eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
*آقایون بخونن* 💠 وقتی مردی بدون اینکه همسرش ازش درخواست کنه، بهش کنه؛ هم از فشارهای روانی همسرش کم میشه و هم اینکه همسرش دیگه دلیلی نمی‌بینه که با لحن نامناسب یا تند به شوهرش امر و نهی کنه! ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌈قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید. باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد. اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهاش به عسل چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. در این حال ماند تا آنکه نهایتأ غرق در عسل جان سپرد. لذت و خوشی چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ. پس باید بدانیم آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد، هلاک میشود. http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 ساکمو خسته روی زمین گذاشتم و پهن شدم روی زمین.پوووف جونم در اومد امروز.از صبح که رفتیم شرکت بیشتر از نیم ساعت نشستم..کلافه توی جام غلطی خوردم.دل شوره گرفتم.با استرس توی جام نشستم و صلواتی فرستادم.مامان همیشه میگفت وقتی استرس میگیری صلوات بفرست..پاهامو تند تند تکون دادم شاید یکم استرسم تخلیه بشه ولی فایده نداشت.اگه حواسمو پرت میکردم بهتر بود.گوشیمو برداشتمو شماره بهارو گرفتم بهار-الو؟! آب دهنمو با استرس قورت دادم من-سلام بهار بهار-اووووو سلام هستی خانم.چطوری تو؟! من-خو..خوبم صدای نگران بهار توی گوشی پیچید بهار-هستی چیزی شده؟! من-نه نه...هیچی نیس نگران نباش بهار-چیشده پس؟!نگرانم کردی با کلافگی دستی روی پیشونیم کشیدم من-بهار دارم میگم خوبم..فقط..فقط دلم شور میزنه بهار-چرا قربونت برم؟! من-نمیدونم..میگم بهار بهار-جانم؟! من-میشه یه آهنگ برام بفرستی؟! بهار-خب چه آهنگی میخوای؟! من-نمیدونم.فقط میخوام درباره مادر باشه. صدای بهار جدی شد بهار-نه صدامو مظلوم کردم من-چرا اخه؟! بهار-چون میدونم بار الان میشینی گوش میدی گریه میکنی تا صبح خودتو میخوری من-بهار تو اگه نریزی هم میرم دانلود میکنم.پس بفرست خواهشا انگار دلگیر بود بهار-باشه.الان برات میفرستم.آنلاین شو فقط من-باشه.فعلا تلفنو قطع کردم و یک نفس عمیق کشیدم.خدایا خسته شدم از این همه یکنواختی http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دردسر_عاشقی چند دقیقه منتظر موندم تا آهنگ اومد.نمیدونم چرا به بهار گفتم همچین آهنگی برام بفرسته.ولی فکر میکردم بهش نیاز دارم.آهنگو باز کردم(محسن چاوشی-گل سر) با کلمه اولش اشکام جاری شد. سرخاک مادرم..هیچ کسی گریه نکردش باباهم هیچی نمیگفت...با همون نگاه سردش.....مادرم..باید بدونی..بابایی بهونه کرده...جای تو..تو خونه ی ما..یکی رو نشونه کردم. صدای آهنگو بیشتر کردم و گذاشتم کنار گوشم.نمیتونستم بی صدا گریه کنم.دارم روانی میشم..الهی برات بمیرم مامان.گریم شدیدتر شد.با هر کلمه از آهنگ گریم شدت میگرفت..جلوی دهنمو گرفتم.هر جمله از آهنگو با تمام وجود حس میکردم..دستمو از روی دهنم روی قفسه سینم کشیدم.قلبم تند میزد.حالم از این ضربان بهم میخورد.خدایا چرا یدفعه ای این مدلی شدم.چرا یهو دلشوره گرفتم؟!...چشمامو با درد بستم.هیچکی نبود که آرومم کنه..دوست داشتم انقدر گریه کنم تا جونم دربیاد.گزینه بهتری سراغ نداشتم..انقدر توی همون حالت موندم که صدای در اومد.سریع بلند شدم و بینی مو بالا کشیدم.از توی حیاط دیدمش.اروم اومد تو من-سلام صدام داد میزد که گریه کردم.بابا هم فهمید و سرشو اورد بالا.با دیدن قیافم اخماشو کشید تو هم بابا-چته؟! لبخند تلخی زدم.اوج محبتش همین بود..سرمو انداختم پایین و قطره اشکی که رو گونم سر میخوردو پاک کردم. من-هیچی....خوبم بابا. بابا-پس چرا اینجوری شدی؟! من-یه آهنگیو گوش دادم. بابا-بخاطره یه آهنگ این شکلی شدی؟! سرمو آوردم بالا.چطور بود اگه میدادم گوش کنه؟حداقل اینجوری گله هامو واضح بهش میگفتم.لبای ترک خوردمو با زبون خیس کردم. من-اگه شما هم گوش بدی میفهمی چرا اینجوری شدم بابا-جدی؟!...خب بده گوش کنم. صداش جوری بود که انگار طعنه میزد. رفتم سمت گوشیم و همونجا نشستم بابا هم اومد و روبه روم نشست.آهنگو گذاشتم و گوشیمو دادم دستش.توی کل زمانی که آهنگ پخش میشد سرش پایین بود.. یک کلمه هم حرف نزد.منم سرمو انداختم پایین..چند ثانیه ساکت بود و هیچی نمیگفت.یکدفعه سریع پاشد که باعث شد هینی بکشم.چشمامو بستم.حتما الان میزنه تو صورتم!وقتی دیدم هیچی نشد لای چشممو باز کردم که دیدم رفت سمت اتاق و درو محکم کوبید به هم و چند لحظه بعد..صدای گریه اش بلند شد.با گریه اون بغض منم شکست.انقدر بلند و غمگین گریه میکرد که انگار مامان تازه رفته بود..با گریه سرمو بین دستام گرفتم..خدا لعنتت کنه بهار با این آهنگ فرستادنت http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 قرص و گذاشتم توی دهنم و لیوان آب و سر کشیدم من-دستتون درد نکنه آقا احسان. احسان-خواهش میکنم. چشمامو محکم روی هم فشار دادم صبح که اومده بودم شرکت سرم داشت از درد میترکید.انقدر شدید بود که گریه ام گرفته بود.هیچ کارم نتونسته بودم بکنم انقدر افتضاح بودم.الانم خدا احسانو از آسمون رسوند برام قرص آورد.انقدر سر درد داشتم که اونم فهمیده بود..چشمامو آورم باز کردم..احسان گوشه ی میز نشسته بود.یک تای ابروشو انداخت بالا احسان-مشکلی برات پیش اومده هستی؟! لبخند بی حال و کم جونی زدم. من-نه..چه مشکلی احسان-اگه مشکلی هست بگو اگه بتونم کمکت میکنم. با قدردانی نگاش کردم. من-خیلی ممنون.واقعا مشکلی نیست..فقط احسان-فقط چی؟ بغضمو قورت دادم. من-هیچی..فقط یکم دلم گرفته بود. سرشو تکون داد..دهنم نا خودآگاه باز شد من-دلتنگ مامانم شده بودم. نمیتونستم جلوی زبونمو بگیرم و خفه بمونم. احسان-که اینطور. سرمو انداختم پایین و آهی کشیدم.پس کی منم خوشی رو میبینم؟! احسان-هستی؟! همونطور که سرم پایین بود.با صدایی که از ته چاه میومد گفتم من-بله؟! احسان-تو خودت فکر میکنی مادرت با غصه خوردن تو شاد میشه؟! معلومه که نه.این چه سوالیه؟! من-معلومه که نه احسان-پس چرا غصه میخوری؟! توی چشمام پر اشک شد. من-چون دلم براش تنگ میشه. احسان-درسته دلتنگشی ولی نباید خودتو اذیت کنی؟! با دستم اشکامو پاک کردم. من-مگه میشه؟! سرشو تکون داد احسان-معلومه که میشه.تو میتونی همیشه به فکرش باشی و براش خیرات کنی ولی با گریه هات عذابش ندی. لبخنر تلخی روی لبام نقش بست.وقتی دلم میگرفت که دسته خودم نبود. من-نمیشه.دسته خودم نیست. احسان-حتی اگه دسته خودتم نباشه باید تلاش کنی اگه واقعا دوسش داری. سرمو تکون دادم که از لبه میز پاشد.و با لحن بامزه ای گفت. احسان-خیله خب..وقت مشاوره آقا احسان تموم شد. نیشخندی زدو ادامه داد احسان-اگه خواستی میتونی از منشیم وقت قبلی بگیری. مثل بچه ها با دستم دماغمو بالا کشیدم.و آروم خندیدم من-حالا منشیتون کیه؟! احسان-یه خانم با کلاس و مودب و مهربون. من-واقعا؟!اسمش چیه؟! همونطور که پشتش به من بود و به سمت در میرفت گفت احسان-سرکار خانم هستی خداداد. رفت بیرون و درو بست..چه ساده تونسته بود غمو از دلم بیرون کنه..از توی شیشه دیدم که پشت میزش نشست.یک برگه برداشت و مشغول نوشتن چیزی شد..لبخند عمیقی زدم.تنها رئیسی بود که واقعا دوستش داشتم..سینا رو هم دوست داشتم ولی نه به اندازه احسان.شاید چون اون بود که توی ناراحتی ها کمکم میکرد و به دادم میرسید.داشتم خیره نگاش میکردم که گوشیم زنگ خورد.بهار بود. من-جانم بهار؟! صدای فین فینش از اونور خط نگرانم میکرد بهار-هستی! من-بهار؟!چی شده؟! با این حرف من دوباره زد زیر گریه. بهار-کجایی هستی؟! من-شرکتم. بهار-میتونم بیام پیشت؟! الان وقت پرس و جو نبود چون معلوم بود کاملا داغونه. من-آره بیا.منتظرم. بهار-باشه.پس فعلا. منتظر جواب من نموند و قطع کرد..بفرما.من خودم داغونم باز الان باید یکی دیگه رو هم آروم کنم..شانسم گنده دیگه.کلافه نفسمو بیرون فوت کردم.که دیدم سینا رفت تو اتاق احسان.چند روزی بود ندیده بودمش.معلوم نیس کجا هست http://eitaa.com/cognizable_wan
🧔 💠 وقتی مردی بدون اینکه همسرش ازش درخواست کنه، بهش کنه؛ (هرکاری که میتونید) 🔺هم از فشارهای روانی همسرش کم میشه 🔺و هم اینکه همسرش دیگه دلیلی نمی‌بینه که با لحن نامناسب یا تند به شوهرش امر و نهی یا کنه‼️ JOiN👇 💖http://eitaa.com/cognizable_wan
حواستان باشد ! اینجا خیلی زود ، دیر می شود ! جایی که همه چیز تاریخ مصرف دارد ... حتی آدم ها ، حتی رابطه ها ... این روز ها ... کسی حال و حوصله ای برایِ غرور ... و قهرهایِ طولانی ندارد ! باید مراعات کرد... باید مراقب بود ... قبل از این که دیر شود ! آدم هایِ خوبِ زندگی تان را ... سنجاق کنید به دایره ی اولویت و حواستان... و روابط عاطفی و شخصی تان را... لحظه ای به حالِ خود رها نکنید ! به خاطرِ خودتان می گویم ... زمانه ی خوبی نیست ! مبادا چشم باز کنید و ببینید ... همان کسی که تا دیروز برایتان جان می داد ؛ غریبه ترین آدمِ دنیایتان شده ! آدم هایِ امروز ، راحت عوض می شوند راحت تغییر مسیر می دهند... و خیلی راحت ، فراموش می کنند ! به آدم هایی که هنوز خوب مانده اند ... نه بهانه ای برایِ تغییر بدهید... نه فرصتی برایِ بد شدن ! مراقبِ دلبستگی هایتان باشید ... http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹خاطره ای از مجروحیت حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس ✍قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینه‌اش تا روی مثانه‌اش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمی‌دانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و می‌خواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستی‌اش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا می‌گفتند برو دکتر می‌ترسید، تا می‌گفتند برو بیمارستان در می‌رفت. فضای ما در جنگ این بود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌈✨از چه عطری استفاده می کنی؟ 🌈✨ آخوند ملا علی همدانی تعریف می کردند: « روزی پیرمردی برای حساب خمس و زکات خود پیش من آمد. در اولین برخورد متوجه شدم از او بوی عطر عجیبی به مشامم می رسد که تا آن روز نظیرش را استشمام نکرده بودم. از او پرسیدم: ای پیرمرد، از چه عطری استفاده می کنی؟! گفت: آقا، این بوی خوش قصه ای دارد که تاکنون برای احدی نگفتم، اما چون شما آقای ما هستید برایتان می گویم. شبی در عالم خواب وجود نازنین پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را زیارت کردم در حالی که آن حضرت نشسته بودند و حدود ده یا بیست نفر هم اطراف آن حضرت حضور داشتند، من هم بودم. حضرت رو کرد به جمعیت و فرمودند: کدام یک از شما بر من زیاد صلوات می فرستد؟ می خواستم بگویم من، اما ساکت شدم و چیزی نگفتم. حضرت برای بار دوم پرسیدند: باز هم کسی پاسخ نداد. برای بار سوم حضرت فرمودند: کدام یک از شما بر من زیاد صلوات می فرستد؟ باز می خواستم بگویم من، اما با خودم فکر کردم که شاید دیگران بیشتر از من صلوات فرستاده باشند، لذا سر جای خود ساکت نشستم. ناگهان دیدم وجود نازنین پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از جای خود بلند شدند و به طرف من آمدند و فرمودند: ای فلانی، برخیز که تو بر من زیاد صلوات می فرستی و مرا گرفت و لبانم را بوسید، که بعد از آن به هر مجلسی وارد می شوم آن مجلس و محفل به برکت صلوات بر محمد و آل محمد، عطر و بوی خوشی به خود می گیرد. » http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو کشورشون پرنده سرشون میشینه اگر ایران بود کلاغه میاد میشاشه😁😁😁 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 ! 💠 آقایان محترم این نکته را فراموش نکنید هیچ وقت نگید من دارم کار می‌کنم و خانمم داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش! 💠 خانم شما به شنیدن واژه‌های دوست داشتن و علاقه و محبت کلامی نیز نیاز دارد و این مساله همچون نیاز به آب خوردن نیازی همیشگی است. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
به جای قند، توت خشک بخورید !👌🏻 ▫️بهترین قند طبیعی ▫️مفید برای کاهش وزن ▫️کاهنده کلسترول بد خون ▫️ضد سرطان و بیماری قلبی ▫️سرشار از فیبر و ملین است ▫️دشمن اضطراب و عصبانیت ▫️حاوی آهن و داروی کم خونی 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 اگر احساس می‌کنید است و از زندگی‌تان نمی‌برید، این ۵ را انجام دهید: 👈 ۱- عنوان همه دغدغه‌های فکری را که در سر دارید، روی یک برگه بنویسید و لیست کنید. چند روز برای این مرحله وقت بگذارید. 👈 ۲- با تمرکز بیشتر، مواردی را که فکر می‌کنید الکی و است، از لیست کنید. 👈 ۳- دوباره به لیست دغدغه‌هایتان نگاه کنید و آنهایی که بی‌خودی است را خط بزنید و دیگه بهش فکر نکنید. 👈 ۴- سعی کنید هر از گاهی لیست دغدغه‌هایتان را کنید. 👈 ۵_حالا فقط دغدغه ها و زندگیتان باقی مانده، خیلی کم شده ولی تمام وقتتان را برای آن ها بگذارید. 👍 بعد از مدتی خواهید دید که ازینکه به اهداف اصلیتان و احساس می کنید چقدر از زندگی می‌برید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ http://eitaa.com/cognizable_wan
گويند وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد. برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز. برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد. 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
(به دلیل تولید امواج) 📱تومور 📱بدخوابی 📱خستگی و افسردگی 📱غده های بیماری زا 📱ضعف و اختلال در عملکرد مغز 📱سردرد 🛑 تاثیر امواج موبایل در افراد ضعیف خصوصا کودکان دو برابر است 👌 هنگام خواب گوشی موبایل را خاموش کرده یا از خود دور کنید.. 💥و حتما دستگاه وای فای خانگی را خاموش کنید 🍎🍏 http://eitaa.com/cognizable_wan
تربیت کودک با قهر! 🔸قهر کردن یکی از مواردیه که در اسلام به عنوان ابزار تنبیهی برای تربیت فرزند معرفی شده؛ اما این تنبیه در صورتی کارآیی داره که پدر و مادر در مسیر تربیتی‌شون به قدری به فرزند محبت کرده باشن که قهرشون برای فرزند قابل تحمل نباشه. 🔸اگر ارتباط عاطفی بین پدر و مادر با فرزند برقرار باشه، قهر برای بچه خیلی آزاردهنده هست. 🔸به پدر و مادرها توصیه می‌شه که با فرزند ارتباط شدید عاطفی برقرار کنن و نتیجۀ این ارتباط عاطفی، تعلق روحی بین پدر و مادر با بچه هست، البته این قهر نباید طولانی باشه تا این فشار، باعث آسیب روحی نشه. 🔸اگر ارتباط عاطفی با بچتون برقرار نکردین و برای تنبیه کردنش قهر می‌کنین، نمی‌تونین منتظر نتیجه مطلوب باشین. درسته که قهر کردن، یک عمل بازدارنده هست؛ اما این عمل بازدارنده در یک ساز و کار تربیتی ویژه‌ای تعریف شده که محبت، جزء اصلیش هست. 🧡http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 آهای مردها! وقتی همسرتان از دست‌هایش زیاد کار کشیده است به او بگویید کنارتان بنشیند و دست‌هایش را دهید. 💠 و گاهی بین ماساژ دادن، دستش را ببوسید تا و قدردانی شما را با تمام وجود حس کند. 💠 برخی کارها برای همیشه در همسرتان می‌ماند و با همان ، با سختیهای زندگی کنار می‌آید و باعث می‌شود. http://eitaa.com/cognizable_wan
🎁 ◻️ یکی از در زندگی انسان، زندگی خود و دیگران است. 🔸 زندگی خودتان را با دیگران مقایسه نکنید. ⏮ هیچ قیاسی بین ماه و خورشید وجود ندارد. هر کدام از آنها در زمان خود می درخشند. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ http://eitaa.com/cognizable_wan
برای یکدیگر وقت بگذارید هر قدر که پر مشغله باشید. بخاطر داشته باشید رابطه تان در اولویت است, درست مثل یک گیاه که بدون آب پژمرده میشود ,رابطه‌تان بدون وقت گذاشتن برای یکدیگر نابود می شود. 💕http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳⭕️ بهترین روش برای نیک آغازیدن یک روز این است: به هنگام بیدار شدن، بیندیشیم که امروز چگونه می توانیم دست کم یک نفر را شاد کنیم. 👤 فریدریش نیچه 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ ‌⛔️ *به اين دلايل براي كودكان موبايل و تبلت نخريد*: ۱. فرآیند ذهنی کودک به تاخیر می افتد. ۲. هوش هیجانی کودک کاهش می یابد. ۳. دایره واژگانی کودک کاهش می یابد. ۴. احتمال چاق شدن کودک افزایش می یابد. ۵. سیستم اسکلتی کودک دچار اختلال می شود. ۶. خواب کودک مختل می شود. ۷. توان یادگیری کودک کاهش می یابد. ۸. احتمال ابتلای کودک به برخی سرطان ها افزایش می یابد. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
6 - Sangin - Hajmahdirasuli - Shab2 990703 - Sarallahzanjan.mp3
30.37M
🔉 | از دلواپسی برای خواند خدایا در این عصر غیبت حضرت یار دلخوشی مان زیارت اربعین بود. این دلخوشی را به ما باز گردان😭 ┄┅❅🖤❅┅┅┄