصرار مامانم منم چمدونم و بستم که برگردم روستا. چون میدونستم اگه یک سالم بمونم نیما منو نمیبینه و خودمم نمیخواستم بیشتر از این کوچیک بشم.با هزار نا امیدی و دل شکستگی برگشتم. اما حالا دیگه حرف و حدیثا بیشتر شده بود. حالا همه میگفتن دختره رو فرستادن خونه جمشید تا جاش کنن تو پاچه پسرش. اینقدر سبک و کوچیک شده بودم که حد نداشت. روستای ما واقعا پر از آدمای بی شعور بود که دنبال حرف و حدیث میگشتن. همش با خودم میگفتم کاش یه خواستگار پیدا شه من از این خراب شده برم. تا اینکه یه روز بابام عصبانی اومد خونه.... گفتیم چی شده. گفت رضا (یه مرد تقریبا55 ساله که زنش فوت شده بود و سه تا بچه داشت و وضع مالیش خوب بود) اومده از مینا خواستگاری کرده و منتم داره. انگار از سر لطف و ترحم اومده خواستگاری. لعنت بشه اون جمشید که هر جا نشست و بلند شد گفت مینا عروس منه که حالا که پسر الدنگش مینا رو نخواسته. همه به مینا به چشم یه زن 60ساله شوهر طلاق گرفته نگاه میکنن.. بابا این بچه 21سالشه. خدا لعنت کنه این جماعت و... خدا لعنتت کنه زن که این دختر رو فرستادی اصفهان که حالا اینهمه حرف بشنویم. چقد گفتم نباید بره.چقد گفتم این جماعت دهنشون وا میشه..بابام فحش میداد و مامانمم بیچاره سکوت کرده بود. اون‌شب غوغایی بود.بابامم فشارش رفت بالا و بردنش بیمارستان و شب و کلا بیمارستان موند.همه به من چپ چپ نگاه میکردن تو خونه.منو مقصر میدونستن. دلم میخواست بمیرم. این چه رسم مسخره ای بود که دخترو دم تولد به اسم یکی ناف میبریدن. گناه من بیچاره چی بود. خلاصه اون شب و با گریه سر کردم و. مامانمم فرداش زنگ زد آقا جمشید و ماجرا رو بهش گفت. آقا جمشیدم به خاطر رفاقتش با بابام و اینکه حرفی زده و باید پاش واسته دقیقا 9 روز بعدش پاشدن با نیما و خاله ام اینا اومدن روستا و منو خواستگاری کردن...ولی چه خواستگاری‌ ای.. ... 🪢 🪢🪶 🪢🪶🪢🪶 🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚