eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
💢لطفا پا توی کفش خانواده‌ها نکنید!" ✍اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخ‌ترین لحظات زندگی مشترک‌تان باید به آن پایبند باشید، قانون «منع توهین» است. نه شما و نه شریک زندگی‌تان، حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید به خانواده هم توهین کنید و از بدگویی به خانواده هم به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقام گرفتن از او استفاده کنید. اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرف‌های ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید «تو هم بچه همان مادری!» مگر در همه روزهایی که شریک زندگی‌تان خوشایند‌ترین جملات را در مقابل‌تان به زبان می‌آورد به او یادآوری می‌کنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است؟!!! 💥پس به‌خاطر عصبانیت، حرفی را نزنید که حرمت‌ها را از بین ببرد و شکافی را میان شما ایجاد کند که بعدا از پس ترمیم کردنش برنیایید...! 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan🌹
چـطوری سردردهای چند روزه و طولانی مدت رو ازبین ببریم؟ ✍🏻 ۱لیوان آب رو به نقطه جوش برسونید و20گرم زنجبیل روبهش اضافه کنید و10دقیقه بهش فرصت بدید از این ترکیب روزی2فنجان بخورید ➣ در افراد صفراوی مزاج ممنوع ❌
هر چه بر سن آدم افزوده می‌شود سطح نگاهش بالاتر می‌رود زمان را کوتاه می‌بیند و زمین را کوچک‌تر می‌یابد اگر ارتفاع سطح نگاهش به بالاترین حد خود برسد قیامت را هم میبیند... .. http://eitaa.com/cognizable_wan
فرزند آيت الله مرعشى نجفى می گويد: پدرم درشب آخر عمرشان فرمودند: من خيلى بارم سبك است و هيچ نگرانى ندارم. تنها يك چيز مرا زجر می دهد و آن اين است كه می ترسم در ايام زندگيم نوشته من يا صحبتهاى من در هرموردى باعث شده باشد كه حقى ناحق شود. يا در همسايگى ما گرسنه‏ اى بو ده باشد. و ما غذاى سير خورده باشيم كه والله و بالله و تالله اگر چنين چيزى بوده من آگاهى نداشته‏ ام و نصيحت می فرمودند كه شما هم بارتان را سبك كنيد و از تجمل پرستى و خانه بزرگ و ... بپرهيزيد كه همه چيز ظرف چند دقيقه نابود می شود. http://eitaa.com/cognizable_wan
♥️ علیه السلام فرمودند: 🍃 نعمت‌ها را به خوبی در اختیار دیگران قرار دهید و با شکرگزاری از آنها، نعمت‌ها را افزایش دهید. 📖مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۶۹ 🌺 فرا رسیدن میلاد حضرت امام علی النّقی الهادی (ع) بر دل سپردگان طریق هدایت مبارک باد.🌺 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﯿﭽﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﺷﮑﺴﺖ " ﺩﻭﺭ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ" ﺳﺮﻋﺖ ﮔﯿﺮ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﻨﻔﯽ " ﻭ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ " ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﯾﺪﮐﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﺍﺭﺍﺩﻩ" ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ..... ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ" ﻭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﺍﻣﻴﺪ " ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ. ﮐﻪ «ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ» نام دارد برایتان روز ولحظاتی بسیار خوب وعالی ازخدای منان اروزمندم ‎ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹قسـمـت سـے ام مادرجون اومد تو آشپزخونه و گفت:الهی بمیرم مادر همیشه زحمت ظرفا میفته گردن تو. بعد هم سرمو گرفت تو بغلش و بوسید. _این چه حرفیه مادرجون شما رحمتین. _فدات بشم گل دخترم.تو عزیز مادری‌.ان شالله خوشبخت شی مادر. مادرجون نسبت به بقیه با من مهربون تر بود و هیچوقت بخاطر چادرم منو مسخره نکرده بود.خیلی دوسش داشتم و میدونستم میتونم حرفامو باهاش بزنم. _من قربونتون بشم مادرجون این چه حرفیه؟برین بشینین منم الان میام. مادرجون که رفت،محدثه سراسیمه اومد تو و گفت:چای بریز بده من ببرم. میدونستم میخواست جلو عمه و کارن خوش خدمتی کنه برای همین بدون حرفی دستامو خشک کردم و چای ریختم تا ببره. با استرس سینی چای رو برد و منم بقیه ظرفها رو شستم.تموم که شد رفتم پیش بقیه نشستم و فقط مثل همیشه مادرجون ازم تشکر کرد. یکم گپ زدیم تا اینکه مهمونا عزم رفتن کردن و بلندشدن. برای بدرقه همراهشون رفتیم تا جلوی در. وقتی خیالم راحت شد که رفتن،رفتم تو اتاق و خستگیمو در کردم.کمرم واقعا درد میکرد. از وقتی عمه اینا اومده بودن ایران کار منم ده برابر شده بود.چون زیاد دورهمی نداشتیم خونه پدرجون اما بخاطر عمه این رفت و آمد ها زیاد شده بود و زحمت منم زیاد.اشکال نداره برای غریبه که کار نمیکنم.هم خون منن،فامیل منن،خانواده منن. انقدر خسته بودم که نفهمیدم چطور خوابم برد. با تکون دستی بیدارشدم. _هوم؟ _هوم چیه پاشو زهرا. محدثه بالاسرم نشسته بود و هی تکونم میداد. _چیه؟چیکارم داری؟ _پاشو تو درسای عطا کمکش کن من حوصله ندارم و بعد هم سریع رفت بیرون.نگاه کن تروخدا منو بیدار کرده که کمک عطا کنم چون خودش حوصله نداره‌.هوف عجب آدمی هستی دیگه تو! خواب از سرم پریده بود.نزدیک اذان مغربم بود دیگه بلندشدم تا کمک عطا میکردم،اذانم میگفتن. ریاضی درس مورد علاقه من بود برای همین با حوصله براش توضیح دادم و اونم کلی ازم تشکر کرد. نمازمو خوندم و یک زنگ به آتنا زدم و خبرا رو گرفتم ازش.کلی خوشحال بود میگفت خانواده خوبین.منم از ته دلم براش ارزوی خوشبختی کردم. ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹قسـمـت سـے و یکم "لیدا" از فردای روزی که فهمیدم کارن کار پیدا کرده درجستجو محل کارش بودم.میخواستم ببینم کجا کار میکنه،همکاراش کیان،اصلا اگه تونستم همکارش بشم تا دهن آناهید بسته بشه. باید یک کاری میکردم که نه خیلی جلف و سیریش تصورم کنه نه خیلی مغرور و خودخواه. باید دلشو به دست میاوردم.هرطوری که شده.وگرنه اسمم لیدا نبود. صبح ازخونه زدم بیرون و با آدرس کمی که داشتم شرکتش رو پیدا کردم.ساختمون بلندی بود که نمای قشنگی هم داشت. فکر کنم هنوز کارن نیومده بود پس وقت خوبی برای سرک کشیدن بود. رفتم طبقه سوم شرکت نقشه کشی آریا.منشی،دخترجوون و آرایش کرده ای بود که با ناز گفت:جانم کاری داشتی؟ دلم میخواست خفه اش کنم دختره پررو رو.اگه کارن اینو میدید که اسم منو هم یادش میرفت.هوف کم دردسر که ندارم.یکیش آناهید اینم از این دختره. _کاری نداشتم ببخشید زود سوار آسانسور شدم و رفتم پایین.نباید میزاشتم پای کارن به اینجا باز بشه. نمیدونم چرا انقدر بدجنس شده بودم اما از درون داشتم میسوختم که کارن رو کنار این دختره تصور میکردم. کاش میتونستم مثل زهرا آروم باشم و سرم به کار خودم باشه اماحیف که نمیتونستم فکر کارن رو از سرم بیرون کنم.واقعاسخت بود برام. یک تاکسی گرفتم و تاخونه فقط تو فکر این بودم که چیکار کنم پای کارن به اون شرکت باز نشه.هرچند نمیتونستم همچین کاری کنم چون کارن روی کاری که میکرد مصمم بود و من نمیتونستم منصرفش کنم.واقعا گیج شده بودم و احتیاج به استراحت روحی داشتم. تارسیدم خونه مامان خبری داد که دنیا دور سرچرخ زد. گفت مادرجون و عمه دارن دنبال دخترمناسب واسه کارن میگردن تا از بلاتکلیفی دربیاد. نکنه کارن ازدواج کنه و این وسط فقط من ضربه بخورم؟! دیگه خوابم نبرد و کلا بهم ریختم.خیلی داغون بودم و اینو فقط خودم میفهمیدم و خودم. زهراهم که کلاس بود.یک گوشه اتاقم نشستم و زانو غم بغل گرفتم.تصور کارن کنار هر زن دیگه ای دیوونم میکرد. نمیدونم همه عاشقا هم مثل منن یا نه!؟اما من دیگه دل تو دلم نبود تا کارن رو ببینم.دل تو دلم نبود تا خبر بد بعدی رو بشنوم.خدا خودت کمکم کن. هی به مامان میگفتم چیشد مادرجون کسیو پیدا نکردن؟مامانم میگفت نه هنوز دارن کارن رو راضی به ازدواج میکنن. آخه مگه به زور هم میشه کسی رو وادار به ازدواج کرد؟خیلی غصه داشتم و با کسی هم نمیتونستم حرف بزنم. شب شده بود و من همچنان منتظر بودم که خبر برسه گارن گفته من اصلا قصد ازدواج ندارم تا خیال منم راحت بشه. گوشی خونه زنگ خورد و من باعجله برداشتم. _بله؟ _سلام دخترم خوبی مادر؟ _سلام مادرجون ممنون شماخوبین؟ _مرسی عزیزم خوبیم.میخواستم یک سوالی ازت بپرسم.تو دوستات دخترخوبی سراغ نداری که باشرایط کارن کنار بیاد برای ازدواج؟منظورم همین خارجی بودن و مسلمون نبودنشه. کاش میتونستم بگم مادرجون خودم هستم.تا من هستم دوستام چرا؟! اما بغض کردم و گفتم:پیدا کردم بهتون میگم _دستت درد نکنه مادرجون خداخیرت بده.سلام برسون به همه خداحافظ _خدانگهدار. چقدر سخته منتظر یک خبر خوب باشی میون اینهمه اتفاقای بد. ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹قسـمـت سـے و دوم اون شب من خواب به چشام نیومد.انقدر فکر کرده بودم داشتم دیوونه میشدم.همش تو هول و ولا بودم.صبح با نوازشای مامان بیدارشدم. یک علامت سوال گنده اومد رو سرم آخه تجربه نداشت مامان ازاین کارا بکنه. چشمام رو. باز کردم و گفتم:چیزی شده مامان؟ _نه عزیزمادر بخواب. نه دیگه حتما یک چیزی شده مامان الکی نمیگه عزیزمادر.نکنه عطاباز خرابکاری کرده؟! _مامان نگرانم گردیا بگو چیشده. خم شد سرمو بوسید وگفت:بیا سر سفره تابرات بگم عزیزم. وقتی از اتاق بیرون رفت،با یک عالمه سوال نشستم رو تختم.یک چیزی شده بود و من امیدوار بودم اتفاق بدی نباشه. زود دست و صورتم رو شستم و موهامم مرتب کردم رفتم بیرون. سرمیز فقط مامان و بابا بودن.سلام کردم و نشستم. _چیشده؟ بابا،همونظور که روزنامه رو ورق میزد،گفت:عجله نداشته باش چایتو بخور. به زور دو قورتی خوردم که باباشروع کرد به حرف زدن:مامان اینا که دنبال دختر برای کارن میگشتن،تو دخترای مناسب دور و اطراف به تو رسیدن و تو رو به کارن معرفی کردن.کارن هم گفته بزارین من تو شرکتم جابیفتم و کارم رو غلطک بیفته بعد درباره مسئله ازدواج با لیدا حرف میزنم.خواستم بهت بگم اگه مخالفتی داری ازهمین الان میتونی بگی. زبونم بند اومده بود از ذوق.نمیدونستم چی بگم؟!فقط خیره شده بودم به لب های بابام و دوست داشتم بپرم جلو ماچش کنم.اصلا باورم نمیشد مادرجون منو انتخاب کرده باشه برای کارن.ای خدا شکرت به آرزوم رسیدم.پس اون همه ترس و نگرانیم بیخود بود.باید برم به آناهید و زهراخبر بدم.باید پوز آناهید رو به خاک بمالم‌.وای چقدر که خوشحال بودم. باتشکری مختصر،ازسرمیز بلندشدم و رفتم سمت اتاق زهرا.میدونستم خوابه،برای همین بدون در زدن وارد اتاقش شدم. غرق خواب بود و منم غرق خوشی.برای همین نتونستم و رفتم جلو و محکم تکونش دادم گفتم:وای زهرااا پاشوووو.دیوونه بیدارشو گرفته خوابیده.خبر دست اول دارم برات.زهراااا زهرا نصف چشماش رو باز کرد وگفت:اه محدثه چته اول صبحی خوابم میاد خب‌. _خواب چیه پاشو خبردارم برات. نیم خیز شد وگفت:لابد لاکت خشک شده نه؟ _زهرا مسخره بازی درنیار دیگه. _خب بگو عزیزم چیشده؟ شونه هاشو باذوق گرفتم و گفتم:مادرجون برای ازدواج منو به کارن معرفی کرده اونم قبول کرده. یکهو انگار دست زهرا،سست شد و یک طرفه افتاد رو تخت اما تعادلش رو حفظ کرد و گفت:عه چه خوب! _آره وااای زهرا نمیدونی چقدر خوشحالم دارم بال درمیارم خیلی خیلی ذوق دارم.وای من برم به آناهیدم خبر بدم دهنش بسته بشه دختره اعتماد به سقف. زود از اتاقش رفتم بیرون و خودمو انداختم تو اتاق خودم و به آناهید زنگ زدم. ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃حضرت آیت‌الله سعادت‌ پرور (قدس سرّه): 🔸️اى عزيزان من! قرآن كتابى است به‏ صورت مثال آمده، اين الفاظ به حقائقى اشاره می‌فرمايد، هر كه را به قدر معرفت و شناسائيش چيزى و معنائى مفهوم شود و براى هر كس در هر مقام و منصبى كه باشد هادى و راهنماست. •┈┈••✾❀✾••┈┈• http://eitaa.com/cognizable_wan
🛑 یه زن نیاز داره شوهرش بهش جواب یه کلمه ای نده، باهاش بزنه🤔 🛑 کنه، تو یه جامعه آماری ۸۰درصد زنان، نوازش رو بیشتر از خود رابطه جنسی دوست داشتن🤔 🛑 زن اگه احساس نکنه ممکنه نتونه منطقی رفتار کنه❗ 🛑 دوست داره به چشم شوهرش و باهوشترین زن دنیا باشه🧚‍♀️ 🛑 دوست داره مردش باشه و از پس هر کاری بر بیاد🏋️‍♂️ 🛑 دوست داره بعد از رابطه جنسی، شوهرش اونو به بگیره، نه اینکه بهش پشت کنه. دوست داره ابزار لذت تلقی نشه😏 🛑 نیاز داره اگه رنگ موی جدیدش خوب نشده یا اضافه وزن داره، تو ، شوهرش خیلی هم روراست نباشه🤪 🛑 نیاز داره بشه و شوهری تا حدی غیرقابل پیش بینی داشته باشه🎁🎉 🛑 نیاز داره شوهرش، فرق اطاعت و رو بدونه❗ 🛑 نیاز به داره، یعنی ، روزانه اخلاق و رفتاریو ببینه که ثابت میکنه اون تنها و عزیزترین فرد زندگی شوهرشه💗 http://eitaa.com/cognizable_wan ═══✼🍃🌹🍃✼══