فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیجان عالی
بذار از زندگی لذت ببرید😊😊😊
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واااای دلار داره ارزون میشه😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاق بسیار ناگوار
موشی جون
اینجا کجا بود رفتی😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ #مجله_خبری | خوشگل شدن به چه قیمت؟
✅نا امیدان ازدست ندهید این داستان و
بانوی سعودی در یکی از خاطرات خود میگوید:
با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی میکردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم.
مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار میکرد و یک هفته استراحت.
در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است.
برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که میتوانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر میزدم و جویای احوال او میشدم.
به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام میورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد.
دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار میورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم.
دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سورهی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من میگفت: «چطور میخوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را میپذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم مینگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم:
«یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بندهای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شدهایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایهی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کورهی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشتهاند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.»
قبل از اینکه سپیدهی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا میزد و میگفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار میکنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم.
او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمیدانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟
گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفتزده شدند و همه میگفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده میگرداند.
پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در بارهی آن رویداد تنها این را به یاد میآورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمیدانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه.
بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانوادهی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت.
✅ پس هرگز از رحمت خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان هست
💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر وقت، خواستی «پارچهای» بخری؛
آنرا در دست «مچاله كن» و بعد رهايش كن،
اگر «چروك» برنداشت، «جنس خوبی» دارد.
«آدمها»، نیز «همينطورند!!!»،
«آدمهايی» كه بر اثر «فشارها»،
و «مشكلات»، «اخلاق، و رفتارشان»
عوض میشود، و «چروك» بر میدارند،!!
اينها «جنس خوبی» ندارند،
و برای «رفاقت»، «معاشرت»، «مشارکت»، «ازدواج» و «اعطای مسئولیت به ایشان»،
به هیچوجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود!
✍
✍
💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
❣رسول اکرم صلی الله علیه و آله:
خدمت تو به همسرت صدقه است.
✨توضیح: برخلاف تصور ما صدقه فقط دادن مال به
فقرا نیست بلکه در احادیث کارهای نیکی مثل کاشت درخت، خدمت به همسر و... نیز از مصادیق صدقه برشمرده شده است.
🌺 http://eitaa.com/cognizable_wan 🌼
🛑 لطفا با همسر خود مثل یک شی رفتار نکنید. او همسر شما، بهترین دوستتان و ملکه زندگیتان است.
🛑 همیشه به او احترام بگذارید و با او روابط عاطفی برقرار کنید.
💓 http://eitaa.com/cognizable_wan 💓
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
🔸پنجشنبه ها برای ما روز یادآوری درگذشتگان و خاطرات آنهاست؛
ولی برای آنها روز چشم انتظاری ست، منتظر هدیه هستند...
هدیه به روح پدران و مادران آسمانی و همه عزیزان سفرکرده بخوانیم فاتحه و صلوات و در صورت امکان خیرات🌸🙏
👇👇👇👇
🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴حواستون هست که حاج قاسم داره یکی یکی یارانش رو گلچین میکنه....
مسئوولیت مهمی در قرارگاه حلب داشت
دو روز پیش به یکی از دوستانش گفته بود خواب دیدم حاج قاسم خودش با ماشین آمده دنبالم و میگه ابوالفضل آماده شو باهم بریم.
همسر و دو فرزند خردسالش هم که همراه وی در شهر حلب زندگی می کردند بعد از اینکه خبر شهادتش را می دهند می گوید اصلا از شنیدن خبر شهادتش تعجب نکردم چون در حال جمع کردن وسایل بودم! خودش دو روز پیش خواب دیده بود که حاج قاسم آمده دنبالش و ...
فردا پیکرش به وطن برمی گردد و پنج شنبه تشییع می شود تا در شب قدر به خاک سپرده شود.
خوشا به سعادتش
چقدر برای همسر و فرزندانش سخت است که همراه با پیکرش باید به کشور بازگردند
روحش شاد
🌹🌹🌹
┄✦۞✦༻﷽༺✦۞✦┄
شهیدیکهبرایآبنامهمینوشت...
مرغـابىامـامزمـان
🌷 شـهیـد "یوسـف قربـانی" در خردسالی پدر و مـادرش که از قـشر مسـتضعف جامعه بـودند را از دسـت مى دهد و در اوایل نوجـوانی تـنها برادرش را...
🌷 در دوران دفـاع مـقدس عضو اطلاعات عملیات گردان ولیعـصر زنجان و غـواص بود و نقـش موثری در عملیات های والفجر ٨ و ڪربلای ٥ ایفا ڪرد، و سرانجام در ١٩ دی ماه ١٣٦٥ در شلمـچه به شهادت رسـید.
🌷 چند دقیـقه قبل از عمـلیات، یڪی از خبرنگارها از او پرسـید: آقا یوسف! غـواص یعنی چی؟ و یوسـف گفته بود: غواص یعنی مرغـابی امام زمان (عجل الله).
🌷 همرزم یوسـف می گوید: هر روز می دیدم یوسف گوشـه ای نشسته و نامه می نویسد. با خودم می گفـتم یوسف که ڪسی را ندارد! برای چه کسی نامه می نویسد؟ آن هم هر روز! یڪ روز گفتم: یوسف نامه ات را پست نمی ڪنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان ڪنار ساحل اروند برد.
🌷 نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و داخل آب ریخـت. چشمانش پر از اشڪ شد و آرام گفت: من برای آب نامه می نویـسم، ڪسی را ندارم که...
یـادشگرامـےراهـشپـررهرو