فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوتبال ساحلی فقط ایییییین😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 پاسخ ۱۷ سال قبل رهبر انقلاب به موسوی خوئینیها !
❗️چرا این جماعت در برابر سوال رهبر انقلاب ساکتند؟
🆘 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#فلسفهۍنماز📿🌻
مابهشدتدرمعرض #تڪبر هستیم‼️
براۍهمیندین بھ ما مۍگوید:
روزے"۵مرتبه" #نماز بخوان....👌📿
[چراڪه#نمازفلسفهۍاصلیاش
تڪبرزدایۍاست... :)]
http://eitaa.com/cognizable_wan
❖✨ امام جواد ؏ـلیه السلام:
『هرکس قبر پدرم را در طوس زیارت کند، خدا گناهان گذشته و آیندهاش را میآمرزد』
📚 کافی، ج ٤، ص ۵۸۵
ولادت با سر سعادت #مولا علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک باد.
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
http://eitaa.com/cognizable_wan
مرد چیست؟؟
موجود بد شانسی که موقع تولدش میگن: حال مادرش چطوره؟؟
موقع عروسیش میگن : چه عروس خوشگلی!!
موقع مرگش میگن: بیچاره زن و بچش!!
ولی بعد از مرگش هر خطایی از بچه هایش سر بزند میگن:
تو روح پدرش با این بچه تربیت کردنش!!!!!😂😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻣﺮﺩ ﻫﯿﺰﻡ ﺷﮑﻨﯽ
ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮد، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺗﺒﺮﺵ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺏ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ.
ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ آﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﻗﻀﯿﻪ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ آﺏ ﺭﻓﺖ ﻭ یک ﺗﺒﺮﻣﺴﯽ آﻭﺭﺩ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻨﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ!
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ یک ﺗﺒﺮ ﻧﻘﺮﻩ ﺍﯼ
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﻪ؟
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ!!
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ یک ﺗﺒﺮ ﻃﻼﯾﯽ
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﻪ
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ!!!
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ﻭﺧﻮﺩ ﺗﺒﺮ ﻣﺮﺩ را آﻭﺭﺩ، ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ ﻭ ﻫﺮﺳﻪ ﺗﺒﺮ را به او ﺩﺍﺩ!
ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻌﺪ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺯﻧﺶ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ رفتند. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺯﻧﺶ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ آﺏ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻣﺮﺩ بسیار ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ آﻣﺪ ﻭ ﻋﻠﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﺮﺩ ﺭا ﭘﺮﺳﯿﺪ؟
ﻣﺮﺩ ﺟﺮﯾﺎﻥ را ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ملکه زیبایی2016 ﺑﺮﮔﺸﺖ!! می خواﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﺮﺩ رو ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ کنه ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺴﺮته؟
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: آﺭﻩ
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ و ﮔﻔﺖ
ﭼﺮﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﯽ؟؟
👴
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺗﻮ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﺮﺳﻪ ﺯﻥ رو ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺍﺩﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺲ ﻣﺨﺎﺭجشون ﺑﺮﻧﻤﯽ آﻣﺪﻡ!!
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ
ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: آفرین! ﺍﻫﻞ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺯﺭﻧﮕﯽ؟ ؟؟
ﻣﺮﺩﮔﻔﺖ: ایران
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ! ﮔﻔﺖ: یارانه هارو کی میریزن ...
مرد گفت ۲۰ هر ماه/ البته آخر شب " ساعت24..😂😂😂 ✋
•-----✵❃✵-----•
http://eitaa.com/cognizable_wan
پسر داییم رفته سربازی👩🚀
برای معرفی اولیه ازش پرسیدن مشکل "قضایی" که نداری؟😐
اینم برگشته گفته : نه جناب سروان ...
فقط نمیدونم چرا هرچی میخورم سیر نمیشم😁
هیچی دیگه بهش گفتن برگرد خونتون تو کلا معافی😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
زبان بدن زنان 👄
⇠ اگر زنی لبهایش را هر چند دقیقه یک بار خیس کند، از دو حالت خارج نیست: یا این کار را از روی عادت انجام میدهد و یا این که مشتاق است که نظر شما را نسبت به لبهایش جلب کند.
⇠ اگر زنی لبهایش را میجود ممکن است گاهی ناشی از استرس فرد باشد. شاید به این خاطر که به آنها به صورت کنجکاوانه نگاه میکنید و یا این که او به طور غیر مستقیم قصد جلب توجه شما را دارد
💓 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 مقصرِ اصلیِ چاقی و بدفرمی اندام
♻️ برای داشتن همیشگی #تناسب_اندام به نکات زیر با وسواس بالایی توجه داشته باشید.
۱. اگر صبحها پس از #طلوع_آفتاب میخوابید و در معرض #نور قرار نمیگیرید
۲. اگر #صبحانه نمیخورید و یا دیر و کم صبحانه میخورید و
۳. اگر کارها را با #استرس انجام میدهید و
۴. اگر علاقمند به مصرف #آب_سرد و یخ هستید.
۵. اگر ورزش نمیکنید
۶. اگر شبها دیر میخوابید باید برای همیشه با #سلامتی و #تناسب_اندام خداحافظی کنید.
پس تا فرصت باقیست در اولین قدم با ورزش منظمِ روزانه و سحرخیزی اقدام به اصلاح ساعت خواب شبانه نموده و در پی این اقدامِ زیربنایی سایر توصیهها را نیز به راحتی انجام دهید و در طول کمتر از سه ماه از نتایج آن شگفتزده شوید.
💢 http://eitaa.com/cognizable_wan
─━━━⊱🌹🌺⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میشنوی جهانگیری گفته ۳.۵ میلیون شغل ایجاد کردیم😂
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
💐گفتم رضا و دلم تا حرم رسید.
🌺از سوی او نسیمی به چشم ترم رسید.
💐دست ادب به سینه و لبریز التماس
🌺 گفتم ابالجواد و مراد دلم رسید.
🌼🌸 ولادت امام رضا (ع) مبارک 🌸🌼
🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺 #نکات_تربیتی_خانواده
"نقشه های موذیانه"
⭕️ الان درصد بالایی از خانواده ها در اروپا و آمریکا، به صورت تک والدینی زندگی میکنن.
💢 زن و مردها ترجیح میدن با سگ و گربه شون زندگی کنن اما ذره ای همدیگه رو تحمل نکنن!
🔸 توی برخی کشورها وزارت تنهایی ایجاد شده... از بس اون جوامع بدبخت هستند...
🔺 و متأسفانه این نسخه ای هست که روانشناسان غرب زده برای جامعۀ مسلمان ما هم پیچیدن و در قالب اسنادی مثل 2030 به طور موذیانه ای دارن اون رو اجرا میکنن.
💢 هر گونه تربیت غربی، باعث نابودی خانواده ها و تبدیل شدن انسان ها به "برده های همیشه بدهکار صهیونیست ها" خواهد شد...
💖
━[━━🎍🍁🎍━━]━
http://eitaa.com/cognizable_wan
━[━━🎍🍁🎍━━]━
#یادآوری
🌹حضرت صادق علیه السلام فرمودند:
🌹از شامگاه پنجشنبه تا شب جمعه فرشتگانی با قلمهایی از طلا و لوحهایی از نقره از آسمان به سوی زمین میآیند و تا غروبِ روز جمعهِ ثواب هیچ عملی را نمینویسند به جز صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام🌹
کافی جلد۳ص۴۱۶
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
http://eitaa.com/cognizable_wan
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
✳️طلسم شيخ بهايي در حرم امام رضا عليه السلام✳️
🔻🔻🔻🔻🔻
شيخ بهايي پس از طراحي حرم، در هنگام ساخت آن، خود بر كليه امور نظارت داشتهاند و تمام مراحل ساخت حرم نيز تحت نظارت و كنترل ايشان انجام ميشده است. قبل از آنكه ساخت حرم به اتمام برسد، براي جناب شيخ، سفر مهمي پيش ميآيد.
شيخ سفارشهاي لازم را به معماران و مسؤلان ساخت حرم كرده، بسيار سفارش ميكنند كه كار را متوقف نكنند و ساخت حرم را پيش برده به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلي حرم (دروازه ورودي به حرم و ضريح مقدس، نه دروازه صحن). چرا كه شيخ در نظر داشته روي آن كتيبهاي را كه از اشعار خودش بوده نصب نمايد.
رسم است بر سر در اصلي يا دروازه ورودي به حرم ائمه اطهار (ع) و حتي امامزادگان مطهر، كتيبهاي نصب ميشود و در شأن آن بزرگوار روايت، جمله يا شعري نوشته ميشود. گاهي نيز روايت يا حديثي از خود آن بزرگوار روي كتيبه نوشته ميشود.
به هر حال، سفر شيخ به درازا ميكشد و بيش از زمان پيش بيني شده در سفر ميماند. هنگامي كه از سفر باز ميگردد و جهت سركشي كارهاي ساخت و ساز به حرم مطهر ميرسد، با تعجب بسيار ميبيند كه ساخت حرم به پايان رسيده، سر در اصلي تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند.
شيخ با ديدن اين صحنه، بسيار ناراحت ميشود و به معماران اعتراض ميكند كه «چرا منتظر آمدن من نمانديد؟ چرا صبر نكرديد؟»
مسؤل ساخت عرض ميكند: «ما ميخواستيم صبر كنيم تا شما بياييد، اما توليت حرم نزد ما آمدند و بسيار تأكيد كردند كه بايد ساخت حرم هر چه سريعتر به پايان برسد. هرچه به او گفتيم كه بايد شيخ بيايد و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقيم داشته باشد، قبول نكردند. وقتي زياد اصرار كرديم، گفتند: كسي دستور اتمام كار را داده كه از شيخ خيلي بالاتر و بزرگتر است. ما باز هم اصرار كرديم و خواستيم صبر كرده، منتظر شما بمانيم.
در اين زمان توليت حرم گفتند: خود آقا علي بن موسي الرضا (علیه السلام) دستور اتمام كار را دادهاند. شيخ بهايي قدس سره همراه مسؤل ساخت پروژه و معماران نزد توليت حرم ميروند و از توليت در اين مورد توضيح ميخواهند.
توليت حرم نقل ميكند: چند شب پي در پي آقا امام رضا (علیه السلام) به خواب من آمده و فرمودند: «كتيبه شيخ بهايي، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هيچگاه به روي كسي بسته نميشود و هر كس بخواهد ميتواند بيايد».
🌟شيخ با شنيدن اين حرف، اشك از چشمانش جاري ميشود و به سمت ضريح ميرود و ذكر «يا ستار العيوب» بر لبانش جاري ميشود. سپس در كنار ضريح آن قدر گريه ميكند تا از هوش ميرود.
پس از به هوش آمدن خود چنين تعريف ميكند: من ميخواستم يكي از طلسمها را به صورت كتيبهاي بر سر در ورودي حرم بزنم، با اين اثر كه افرادي كه آمادگي لازم را ندارند، نميتوانند وارد حرم مطهر و حريم مقدس حضرت علي بن موسي الرضا (علیه السلام) شوند، اما خود آقا نپذيرفتند و در خواب به توليت آستان از اين اقدام ابراز نارضايتي فرمودند.
آري در خانه اين بزرگواران، نه تنها براي ما شيعيان كه به روي همه، حتي غير مسلمانان باز است و هر ساله شاهديم كه كرامات امام هشتم (علیه السلام) به غير شيعيان و حتي غير مسلمانان نيز شامل ميشود و از اين خوان گسترده كرم به همه خواهندگان و جويندگان ميرسد.
📎 كتاب دلشدگان، نوشته محمد لك علي آبادي پيرامون چگونگي ساخت حرم مطهر رضوي
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحانی در عصر جدید😂😁😂😁😂😁
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشین مخصوص بعضی از جاده هامون😁😁
http://eitaa.com/cognizable_wan
#پیام_سلامتے
✨امام صادق علیه السلام:
🍐گلابی معده را دباغی و تقویت میکند,
گلابی و به هر دو برابر هستد و بعداز غذا بهتر از ناشتا است.
و کسی که مبتلا به سنگینی قلب است آن را بعد از غذا بخورد.
📚 کافی , ص 385
مداحی آنلاین - آقام امام رضا مهربونه - مجتبی رمضانی.mp3
3.16M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐آقام امام رضا مهربونه
💐تا حرم منو میکشونه
🎤 #مجتبی_رمضانی
👏 #سرود
👌بسیار زیبا
🌷
مداحی آنلاین - شده دمِ لبِ من یا سلطان - نریمانی.mp3
9.48M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐شده دم لبِ من یا سلطان
💐ترانه شبِ من یا سلطان
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷
مداحی آنلاین - آدون درده دوادی یابن الزهرا - حاج بهزاد حسنی اهری.mp3
2.51M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐آدون درده دوادی یابن الزهرا
💐قاپون باب شفادی یابن الزهرا
🎤حاج #بهزاد_حسنی_اهری
👏 #ترکی
👌بسیار دلنشین
🌷
مداحی آنلاین - علی موسی الرضا عشقه کل ایرانه - امیر برومند.mp3
2.94M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐علی موسی الرضا عشق کل ایرانه
💐آقا مصداق تموم حرف قرآنه
🎤 #امیر_برومند
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_111
حورا خسته تکیه میدهد به نمیکت و زمزمه میکند:میدونستم از من چیزی بهت نمیگن...
چشمهای آیه گرد شده...پس فهمیده بود.فکر این لحظه را نمیکرد.برنامه ای هم برایش نداشت!
دست روی قلب طغیانگرش گذاشت....
سرش را به زیر انداخت وزمزه کرد:چرا...گفتن...برام از شما گفتن.
حورا شوکه نگاهش کرد.آیه هم به چشمهایش خیره شد و با لبخند غمگینی گفت:چه عجب مامان
حَورا...
حورا فقط نگاهش میکرد.در واقع یک دفعه و آنی خالی شده بود.تصورش سخت بود یک باره آیه
اش او را مامان حَورا صدا کند!
آیه دستهای خوش فرمش را در دست گرفت و گفت:من میدونم چه ربط دیگه ای بین ما هست.
من شما رو میشناسم.درست همون شبی که عطر مادرانه تون کل فرودگاه رو پر کرده بود.درست
همون شبی که محکم بغلم کردید و گرما ی آغوش بیست و چهارسال پیشو یادم انداختید
شناختمتون.
اشکهای حورا را از گونه اش پاک کرد و گفت:من شما رو میشناسم مامان حَورا.
قدیما حدود بیست و چهارسال پیش نه ماهی همسایه هم بودیم. یه چند وقتی با لگد زدنام
مزاحمت شدم...البته حاال میفهمم دنیا اونقدری ارزش نداشت که واسه خاطرش به شما لگد
بزنم!من آیه ام مامان حورا.خوب میشناسمت. شما همون زنی هستی که دردناک ترین لحظات
عمرتونو برای به دنیا آوردن من تحمل کردید. من میشناسمت مامان حَورا.... شما مامان حَورای
منی همونی که....
بغضش را فرو خورد و با همان صدای لرزان و لبخند به لب گفت:ولش کن... بحث وتوجیح
زیادی این لحظاتو تلخ میکنه!مهم اینه که من و شما اینجاییم من دست شما رو تو دستم گرفتم و
به این فکر میکنم چقدر دستاتون با لاک صورتی کمرنگ خوشکل میشه و تو فکر یه امر به معروف
و نهی از منکر جانانه ام که ....
حورا نگذاشت آیه حرفش را کامل کند و محکم اورا در آغوش گرفت و بلند بلند هق هق میکرد و
میان هق هق هایش میگفت:الهی فدات شم دختر مامان...ببخش...ببخش دختر مامان....من برات توضیح میدم.من همه چی رو برات میگم!نمیدونم حرفام قانع کننده اس یا نه ولی برات همه چی رو
میگم دختر مامان ...
آیه او را محکمتر در آغوشش فشرد.گلوگاه شناختی اش میان این همه واژه تنها دخترمامان را
دریافت و پردازش میکرد.می اندیشید:صغارت دنیا به کنار...آمال با تمام بزرگ بودنشان چه
کوچکند و خدا چه بزرگ....
آیه هم اشک میریخت از آغوش حورا بیرون آمد و با اشک و لبخند گفت:خودتو اذیت نکن
عزیزم...
حورا دستش را روی صورت آیه گذاشت و گفت:نه ...نه تو باید بدونی... من ...من هرکاری که
بخوای میکنم برای جبران...هرکاری.
آیه تنها لبخند زد.... خیلی هم مهم نبود مادرش توضیح بدهد یانه. در این سالها لحظالتی بود که
تصمیم میگرفت برای همیشه از او متنفر باشد.نقشه میکشید که اگر روزی جایی او را دید بلند
ترین داد های عالم راسرش بکشد.بدترین طعنه های عالم را به او بزند!اما آخرآخرش لحظه ای به
این فکر میکرد که اگر او جای حورا بود چه میکرد؟و ارام میشد با این فکر که ممکن بود او حتی
رفتاری بدتر داشته باشد.
حورا چشمهایش رابست و گفت:نمیدونم..حرفام شاید یه توجیح مسخره باشه.ولی برای من
دلیله...
آیه هیچ نمیگفت و تنها سکوت کرده بود...
حورا نفسی کشید و گفت:هجده ساله بودم که بابام یه شب اومد و بهم گفت که محمد سعیدی
پسر حاج فاروق سعیدی خواستگارمه... محمد اون موقع بیست و سه ساله بود....حاج فاروق یه
حجره صحافی تو بازار داشت و از معتمدای محل بود.باباتم کنارش کار میکرد البته شغل اصلیش
معلمی بود.اونشب نخوابیدمو تا خود صبح فکر کردم.به خودم به محمد....
سال آخر تجربی بودم و هدفم فقط پزشکی بود.فکر میکردم ازدواج مانع هدفم میشه.... پدرت
خیلی مرد محترمیه آیه.وقتی اومد خواستگاریم و وقتی باهاش حرف زدم دیدم چقدربزرگ فکر
میکنه.میشه کنارش خوشبخت بود.مثل تمام ازدواج های سنتی بعد از چند جلسه رفت و آمد
ازدواج کردیم و من شدم عروس خونه ی پدرت...کنار خان جون و عمو فاروق...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_112
چند ماه اول زندگی خوبی داشتیم ... اما رفته رفته متوجه تفاوتها میشدم! پدرت یه مرد با تفکرات ارزشی و من یه زنی که خیلی اهل این چیزا نبودم! دروغ چرا نماز و روزه ام رو هم چون پدرم میخواست انجام میدادم.
اختلاف اصلی اونجایی شروع شد که پدرت گفت مخالف کار کردن منه!
دلایل خودشو داشت. میگفت من اونقدری در میارم که تو سختی به خودت نبینی و من میگفتم دردم پول نیست! دردم اینه که من زنی نیستم که بخوام خونه نشین باشم.من میخوام اجتماعی باشم... از ظرفیت هام استفاده کنم.
پدرت میگفت تا هرجا که دوست دارم میتونم درسمو ادامه بدم ....اما شاغل بودنو قبول نمیکرد.
و اینها تنها صورت قضیه بود. این حرفا نشون یه شکاف عمیق اعتقادی بین من و پدرت بود و
همون موقع فهمیدم ما چقدر از هم دوریم. همون موقع بود که فهمیدم حتی دوستش هم ندارم ولی خیلی خیلی برام محترمه! و آیه قبول کن نمیشه بدون عشق به همسرت اون زندگی رو ادامه بدی!
من نخواستم یه خائن باشم. بهش گفتم طلاق!اوایل فکر میکرد من فقط ادا درمیارم اما رفته رفته جدی شد. تا اینکه فهمیدم تو رو دارم...
دنیا روی سرم خراب شد. پدرت خوشحال بود. فکر میکرد وجود تو میتونه این مشکلات رو درست کنه! اما نشد...باور کن نشد آیه...
وقتی به دنیا اومدی به خودم گفتم میمونم و برات مادری میکنم... خدا رو چه دیدی؟ شاید مهر پدرت به دلم افتاد. عذاب وجدان داشتم از این دوست نداشتن... ولی...
دستهای آیه را فشرد و گفت: آیه منو درک میکنی؟ من به پدرت علاقه نداشتم... موندنم خیانت به اون بود وقتی دلم باهاش نبود!
عمو فاروق، پدرم، خانجون ... همه و همه خیلی تلاش کردن تا اوضاع رو درست کنن ولی نشد.
یک ماهه بودی که از هم طلاق گرفتیم... خیلی دوندگی کردم تا حضانتتو بگیرم اما نشد... آیه من دوستت داشتم ولی نشد که بگیرمت... به خدا خواستمت ولی نشد. چند ماه بعد حمید والا استاد دانشگاهم ازم خواستگاری کرد. من اونموقع داغون تر از اون چیزی بودم که بخوام به ازدواج فکر کنم... اونم مردی که زنش مرده بود و یه پسر پنج ساله داشت!
تا اینکه فشار شرایطی که توش بودم اونقدری زیاد شد که یه شب نشستم و فکر کردم...
پدرم عملا جوری باهام رفتار میکرد که انگار وجود ندارم. طلاق یه خط قرمز پر رنگ بود و من اونو کمتر از دوسال زندگی مشترک رد کرده بودم و نگاه مردم جامعه به یه زن مطلقه.... همه و همه باعث شد تا بشینم و با حمید صحبت کنم. این دفعه با چشم باز و منطقی...بهش گفتم.. گفتم که من یه زن اجتماعی ام گفتم که چطور فکر میکنم وچی میخوام و.....
آیه ما خیلی به هم نزدیک بودیم... قبول کردم و باهاش ازدواج کردم!
و شدم مادر آیین پنج ساله.... هر بار که آیینو میدیدم و بغلش میکردم یاد تو می افتادم و حسرت میخوردم... اشک میریختم برای شیری که خشک شد و نصیب تو ازش یک ماه کامل بود...
اومدم دنبالت تا بلکه بعداز چند ماه ببینمت... اما نبودید... از اون محله رفته بودید و کسی خبری
ازتون نداشت...
دیگه طاقت نیاوردم. با حمید تصمیم گرفتیم برای همیشه از ایران بریم و من با قلبی که نیمیشو پیش تو جا گذاشته بودم راهی شدم....
آیه من هچ وقت تو رو فراموش نکردم... تو دختر منی. تو بخشی از وجود منی .... ولی خواهش میکنم ازت منو درک کن... من... من...
آیه دستهایش را روی لبهای حورا گذاشت... با چشمهای اشکی و صدایی لرزان زمزمه کرد:
منو آیینه به هم محتاجیم.... منو آیینه به هم مدیونیم!
ازتماشای انار لب رود... سیر چشمیم ولی دلخونیم
حورا فقط به این حجم مهربانی نگاه میکرد و آیه می اندیشید همین که او اینجاست کافی نیست؟
http://eitaa.com/cognizable_wan