فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازهیچکسجز خودت انتظار نداشته باش..
🎼 کانال باران نیکراه👇
🎼
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🍃👈
❤تنها صداست که می ماند......❤
🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
🎶🎙کـافـــــہ دکــلــمـه🎙🎶
🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢 🪢🪶🪢🪶 🪢🪶🪢 🪢🪶 🪢 #داستان_زندگی #سرگذشت_مینا_7 🎍 قسمت هفتم دیگه من بعد از این سفر فهمیدم
🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢
🪢🪶🪢🪶
🪢🪶🪢
🪢🪶
🪢
#داستان_زندگی
#سرگذشت_مینا_8
🎍 قسمت هشتم
چند دقیقه بعد دستشو از زیر سرم کشید و نشست تو تخت و سرشو گرفت تو دستش.
_مینا برو بگو مامانم برام قهوه درست کنه....
+باشه، خودم بلدم درست میکنم...
سریع پاشدم رفتم تو آشپزخونه. خالم ذوق زده بود...
_دیشب پیش نیما خوابیدی؟...
+خاله اونجوریام نیست. حالش خوب نبود. الان گفت براش قهوه ببرم...قهوه رو درست کردم و رفتم دادم دستش. نمیدونستم برم یا بمونم... _دیشب تو پیرهنم یه کاغذ بوده. پیرهنم کجاس؟...
+لباسات کثیف شد گذاشتم بشوریمش...
پاشد نادیا رو صدا زد...
+نادیا نیستش. کیک دیشب و برده برای یکی از دوستاش که نیومده بود.
_تو الان بیکاری؟...
+اره...
_لطفا اون کاغذه رو بیار لپ تاپم بیار. یه سری فاکتور هست که باید واردشون کنم. تا ظهر تحویل بدم. اگه میشه کمکم کن سرم داره میترکه...ذوق مرگ بودم.. وسایلو آوردمو باهم کارا رو کردیم و فرستادیم. نیما خیلی جدی بود. همچنان گاردشو حفظ کرده بود. اما حداقل زبونش باز شد.باز سر میز کنارش نشستم. غذا خوردیم و من تو اون خونه دیگه معذب نبودم. فکر نمیکردم اضافه ام.
و باز شب شد و موقع خواب. من دیدم نیما هیچی نمیگه و منم خودمو سبک نکردم رفتم تو اتاق نادیا خوابیدم.تو طول روز نیما رفتارش خیلی باهام بهتر شده بود. منم راضی بودم. گذشت و عصر نیما بهم پیام داد که شب آماده شو بریم شام بیرون. پیامشو صد بار خوندم. رو ابرا بودم (تو یه خونه بودیم اما بهم پیام داد.) خیلی خنده دار بود گفتم باشه. شب آماده شدم و نیما اس داد آمادهای؟... گفتم آره... از اتاق اومد بیرون و رفت سوار ماشین شد. منم رفتم دم در. خالم بیچاره از خوشحالی میرقصید..سوار شدم و بدون هیچ حرفی رفتیم و تو رستوران نشستیم...
_مينا امشب گفتم با هم حرف بزنیم و سنگامونو وا بکنیم. میدونی که من این ازدواج و نمیخواستم و کس دیگه تو زندگیم بوده. البته رابطمون جدی نبود. فقط دوست بودیم. اینکه اونروز بهت گفتم یکی دیگه رو میخوام واسه این بود که تو رو از ازدواج منصرف کنم. ولی ما دوست بودیم و دروغ نمیگم بهت رابطه هم داشتیم. اما سر یه سری جریانات از هم جدا شدیم..من میبینم که تو این چند که تو این چند ماه تو چقدر اذیت شدی.. و حالا که تقدیرمون این بوده که باهم باشیم و اونجور که نادیا میگفت تو منو دوست داری. پس یه کاری کن که منم بتونم بهت حس پیدا کنم. میدونم درخواستم بده زشته...اما به غرورت برنخوره. این یه درخواسته همین.. میخوام این فرصت و به زندگیمون بدم. 3 ماه به خودمون زمان بدیم. ببینیم چی میشه هان؟...
(چقدر لفظ قلم حرف میزد) من که رو ابرا بودمممم.....
+باشه، نيما من تلاشمو میکنم...
نیما لبخند زد. البته یه لبخند پر از دلواپسی. اما اولین لبخندش برای من بود. اونو به ذهنم سپردم. شامو خوردیم و نمیگم یه قرار عاشقانه بود. نه.. فقط برای من قشنگ بود. تنها با نیما سر یه میز.شب که برگشتیم. من رفتم تو اتاق ناديا خوابیدم. نمیخواستم خودمو خوار و کوچیک کنم. از فرداش بیشتر هوای نیما رو داشتم.بهش توجه میکردم و البته فاصلمم ازش حفظ میکردم که اینطوری نباشه كه من دنبالش افتاده باشم.نیما گاهی منو میبرد میرسوند برای کلاسام و تو ماشین کلی باهم حرف میزدیم. انگار نیما تو خونه معذب بود. جبهه میگرفت جلو خونوادش اما بیرون خیلی بهتر بود. هیچ حرف عاشقانه ای بینمون ردو بدل نمیشد همش یاد دپیامای نیما و فریبا میفتادم. نیما راه به راه قربون صدقش رفته بود. همدیگه رو جونم و عمرم و نفسم صدا میزدن. اما من به همین که اسممو صدا میزنه راضی بودم (شاید خیلیا بگن خودتو کوچیک کردی. اما اگه فکر کنید به اینکه نیما خودش قربانی یه رسم غلط بود بهش حق میدین)
گذشت و گذشت و تولد نیما رسید...
#ادامه_دارد
🪢
🪢🪶
🪢🪶🪢🪶
🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢
🍃 🍃
۰
۰
@cofeh_deklameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از غم عشق با تو می گویم
و نفس هایم به شماره می افتد،
چقدر تو برایم کافی هستی،چقدر عشقت شیرینست
چه اندازه بی ارزش می شود همه چیز و همه کس
وقتی آتش عشق تو در دلم شعله ور می شود.
مهربانم چگونه مرا آفریدی که بی تو هیچم
و هیچ و با تو دنیایی در مقابلم به زانو می افتد.
من یاد گرفتم که فقط با عشقت کامل شوم
پس همیشه مواظبم باش که این
رنگارنگ های دنیا، هیچ وقت و
هیچ زمان و مکانی یاد تو را از دلم نبرد.
⭐شبت آرام و در پناه خداوند مهربان🌙
سلام
#صبح_زیباتون_بخیر
❄️امیـدوارم امـروز
🤍لبی پر از لبخنـد
❄️دلی پر از شــادی
🤍جسم و جـانـی
❄️مملو از سـلامتی
🤍درآمـدی پراز برکت
❄️زنـدگی پر از موفقیت
🤍و شـادیهـای بي نهایت
❄️نصیبتــون بشـــه ...
#صبح_یکشنبه_تون_زیبا🤍
🌸🍃﷽🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه رو حس میکنی؟🤔👇🏻
زندگی همین حالاست، نه گذشتهای که رفته، نه آیندهای که نیومده. توکل کن به خدا، چون وقتی دل به او بسپاری، آرامشی میگیری که همه نگرانیها رو کنار میزنه. 🌿✨
🎼 کانال باران نیکراه👇
🎼
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🍃👈
❤تنها صداست که می ماند......❤
🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
که گفته گذشته آدما به ما ربطه نداره..
موافقید با حرفاشون..
.
.
🎼 کانال باران نیکراه👇
🎼
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🍃👈
❤تنها صداست که می ماند......❤
🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده رفتنی است....❤🌱
.
🎼 کانال باران نیکراه👇
🎼
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🍃👈
❤تنها صداست که می ماند......❤
🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهمت نالایقی برما زدی رفتی قبول
در پی لایق برو ما هم تماشایش کنیم...
🎼 کانال باران نیکراه👇
🎼
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🍃👈
❤تنها صداست که می ماند......❤
🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آدم دروغگو همه رومثل خودش میمونه..
🎼 کانال باران نیکراه👇
🎼
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🍃👈
❤تنها صداست که می ماند......❤
🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
💎داستان کوتاه💎
صدقه👇🏻👇🏻👇🏻
💎مردی یهودی از کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می گذشت و به عنوان سلام گفت: «السّامُ عَلَیک» حضرت در پاسخ فرمودند: «علیک». اصحاب که متوجّه ظرافت پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله نشدند. عرض کردند: یهودی در ظاهر عرض سلام، برای شما آرزوی مرگ کرد. حضرت فرمودند: و من هم با پاسخ «علیک» نفرینش را به خودش برگرداندم؛ یعنی «مرگ بر تو باد»
سپس فرمودند: این یهودی با نیش ماری سیاه در صحرا کشته می شود، امّا طولی نکشید که یهودی با کوله باری از هیزم از صحرا برگشت. اصحاب با حیرت و نگاه های تردیدآمیز مبنی بر عدم تحقّق فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله به ایشان نگریستند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به یهودی گفت که پشته هیزمش را بر زمین بگذارد و هیزم ها را پخش کند. به محض باز شدن بسته هیزم، ناگاه مار سیاهی در میان هیزم ها دیده شد که تکه چوبی را به دندان گرفته بود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: مرد یهودی! چه عملی در صحرا انجام دادی؟ عرض کرد: کار خاصّی نکردم. پس از جمع آوری هیزم ها و به دوش کشیدن آنها، یک تکه از دو تکه نان همراه خود را خوردم و چون به فقیری برخوردم، تکه دیگر را به او دادم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: این مار مأمور گرفتن جان این مرد یهودی بود؛ ولی خداوند با این انفاق او، مرگ با نیش مار را از او دور کرد. سپس این حدیث زیبا را بیان فرمودند: «انَّ الصَّدَقَةَ تَدْفَعُ میتَةَ السُّوءِ عَنِ الانْسان» صدقه و انفاق، مرگ های سیاه و بد را از انسان دفع می کند.
💎💎
🍃 🍃
۰
۰
📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
خدا که می دونه….
.
.
🎼 کانال باران نیکراه👇
🎼
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🍃👈
❤تنها صداست که می ماند......❤
🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙