✨﷽✨
🌼روضه های که قبول نشدن
✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از دربمسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛
نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳⭕️خطرناکترين سم در کسب وکار اين است که احساس کنيد به آنچه می خواستيد رسيده ايد!
☝️برای مقابله با اين حس هر روز بعد ظهر از خود بپرسيد آيا کاری هست که فردا بشود بهتر آنرا انجام داد؟
👤اینگوار کامپراد
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
⭕️تفاوت افراد پرمشغله و افراد بهرهور :
پرمشغله 👈همواره از اینکه وقت ندارند شاکی هستند.
بهره ور 👈 برای اولویت هایشان همیشه زمان خالی دارند.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
در حالی که ما تلاش می کنیم به فرزندانمان همه چیز را در خصوص زندگی آموزش بدهیم
فرزندانمان به ما یاد می دهند که زندگی کلا درباره چیست!
آنجلا شوینت
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
👌با چه خوراکیهایی به جنگ پیری برویم؟
✍سویای نارس پخته شده (اِدامامِه)
✍توفو (پنیر لوبیا)
✍ماهی سالمون
✍خانواده کلم
✍مرکبات
✍هویج
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
همیشه میگفت :
واسه کی کار میکنے ؟!
میگفتم : امام حسیــن :))
میگفت : پس ، حرف ها رو بیخیـال !!
کار خودت رو بکن
جوابش با امامحسین
"شهـیدمحمدحسیـنمحمدخانی"
#یاد_عزیزش_با_صلوات
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴شش صورت زیبا در قبر!
🔰ابوبصیر از ارباب امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمود: هنگامی که جنازه مومن را در میان قبر می گذارند، شش صورت زیبا با او وارد قبر می گردند،
🍃یکی از آنها در جانب راست او می ایستد
🍃و دیگری در در جانب چپ او می ایستد،
🍃و سومی در روبروی صورت،
🍃چهارمی درپشت سر او،
🍃و پنجمی در کنار پای او می ایستد
🌟و یکی از آنها ششمی که از همه زیباتر است در بالای سر او می ایستد...
💠و به این ترتیب از صاحبشان پاسداری می کنند.
🌟آنکه از همه زیباتر است از پنج صورت دیگر می پرسد، شما کیستید، خدا به شما جزای خیر دهد؟
✳️آنکه در جانب راست میت قرار دارد می گوید، من نماز هستم.
✳️آنکه در جانب چپ او است می گوید: من زکات هستم.
✳️آن که در روبروی او است، می گوید، من روزه هستم.
✳️آن که در پشت او است می گوید: من حج و عمره هستم.
✳️آن که در کنار پایش ایستاده می گوید: من نیکیهای او هستم که به برادران دینی خود نمود.
♦️سپس آن پنج صورت، از آن صورت نورانی تر از همه، می پرسند: تو کیستی که از همه ما زیباتر و خوشبو ترهستی؟
♥️او در پاسخ می گوید:
من ولایت آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستم.
🌼نیز امام صادق (علیه السلام) فرمود،
در عالم قبر، از نماز و زکات و حج و روزه و ولایت و محبت میت با ما خاندان رسالت، سؤال می کنند،
🌴 مقام ولایت که به صورتی در جانب قبر قرار دارد، به نماز حج و روزه و زکات می گوید: اگر در شما نقص وجود دارد، من آن نقص را تکمیل می کنم
🌼بنابرین یگانه چیزی که در عالم قبر، به داد انسان می رسد و موجب نجات و دلگرمی او می شود، اعمال نیک و محبت اهل بیت علیه السلام است،
📘اصول کافی، ج 2، ص 90باب الصیر حدیث 8،
📗المحاسن البرقی، ص 288، بحار ج 6 ص 134.
📕فروغ کافی، ج 3، ص 241، لثانی الاخبار، ج 4، ص 31، بحار ج 6، ص 266،
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 زائرین اربعین حسینی ساعاتی پیش پس از شکستن موانع ایجاد شده از سوی فرمانداری خرمشهر، وارد مرز بین المللی شلمچه شدند
از روزهای گذشته صدها نفر از زائرین پیاده روی اربعین، علیرغم هشدارهای مسئولین بهداشتی و امنیتی و اعلام عدم پذیرش زوار از سوی کشور عراق، به رسم هرساله با پای پیاده به سمت مرز شلمچه حرکت کرده بودند.
در فضای مجازی بسیار شایع شده که اول ماه صفر است؟ خونریزی یا شکستن تخم مرغ و صدقه و دود کردن اسفند فراموش نشود، ان شاءالله با خواندن این دعا در اول ماه صفر ازبلا دور بوده ، حاجت روا شوید، نیت کنید و ... .
چقدر صحت دارد؟
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: یکی از شیوههای ایجاد اعوجاج و انحراف در اذهان عمومی و عقاید صحیح مردم، مخلوط کردن سخن حق و باطل با یک دیگر میباشد، چنان که حتی در غیر اسلام نیز مشاهده میکنید که یک خبرگزاری، ده تا خبر درست و صحیح میدهد، تا همان یک خبر غلط و جهتدار خود را القا نمایند!
در همین شایعه توجه و دقت نمایید که چگونه صدق و دعا را با شکستن تخم مرغ مخلوط کرده و کلمهی "خونریزی" را نیز به عمد (به جای قربانی یا ...) به کار برده تا نفرتبرانگیز شود.
اینها، به خاطر اعتقادات اسلامی مردم، ماه صفرش را از فرهنگ اسلام میگیرند و اضافاتش را از فرهنگ و خرافههای هند، چین و ... آورده و مخلوط میکنند!
●- اگر چه حیوان زنده را نمیشود خورد و بالتبع در قربانی در راه خدا نیز گوسفند، یا گاو، یا مرغی ذبح میگردد، اما در کجای اسلام خواندهاند که "در این ماه خونریزی کنید؟!» یک روایت بیاورند که فرموده باشند: "تخم مرغ بشکنید" حال به هر دلیل یا مناسبتی!
●- همینها هستند که اگر بشنوند شما مقداری تخم مرغ برای فقرا، گرسنگان و قحطی زدگان فرستادید، فریاد بر میآورند که ما خودمان گرسنگان بسیاری داریم!
●- برخی استعداد و تمایل عجیبی به جذب خرافه و همت عجیبتری به تبعیت و انجام آن دارند. اگر هزار مطلب معقول و حیکمانه بگویید، یکی را هم فهم نمیکنند و اگر هزار توصیه یا هشدار سازنده بدهید، یکی را هم عمل نمیکنند، اما تا خرافهای به آنها عرضه میشود، هزار برابر بیشتر از گوینده یا عرضه کننده، قبول و باور میکنند و به انجام آن نیز اهتمام میورزند!
اسلام عزیز، دین عقلانیت است نه خرافه؛ دین اندیشه و ایمان والا و عمل صالح است، نه نظریات مبتنی بر اسرائیلیات، فرهنگ التقاطی با مشرکان و بت پرستان و رفتارهای جاهلانه.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه ❗️👇
خیییییییییلی مهم
❌ وقتی رهبر انقلاب میگوید به داروی [واکسن کرونا] آمریکا هم اعتماد نیست، دقیقا یعنی این👇❗️
🔴 😳هشدار بسیار مهم یک پژوهشگر به مردم جهان در مورد #واکسن_کرونا😳❗️
.توجه❗️ مهمه
http://eitaa.com/cognizable_wan
.نشر حد اکثری لطفا
💢اعمـــــال مـــــاه صفـــــر
💠 سفارشات مخصوص بمناسبت ورود به ماه صفرالمظفر:
▪️ماه صفر ماه حزن اهل بیت علیهم السلام و ماه مهم و شریفی هست،
♦️لذا در مفاتیح الجنان اعمالی برای کل این ماه و اعمال مخصوص بعضی روزها آمده است:
۱- خواندن نماز اول ماه
دو رکعت
در رکعت اول بعد از حمد سی مرتبه سوره قلهوالله احد
در رکعت دوم بعد از حمد سی مرتبه سوره قدر
بعد از نماز صدقه دهد.
۲- خوانده دعای؛
" یَا شَدِیدَ الْقُوَى وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ
ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ
فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ
یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ یَا لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ
وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. "
روزی ۱۰مرتبه که در مفاتیح الجنان آمده.
۳- روز سوم نمازی دارد به این نحو:
دو رکعت
در رکعت اول سوره حمد سوره فتح
و در رکعت دوم حمد و توحید.
بعد از نماز
صد مرتبه صلوات،
صد مرتبه بگوید: اللهم العن آل ابی سفیان و صد مرتبه استغفار کند.
۴- صدقه دادن هم در طول ماه مطلوب است.
التماس دعای فرج
•┈••✾••┈•
🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #تبدیل_امر_و_نهی_به_مشورت
💠 خانمها دقت کنید یکی از قالبهای #کلامی که برای مردان خوشایند نیست و #اقتدار او را خدشهدار میکند دستوری و تحکّمی حرف زدن است.
💠 بهترین کار این است جملات امری یا دستوری خود را به #مشورت و نظر خواهی تبدیل کنید.
💠 مثلا بجای اینکه به مردتان بگویید: "کمد رو #بذار این طرف اتاق!" بگویید: "نظرت چیه کمد رو #بذاریم اینجا؟" کلمهی نظرت چیه و امثال آن را فراموش نکنید.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
آقایان مطلب زیر را جدی بگیرید👇👇
با انجام راهکار های زیر گله ها و بهانه همسر شما کم خواهد شد.
روزی ۳دقیقه به همسر خود ۳ وعده غذای عشق دهید:
۱- توجه
۲- عاطفه
۳- سپاسگزاری
وعده اول صبح وقتی بیدار شدید، به او لبخند بزنید.
وعده دوم میان روز با گفتگوی تلفنی با همسرتان می باشد.
وعده سوم قبل از این که بخوابید حتما از او بابت زحماتش تشکر کنید.
در ضمن حتما میان وعده غذایی عشقی را یادتان نرود.
میان وعده عشق به شرح زیر است:
وقتی از کنار او رد می شوید حتما زیبا از او #استقبال کنید.
یک تلفن فوری بزنید و بگویید #دوستت دارم.
او را #تحسین کنید مثلا چقدر خوشگل شده ای
با یک نگاه یا #لبخند،عشق خود را نشان دهید.
یادداشتهای عاشقانه یا پیام #عاشقانه به همسرتان بدهید.
🔻جملاتی که باعث #احساس #عشق در همسرتان میشود:
◄دوستت دارم
◄به تو احتیاج دارم
◄از این که با تو هستم احساس خوشحالی میکنم
◄تو تنها زن زیبای منی
◄هیچ کس برای من مثل تو نمیشود
◄نمی دانم بدون تو چکار میکردم
◄تو جواب دعاهای منی
◄تو خیلی خوبی
◄تو مرا خوشبخت میکنی
◄برای هر کاری که انجام میدهی متشکرم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرداری
🔻«دغل باز بزرگ»؛ این لقبی است که به «فردیناند دمارا» داده شده! به مردی که می شود او را بزرگترین جاعل تاریخ دانست. او هر بار با جعل عنوان، خودش را به عنوان متخصص در یک شغل جا می زد و آنچنان موفق می شد که کسی به او شک نمی کرد. راهب، رییس زندان، مهندس عمران، روانشناس، کارمند بیمارستان، وکیل، مربی کودک، محقق و پژوهشگر سرطان، معلم، جراح و... تنها تعدادی از شغل هایی است که فردیناند دمارا وارد آن ها شد و البته به موفقیت های شگفت انگیزی رسید. او درباره هیچ کدام از این مشاغل اطلاعات علمی نداشت اما توانست کار خود را آن چنان به خوبی انجام دهد که هیچ کس از او شکایتی نداشته باشد.
🔹در جنگ آمریکا و کره او به عنوان پزشک جراح به کشتی اچ ام سی اس کایوگا فرستاده شد، با این که دمارا هیچ تحصیلات دانشگاهی ای در زمینه پزشکی نداشت و تنها چند کتاب در این باره خوانده بود اما توانست ۱۶ جراحی موفق روی چند سرباز و اسیر جنگی داشته باشد.
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
«نپرداختن بدهی دیگران»
حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج۱۳
اثر استاد حسین انصاریان
http://eitaa.com/cognizable_wan
❇️ شوخی بر پایه ساختار بدنی
عجیب ترین قورباغه دنیا❗️
🔻یه نوع قورباغه هم هست که بهش میگن قورباغه شیشهای،
بدن این قورباغه طوری آفریده شده که کل اعضا و جوارحش قابل مشاهده است👌👌
🔹این عکس در اکوادور گرفته شده و تخمهای داخل شکمش رو هم میشه دید!
سبحان الله🙏
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است...
🔹پ ن:
فکرشو بکنید،
اگه بدن آدمی را خداوند متعال اینجوری خلق میکرد....
فعالیت ❤️ و تپش آن براحتی قابل رویت بود❗️ همین طور ریه،محتویات کلیه،مثانه، روده بزرگ،کوچک😁 و.....
🔷 جالبماجرا اونجایی میشد ک؛
وسایل داخل یخچال ک کم میشد
مادرا بجای پرسیدن از اینکه،
کدوم ذلیل مرده😳
غذای داخل قابلمه رو خورد
مستقیم سر معاینه محل❗️ میرفت
و همون ذلیل مرده مظنون رو صدا میکرد
و پیرهنش رو بالا میزد
و یه راست میرفت سر شکمش😜 دیگه اونوقت نمیشد
دزدی شکمی کرد
چون سریع رسوا میشدیم😀😀😀😀😀😀
حکمتتو شکر خدا جون👌به داده است شکر🙏🏼به نداده است هم شکر🙏🏼🙏🏼
🚥🚥🚥🚥🚥🚥🚥
👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت49
من-الان یعنی اجازه میدید بمونه؟!
احسان-من کِی گفتم اجازه میدم
قیافمو مچاله کردمو گفتم
من-خب اخه براچی
با لحن جدی گفت
احسان-این مهمونی؛برای بزرگ تراست.حنا بچس..هیچ کسی هم همسن اون نیست.درست نیست توی مهمونی باشه که جاش نیست
لبخنده ارومی زدم وگفتم
من-حالا شما یکبار بزارین برای ارضای کنجکاویش باشه دیگه.من خودم به شخصه قول میدم بشم همسنش و باهاش بازی کنم.
دقیقا مثل عادت همیشه گیش یک ابروشو بالا انداختو گفت
احسان-بشی همسن حنا؟!
با خوشحالی گفتم
من-آره دیگه..اگه بدونید حنا چقدر به دلم نشسته
لبخنده کم جونی زد و نفسشو بیرون داد وکلشو تکون داد.روشو کرد سمت آشپزخونه که بره اونجا.که دقیقا مثل کش وکنه یعنی دقیقااا مثل کش دویدم جلوش که با لحنی که کمی توش حرص بود نگام کرد
احسان-چیهههه هستی چیههه؟
پشت کلمو خواروندم و مظلوم گفتم
من-خب الان یعنی اجازه میدید حنا بمونه
در حالی که کنارم میزد آره ای گفت..پوووف راضی کردن اینم از رد کردن هفت خان رستم سخت تره..
تا ساعت ۶ داشتیم خر حمالی میکردیم..این حنا هم پدر منو دراورد از بس شیرین زبونی کرد...دیگه همه ی کارا تموم شده بود وفقط درست کردن سالاد مونده بود.همونطور که میزو دستمال میکشیدم موهایی که توی صورتم بودو کنار زدم و پاشدم وایستادم...من موندم خود احسان حالش بهم نمیخورد توی این خونه زندگی میکرد.همه جاش پره آشغال و لباس بود.دستمالو سر جاش گذاشتم وکاهو وکلمو بیرون اوردم تا سالاد درست کنم که احسان اومد توی آشپزخونه با لبخنده کمرنگی گفت
احسان-نمیخواد تو سالاد درست کنی.تو برو آماده شو من خودم حاضر میکنم.
واقعا خسته شده بودم برای همین تعارف نکردم و سرمو تکون دادم.رفتم بالا.نیم ساعتی بود که حنا رو ندیده بودم..بزار اول برم حاضر شم بعد یه سَری به حنا هم میزنم.....لباس قرمزمو برداشتمو پوشدم موهامو محکم بستم تا دورو برم نریزه شال مشکی رو هم شل انداختم روی سرم..توی مهمونی های خیلی بزرگ مثل عروسی و اینا شال سرم نمیکردم ولی توی این مهمونی های کوچیک ترجیح میدم شالو از سرم در نیارم..لباسام کامل و مرتب بود اومدم بیرون و حنا رو دیم که کلافه در اتاقش ایستاده بود و داشت با احسان حرف میزد..از دیدنشون لبخنده بزرگی روی لبم اومد.کاش منم یک خواهر داشتم تا میتونستم همه ی حرفامو با اون بزنم ..اصلا خیلی صحنه بامزه ای بود.حنا داشت غر میزد و احسان داشت با لبخند نگاش میکرد..یک قدم جلو رفتم که احسان متوجه هم شد با خنده آرومی گفت
احسان-خانم نمیدونه چی بپوشه!
با این حرفش ریز خندیدم..واقعا که ثابت کرد دختره..با خنده گفتم
من-عیب نداره من کمکش میکنم.چون خودم به این درد دچارم
خندید و رفت سمت پله ها..دستامو زدم به کمرم و به قیافه کلافه و ناراحته حنا نگاهی انداختم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت50
با لحنی که سعی میکردم خنده توش نباشه و ناراحت باشه گفتم
من-چیشده حنا خانم؟!
سرشو آورد بالا..چشماش پر اشک بود و چیزی نمونده بود گریش بگیره با چشمای گرد نگاش کردم که با صدای خیلی آروم گفت
حنا-نمیدونم چی بپوشم
اینو که گفت زدم زیر خنده دختره دیوونه آخه اینم گریه داره مگه با خنده هلش دادم تو اتاق و خودمم رفتم تو..کمدش پره لباس بود یعنی وقتی میگم پر یعنی پر هاااا.بعد من موندم چجوری نمیدونه که چی بپوشه..با تفکر به لباسا نگاه کردم ..خب مهمونی خیلی خاصی که نیست؛پس میتونه یک دست لباس شیک و ساده بپوشه یک شلوار لی به رنگ زغال سنگی بود اونو بهش دادم با یک نیم آستین طوسی روشن که روش خط های عمودی خاکستری روش بود اونارو تنش کرد.با لبخند قدر دانی گفت
حنا-هستی جوونم حالا میشه یک فکری برای موهامم بکنی
اومدم حرفی بزنم که صدای احسان از پشتم اومد که با صدای پر جذبه ای گفت
احسان-حنا کافیه..هستیو دیگه خسته کردی.صبرکن خودم موهاتو درست میکنم
برخلاف تصورم حنا اصلا با احسان بخاطر نوع حرف زدنش قهر نکرد و شرمنده سرشو پایین انداخت.به سمتش برگشتم
من-آقا احسان من اگه خودم نخوام که نمیام پیشش.حتما دوسش دارم..بعدشم من قول دادم امشب با حنا باشم..از این کارمم خیلی راضی ام
احسان که دیگه خلع سلاح شده بود رفت و کنار حنا روی تخت نشست.اول موهاشو شونه کرد که گفتم
من-به نظرم موهاشو ببافید بهتره.هم رسمیه هم شیک ولی یجوری ببافید که بیاد یک طرفش.
احسان صورتشو یکم مچاله کرد وپشت گردنشو خاروند
احسان-آخه..چیزه..راستش بلد نیستم
با تعجب نگاش کردم..یاخدا.این دیگه کیه..یعنی یه موهم بلد نیست ببافه.پس این بجز کار چی یاد داره.با خنده رفتم جلو.احسان رفت اونور تر که کنارش نشستم و با خنده گفتم
من-آقا احسان نگاه کنید..اول موهارو سه دسته میکنید.بعد این دسته گوشه رو میارید وسط حالا این دسته رو میبریم اونور
همینجوری داشتم توضیح میدادم و توی عمق ماجرا فرو رفته بودم که صدای احسان بلندشد..داشت با لحن ته مایه خنده زبونشو باز کرد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت51
احسان-حالا چرا داری یاد میدی لباتو اینجوری میکنی..
راست میگفت دسته خودم نبود هر وقت میخواستم روی کاری دقت کنم کلا لب بالاییم رو میزاشتم روی لب پایینم...شونه ای بالا انداختمو با خنده گفتم
من-نمیدونم والا..دسته خودم نیست که
دوباره شروع کردم به بافتن موهای حنا..نمیدونم چرا انقدر این دختر توی دلم مِهر انداخته بود..خیلی برام عجیب بود که چطور به همین چند ساعت انقدر برام عزیز شده...
تا ۸ مشغول انجام دادن کارا بودیم غذا هارو اوردن واونارو هم چیدیم که بالاخره ۸ مهمونا رسیدن مثل یک زوج عاشق رفتیم جلوی در برای پیشواز مهمونا.حالا که میگم زوج عاشق منظورم فیس تو فیس نیستا نه بابا..فقط کنار هم رفتیم جلوی در.کنار احسان که وایمیستادم حدودا تا سره شونش بودم..نگاهی بهش انداختم یک پیراهن سورمه ای پوشیده بود با شلوار جین آبی تیره..اووو مای گاد.تیپت تو حلقم.چه تیپی هم زده کثافت..درو باز کردم سینا با همون انرژی مثبت همیشه گیش اومد تو
سینا-سلااام.به به ببین کیو داریم.هستی خانم..امروز چطور بود.کوزت بودن خوش میگذشت؟!
من خندیدم ولی احسان نه با حرص رو به سینا گفت
احسان-دستشم درد نکنه.کلی اومده اینجا زحمت کشیده.ولی الان ربطش به تو چیه دقیقا؟
سینا خندید و انگار چیزی یادش اومده باشه که گفت
سینا-اووو راستی آقای مهندس باید ببینی کیارو با خودم اوردم
چشمکی زد و ادامه داد
سینا-ببینیشون سوپرایز میشی
بعدشم از جلوی در کنار رفت..به احسان نگاه کردم قیافش حسابی مچاله شده بود وداشت بیرونو نگاه میکرد منم سرمو بردم بیرون و زل زدم به اونا سه تا دختر به ترتیب اومدن تو اولی پوست برنزه با چشمای قهوه ای داشت با لبای قلوه ای قیافش خوب بود.بعدی یک دختره بود سفید چشمای قهوه ای روشن و لبای باریک اینم قیافش بد نبود ولی زیاد هم جالب نبود.ولی سومی وای خدا.واقعا خوشگل بود.پوست سفید داشت ابروهای مشکی و چشمای سبز که زیر مژه های بلند مشکیش بود یک دماغ کوچولو و لبای غنچه ای واقعا از قیافش خوشم اومد. اومدن جلو که با همشون دست دادم با یک لبخند گشاد نگاشون کردم که احسان گفت
احسان-خب معرفی میکنم
به همون دختره که چشمای قهوه ای با لبای قلوه ای داشت اشاره کرد وگفت
احسان-ایشون پاییز هستن.یکی از همکارهای سابق ما
بعد به همون دختر لب باریکه اشاره کرد و ادامه داد
احسان-ایشونم گلبرگ هستن مثل پاییز یکی از همکارهای سابق
ودر آخر به همون دختر خوشگله نگاه کرد و ادامه داد
احسان-و ایشونم غنچه هستن
وااا.. یعنی چی؟!اینا چرا همه اسماشون به جنگل و باغچه و درخت ربط داره.اخه گلبرگم شد اسم دهن باز کردم که بگم اسم منم شاخه اس که انگار احسان فهمید میخوام چرت وپرت بگم پیش دستی کرد وگفت
احسان-اینم هستیه یکی از همکار های من
برخلاف انتظارم که گفتم الان همشون با غرور وفخر فروشی نگام میکنن همشون گرم احوال پرسی کردن و رفتن نشستن احسانم رفت توی آشپزخونه تا ازشون پذیرایی کنه رفتم کنار سینا روی مبل نشستم و زیر لبی بهش گفتم
من-خدا رحم کنه.مگه اسم قحطی بوده اینا همه رفتن اسم دار ودرخت روی بچه هاشون گذاشتن.
سینا خندید وگفت
سینا-اره والا.هروقت صداشون میکنم احساس میکنم دارم با طبیعت حرف میزنم
خندیدم و اومدم چیزی بگم که دوباره درو زدن.بلند شدم و ردو باز کردم.نیکا بود با یک آقای دیگه.نیکا که با دیدن من حسابی اخماش رفت توی هم منم با بیزاری نگاش کردم رومو بردم سمت مرده.یک آدم فوق العاده اخمو بود.یا خدا این دیگه کیه با دیدنش رنگ از صورتم پرید.دقیقا کپی این داعشی ها بود ریشش بلند نبود ها ولی قیافش واقعا وحشتناک بود اومدم فرار کنم.که احسان اومد کنارم و دستشو پشتم گذاشت.انقدر از قیافه یارو ترسیده بودم که دهنمو بستم اوناهم بدون هیچ حرفی رفتن توی خونه.خدا رحم کنه نزدیک بود خودمو خیس کنم.حالا قیافه اون داعشیه به کنار اونکه با همون اخم زل زده بود تو چشمام خیلی وحشناک بود.همونجوری داشتم با چشمای گشاد شده به جای خالی شون نگاه میکردم که احسان به توی خونه هدایتم کرد وگفت
احسان-هستی؟خوبی؟چرا این مدلی شدی
با لحن ارومی گفتم
من-این یارو کی بود آقا احسان..دیدمش هنگ کردم.چرا انقدر شبیه داعشی ها بود
خندید اومد درو ببنده که ۲تا آقا ۲ تا خانم توی درگاه در حاضرشدن.دوتا زوج بودن انگار احسان با دیدن یکیشون آنچنان اخماشو توی هم کرد که دقیقا شد شبیه همون یارو داعشیه..زن و شوهر اول اومدن تو من که نمیشناختمشون و فقط یک سلام ساده کردم.زوج دوم که اومدن تو دقیقا همونایی بودن که احسان با دیدنشون اخم کرده بود وارد شدن دختره با پوزخند گفت
دختره-به به آقا احسان.خوشحالم که میبینمتون.
احسانم متقابلا پوزخندی زدو گفت
احسان-جدا؟!
دختره با همون پوزخندش نگاه کرد و حرفی نزد که احسان با لحن عصبی گفت
احسان-هستی جان معرفی میکنم.ایشون خانم آلا شایسته یکی از مدل هایی که برای ماکار میکردن
حس کردم روی قسمت اخرحرفش تاکیدکرد که دوباره همون آلا گفت
ادامه پارت بالا👆👆👆
آلا-خب آقا احسان مارو که کامل معرفی کردین نمیخواین این خانمو معرفی کنید؟!
احسان دستشو پشت کمرم گذاشت.که چشمام گرد شد..این چرا همچین میکنه؟دیوونه شده اومدم بهش نگاه کنم که با حرف بعدیش دقیقا احساس کردم دوتا شاخ روی سرم در اومد
احسان-براچی معرفی نکنم.این خانم هستی هستن نامزد دوست داشتنی بنده
با این حرفش سرمو به سمتش چرخوندم و با چشمایی که دیگه بیشتر از این باز نمیشد نگاش کردم..این چه حرفی بود که این زد.اون مرده که تا الان ساکت بود گفت
مرد-چه جالب!خبر ازدواجت نرسیده بود
احسان-گفتم که فعلا نامزد..هنوز به ازدواج نرسیده
هنوز داشتم به احسان نگاه میکردم.آلا و اون مرده رفتن ولی من هنوز داشتم نگاش میکردم.سرشو کلافه آورو پایین و گفت
احسان-چیه هستی؟!
دندونامو با حرص روی هم فشار دادم.انگار من مترسک بودم که هر زری میخواست زد و اصلا توجه نکرد ببینه من راضی هستم یا نه..مگه من مسخره اونم که به هرکی هرجوری که میخواد منو معرفی میکنه.دستمو محکم از توی دستش کشیدم و رفتم توی آشپزخونه با حرص طرفارو روی اپن میکوبیدم.اصلا به فکر آبروی من نیست.الان اگه اینا برن همه جارو پر کنن من چه غلطی بکنم.اونجوری که دیگه برام آبرو نمیمونه.
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨
🌷✨ آیت ﺍﻟﻠﻪ العظمے بهجت (ره) فردمودند :
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﺎ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ،
ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ،
ﺍﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.
ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ،
ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ
و ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،
ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،
ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺍﺻﻼ ﻣﻼﮎ ﻧﻴﺴﺖ،
🔶⤵ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺯﻳﺮ ﺍﺳﺖ :
1⃣🔸ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
2⃣🔸دوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
3⃣🔸سوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﺍﻱ امام حسین و ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺍﻧﺪ و عمل صالح انجام دادند ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
ﺳﭙﺲ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ :
ﺍﻱ ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﭘﺲ ﺷﻬﺪﺍ ﻭ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ وایثارگران ﭼﻪ؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﻨﺪ :
ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻧﻴﺴﺖ.
ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﮐﻨﻴﻢ،
ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺷﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﻭ ﮐﺠﺎﻱ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﻭﻧﺪ؟
ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﮐﻨﻴﻢ ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﻴﻢ.
"اللهم ﺍﺭﺯﻗﻨﺎ ﺷﻬﺎﺩﺓ ﻓﻲ ﺳﺒﻴﻠﮏ.
🍃
http://eitaa.com/cognizable_wan